پارت 13لیزکوک
لیسا :یهو گوشیم پیام ای اومد رفتم دیدم شماره ناشناس دیدم یک ویدیو بازش کردم دیدم منو جونگ کوک هستیم چی این کیه چجوری این ویدیو از منو جونگ کوک داره اومده 2نصفه شب داده
جونگ کوک جونگ کوک
جونگ کوک :هوم بله
لیسا :اینو ببین
جونگ کوک :این ها چی ها ها
لیسا :حالت خوبه
جونگ کوک:کی چی اینکار کیه
لیسا :نمی دونم زنگ زدم سلنا برنداشت این شماره هم چندبار برام زنگ زده
جونگ کوک:زنگ بزن
لیسا؛ باش
جاستین :به به خواهرت تازه دید
سلنا :ولش کن اون تقصیری نداره
جاستین :بچه 6ساله بودم پدر ومادرم به خاطر اینکه لیسا توی شکم مامانت نمیره مردن
سلنا :مگه مامانم از عمد افتاد اینو بهم بگو (باجیغ )
جاستین :سر من داد نزن دختره
سلنا:چی بگو بیا اصلا منو بکش پسره تنفر بر انگیز 😠😠😬😡
جاستین :یک بار دیگه بگو
سلنا:اشغال نفرت بر انگیز
جاستین :دیوانه شدم یکی محکم زدمش
سلنا : 😡اون پسر بچه ای که23سالش می دونه که رو دختر ها دست بلند نمیشه اما تویی که29سالت نمی دونی
جاستین :بغلش کردم گفتم ببخشید
سلنا:ولم کن کارهای قدیمیت ولم کن 😠😠😬
جاستین :دست خودم نبود
لیسا:جواب نمیده
جونگ کوک:زنگ بزن به سلنا
لیسا :جواب اونم نمیده
جاستین :دوباره زنگ زدن
لیسا :الو (صداش میلرزید )
جاستین:به به بالاخره زنگ زدین
لیسا:جاستین پسره تنفر بر انگیز خواهرم کو
جاستین:پیش منه
لیسا :بهش دست بزنی اون دستت قلم می کنم
جاستین :هه تو دست میزنم می خوام ببینم چیکار میکنی
لیسا: پسره ***********یه********ببمینمت فقط جرت میدم به سلنا****بکنی جرت میدم برو گم شو
جاستین:خودت خواستی اگه*****نکردم
جونگ کوک:یعنی فحش های که داد دهنم وا موند
سلنا :لیسا این جا نیا خواهش می کنم بزار هرکاری می کنه بکنه اما زندگیت خراب نکن دارم بهت میگم
جونگ کوک:آدرس بده
جاستین:دادم فقط اون ویدیو موچولو می خوام پخش کنم
لیسا :می خوای یکی بهتر بفرستم
(بچه ها ببخشید یکم منحرف شدم الان درست می کنم داستان )
جاستین:خجالت داره به خدا
من اون موقع بلد نبودم به خواهرت سلام کنم 😐
لیسا :اره همون شد یک هفته بعد رابطه تون سلنا حامله شد😑😑😑😑😑
جونگ کوک:یا خدا حرفاشون مثبت18بود😅😅
جاستین:چی ها حامله
لیسا :اره بعدش خواهرم با بچه تو شکمش تنها گذاشتی که سر خود کشی مرد 😦😦
جاستین :صدام گرفت بغض گلوم گرفت شروع کردم گریه کردن
لیسا :حالا مهم تر اون دیگه مامان نمیشه می دونی نابوتش کردی 😔😔😔😔
جونگ کوک:شکه شدم گفتم لیسا قطع کن
لیسا :الان میام دیگه راستی اینم بگم سلنا می خواست سر شب ازدواج بهت بگه اما خودت گند زدی سلنا سر7ماه حامله بود بچش دختر بود😔😔😭😭😭😭اما نزاشتی بچش بغل کنه
جاستین :گوشی غطع کردم شروع کردم گریه کردن
سلنا :چیه دیگه من مادر نمیشم میدونی 😔😔درد منه تو چرا گریه می کنی
جونگ کوک:توکه حامله نشدی؟
لیسا :مگه کشک حامله شدن بچه دار شدن 😐😐
جونگ کوک:آخ ببخشید 😂
لیسا :جونگ کوک دارم بهت میگم بازم می خوای شبیه کای کنی من میرم
جونگ کوک :بغلش کردم گفتم نه من خیلی دوست دارم از پیشت تکون نمی خورم چه به خوای چه نخوای
لیسا :مطمئن ؟
جونگ کوک:اره
لیسا؛ 😇دارم به تو اعتماد می کنم
