عشق و غرور p25
_فعلا ک اینطور شده سرنوشت من..دو هفته گذشته بهتره دیگه فکرشو نکنیم
دانیار تا شب موند تا جلو در حیاط بدرقش کردم:
_خیلی ممنونم ازت از تنهایی دراومدم
_ ما که با هم رو دروایسی نداریم هر کاری داشتی به خودم بگو
_باشه بازم ممنون ک اومدی
سوار ماشینش شده و دستی تکون داد.
چند دیقه بود به خیابون خیره شدم خواستم درو ببندم ک کسی پاشو لای در گذاشت
درو باز کردم:
_عمو شما اینجا چیکار میکنید؟
مچ دستمو گرفت:
_ که دیگه بی اجازه من هر کاری خواستی میکنی نه
_چیشده عمو؟
دستمو فشار داد:
_باید برگردی روستا ....حالا ک دیگه زن خانزاده نیستی نباید تو شهر ول بگردی...یونس خواستارته
_چی یونس؟؟..عمو توروخدا...اون ۷۰ سالشه
_ساکت شو دختره ی گستاخ...من صلاحتو میخوام از کی تا حالا رو حرف بزرگترت حرف میزنی
_ ازدواج با یه پیرمرد هفتاد ساله صلاح آدم نیست کیومرث خان
هر دو برگشتیم سمت دانیار
_ به به ببین کی اینجاست یه نمک نشناس دیگه
دانیار اومد جلو:
_بس کنید ..خسته نشدید از این قانونای قدیمیتون
_ببند دهنتو بچه..تو چی میدونی از این چیزا..اینا رسمه..اجداد ما همه به رسم و رسوماتشون عمل کردن..ما هم باید بکنیم
به من اشاره کرد:
_ الانم باید این دختره ی خیره سر رو ببرم برای یونس
دانیار گفت:
_میخواید دستی دستی گیسیا رو بدبخت کنید؟
عمو کشیدم بیرون و محکم گفت:
_ بدبخت نمیشع تو نمیخواد غصه اینو بخوری..عموشم، جز من هیچ کسو نداره ، حالا ک سایه شوهرم بالا سرش نیست باید زودتر ازدواج کنه
_من میگیرمش
دانیار تا شب موند تا جلو در حیاط بدرقش کردم:
_خیلی ممنونم ازت از تنهایی دراومدم
_ ما که با هم رو دروایسی نداریم هر کاری داشتی به خودم بگو
_باشه بازم ممنون ک اومدی
سوار ماشینش شده و دستی تکون داد.
چند دیقه بود به خیابون خیره شدم خواستم درو ببندم ک کسی پاشو لای در گذاشت
درو باز کردم:
_عمو شما اینجا چیکار میکنید؟
مچ دستمو گرفت:
_ که دیگه بی اجازه من هر کاری خواستی میکنی نه
_چیشده عمو؟
دستمو فشار داد:
_باید برگردی روستا ....حالا ک دیگه زن خانزاده نیستی نباید تو شهر ول بگردی...یونس خواستارته
_چی یونس؟؟..عمو توروخدا...اون ۷۰ سالشه
_ساکت شو دختره ی گستاخ...من صلاحتو میخوام از کی تا حالا رو حرف بزرگترت حرف میزنی
_ ازدواج با یه پیرمرد هفتاد ساله صلاح آدم نیست کیومرث خان
هر دو برگشتیم سمت دانیار
_ به به ببین کی اینجاست یه نمک نشناس دیگه
دانیار اومد جلو:
_بس کنید ..خسته نشدید از این قانونای قدیمیتون
_ببند دهنتو بچه..تو چی میدونی از این چیزا..اینا رسمه..اجداد ما همه به رسم و رسوماتشون عمل کردن..ما هم باید بکنیم
به من اشاره کرد:
_ الانم باید این دختره ی خیره سر رو ببرم برای یونس
دانیار گفت:
_میخواید دستی دستی گیسیا رو بدبخت کنید؟
عمو کشیدم بیرون و محکم گفت:
_ بدبخت نمیشع تو نمیخواد غصه اینو بخوری..عموشم، جز من هیچ کسو نداره ، حالا ک سایه شوهرم بالا سرش نیست باید زودتر ازدواج کنه
_من میگیرمش
۱۱.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.