ارباب و برده p⁶
بچهها ببخشید این روزا واقعا سرم 🥲🥺
لباسام رو عوضکردم و دویدم تو آشپزخونه که ارباب تو آشپز خونست که رنگم پرید دروغ چرا راستش خیلی ترسیدم
که ارباب آروم به سمتم قدم برداشت منم سر جام میخ کوب شدم
_چرا تا این ساعت گرفتی خوابیدی مگه اومدی اینجا واسه بخور و بخواب اینجا خونه بابات نیست که هر غلطی دلت بخواد بکنی(چرا یهو عین مردای ایرانی حرف زد¿¡)(اینو خیلی ریلکس گفت و یه سیلی به ات زد و از کنارش رد شد)دیگه غیر از ساعت استراحت نخواب وگرنه بد میبینی (بم و ترسناک)
+آییی صورتم درد میکنه چقدر دستش سنگینهههه(ذهن ات)
همین طور که اینا از فکرم میگذشت یه بله چشم ارباب گفتمو عین موش پشت آجوما مخفی شدم که یه پوزخند بهم زدو رفت منم از پشت آجوما اومدم بیرون و وقتی بخودم اومدم دیدم همه دارن پشت سرم پچ پچ میکنن منم اهمیت ندادم و سرمو انداختم پایین و رفتم کمک آجوما واسه درست کردن شام آخه ساعت ۸ حتما باید شام آماده باشه
و همین ماجرا شروع بد رفتاری های خدمتکار ها بامن شد .......
(پرش زمانی به ۲ ماه یعد )
ویو ات :
الان دقیقا ۲ ماهه که من تو این عمارت کوفتی دارم کار میکنم و یه جای سالم برام نمونده همه خدمتکارا کاراشون رو میندازن گردن من و اگه انجام ندم یه خرابکاری میکنن و میدان تقصیر من
باید بخاطرش کتک بخورم همه بهم نیشو کنایه میزنن اینجا از عمارت بابامم بدتر عه الان من نزدیک به ۵ روز عه که نه غذا خوردم نه آب و تو اتاق شکنجه زندانی اونم بخاطر شکستن گلدون تو پذیرایی که حقیقتا لیا اونو شکسته بود و انداخته بود گردن من .
من دیگه تحمل ندارم بزار از اینجا بیام بیرون فرار میکنم بدنم خیلی درد میکنه نمیدونم چجوری ولی فرار میکنم هر طوری شده من باید از این خراب شده برم بیرون(هووووی خراب شده خونه عمته😡👊)
تو همین فکارا بودم و به اینکه چجوری از اینجا فرار کنم فکر میکردم که یهو ..........
شرطا
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
بوس به کلتون😘🙂
لباسام رو عوضکردم و دویدم تو آشپزخونه که ارباب تو آشپز خونست که رنگم پرید دروغ چرا راستش خیلی ترسیدم
که ارباب آروم به سمتم قدم برداشت منم سر جام میخ کوب شدم
_چرا تا این ساعت گرفتی خوابیدی مگه اومدی اینجا واسه بخور و بخواب اینجا خونه بابات نیست که هر غلطی دلت بخواد بکنی(چرا یهو عین مردای ایرانی حرف زد¿¡)(اینو خیلی ریلکس گفت و یه سیلی به ات زد و از کنارش رد شد)دیگه غیر از ساعت استراحت نخواب وگرنه بد میبینی (بم و ترسناک)
+آییی صورتم درد میکنه چقدر دستش سنگینهههه(ذهن ات)
همین طور که اینا از فکرم میگذشت یه بله چشم ارباب گفتمو عین موش پشت آجوما مخفی شدم که یه پوزخند بهم زدو رفت منم از پشت آجوما اومدم بیرون و وقتی بخودم اومدم دیدم همه دارن پشت سرم پچ پچ میکنن منم اهمیت ندادم و سرمو انداختم پایین و رفتم کمک آجوما واسه درست کردن شام آخه ساعت ۸ حتما باید شام آماده باشه
و همین ماجرا شروع بد رفتاری های خدمتکار ها بامن شد .......
(پرش زمانی به ۲ ماه یعد )
ویو ات :
الان دقیقا ۲ ماهه که من تو این عمارت کوفتی دارم کار میکنم و یه جای سالم برام نمونده همه خدمتکارا کاراشون رو میندازن گردن من و اگه انجام ندم یه خرابکاری میکنن و میدان تقصیر من
باید بخاطرش کتک بخورم همه بهم نیشو کنایه میزنن اینجا از عمارت بابامم بدتر عه الان من نزدیک به ۵ روز عه که نه غذا خوردم نه آب و تو اتاق شکنجه زندانی اونم بخاطر شکستن گلدون تو پذیرایی که حقیقتا لیا اونو شکسته بود و انداخته بود گردن من .
من دیگه تحمل ندارم بزار از اینجا بیام بیرون فرار میکنم بدنم خیلی درد میکنه نمیدونم چجوری ولی فرار میکنم هر طوری شده من باید از این خراب شده برم بیرون(هووووی خراب شده خونه عمته😡👊)
تو همین فکارا بودم و به اینکه چجوری از اینجا فرار کنم فکر میکردم که یهو ..........
شرطا
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
بوس به کلتون😘🙂
۲.۴k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.