جونگ کوک:باش بکن اما هیچی منو تو جدا نمی کنه (خودتون برای جدایی آماده کنید جدایی که معلوم میرسن بهم یانه )
جونگ کوک جونگ کوک
جونگ کوک :هوم بله
لیسا :اینو ببین
جونگ کوک :این ها چی ها ها
لیسا :حالت خوبه
جونگ کوک:کی چی اینکار کیه
لیسا :نمی دونم زنگ زدم سلنا برنداشت این شماره هم چندبار برام زنگ زده
جونگ کوک:زنگ بزن
لیسا؛ باش
جاستین :به به خواهرت تازه دید
سلنا :ولش کن اون تقصیری نداره
جاستین :بچه 6ساله بودم پدر ومادرم به خاطر اینکه لیسا توی شکم مامانت نمیره مردن
سلنا :مگه مامانم از عمد افتاد اینو بهم بگو (باجیغ )
جاستین :سر من داد نزن دختره
سلنا:چی بگو بیا اصلا منو بکش پسره تنفر بر انگیز 😠😠😬😡
جاستین :یک بار دیگه بگو
سلنا:اشغال نفرت بر انگیز
جاستین :دیوانه شدم یکی محکم زدمش
سلنا : 😡اون پسر بچه ای که23سالش می دونه که رو دختر ها دست بلند نمیشه اما تویی که29سالت نمی دونی
جاستین :بغلش کردم گفتم ببخشید
سلنا:ولم کن کارهای قدیمیت ولم کن 😠😠😬
جاستین :دست خودم نبود
لیسا:جواب نمیده
جونگ کوک:زنگ بزن به سلنا
لیسا :جواب اونم نمیده
جاستین :دوباره زنگ زدن
لیسا :الو (صداش میلرزید )
جاستین:به به بالاخره زنگ زدین
لیسا:جاستین پسره تنفر بر انگیز خواهرم کو
جاستین:پیش منه
لیسا :بهش دست بزنی اون دستت قلم می کنم
جاستین :هه تو دست میزنم می خوام ببینم چیکار میکنی
لیسا: پسره ***********یه********ببمینمت فقط جرت میدم به سلنا****بکنی جرت میدم برو گم شو
جاستین:خودت خواستی اگه*****نکردم
جونگ کوک:یعنی فحش های که داد دهنم وا موند
سلنا :لیسا این جا نیا خواهش می کنم بزار هرکاری می کنه بکنه اما زندگیت خراب نکن دارم بهت میگم
جونگ کوک:آدرس بده
جاستین:دادم فقط اون ویدیو موچولو می خوام پخش کنم
لیسا :می خوای یکی بهتر بفرستم
(بچه ها ببخشید یکم منحرف شدم الان درست می کنم داستان )
جاستین:خجالت داره به خدا
من اون موقع بلد نبودم به خواهرت سلام کنم 😐
لیسا :اره همون شد یک هفته بعد رابطه تون سلنا حامله شد😑😑😑😑😑
جونگ کوک:یا خدا حرفاشون مثبت18بود😅😅
جاستین:چی ها حامله
لیسا :اره بعدش خواهرم با بچه تو شکمش تنها گذاشتی که سر خود کشی مرد 😦😦
جاستین :صدام گرفت بغض گلوم گرفت شروع کردم گریه کردن
لیسا :حالا مهم تر اون دیگه مامان نمیشه می دونی نابوتش کردی 😔😔😔😔
جونگ کوک:شکه شدم گفتم لیسا قطع کن
لیسا :الان میام دیگه راستی اینم بگم سلنا می خواست سر شب ازدواج بهت بگه اما خودت گند زدی سلنا سر7ماه حامله بود بچش دختر بود😔😔😭😭😭😭اما نزاشتی بچش بغل کنه
جاستین :گوشی غطع کردم شروع کردم گریه کردن
سلنا :چیه دیگه من مادر نمیشم میدونی 😔😔درد منه تو چرا گریه می کنی
جونگ کوک:توکه حامله نشدی؟
لیسا :مگه کشک حامله شدن بچه دار شدن 😐😐
جونگ کوک:آخ ببخشید 😂
لیسا :جونگ کوک دارم بهت میگم بازم می خوای شبیه کای کنی من میرم
جونگ کوک :بغلش کردم گفتم نه من خیلی دوست دارم از پیشت تکون نمی خورم چه به خوای چه نخوای
لیسا :مطمئن ؟
جونگ کوک:اره
لیسا؛ 😇دارم به تو اعتماد می کنم
جونگ کوک:باش بکن اما هیچی منو تو جدا نمی کنه (خودتون برای جدایی آماده کنید جدایی که معلوم میرسن بهم یانه )
۱۹.۱k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.