1993
1993
the first meeting
قلمو رو بین انگشت هاش میچرخوند و گاهی زیر چشمی به مرد میانسال رو به روش نگاه مینداخت
هیون عاشق نقاشی کردن آدم هایی بود که به کافهش میومدن
همینطور که داشت چهره ی پیرمردی که وسط تایم ناهرش برای خوردن قهوه اومده بود صدایی به گوشش خورد
_ آقای هوانگ
هیونجین که با شنیدن صداش جا خورد با تعجب به مرد نگاه کرد
_ ترسوندمتون
_ نه آقای کیم فقط غرق افکارم بودم
_ بهتره بگیم غرق کشیدن اطرافت بودی . عادت جالبی داری . اگه بخوام نقاشی رو بهم بفروشی خودخوا به نظر میرسم
_ به عنوان هدیه کوچیک قبول کنید
_ خیلی پسر با استعدادی هستی
هیونجین تعظیمم کرد که آقای کیم هم در مقابلش تعظیم کوتاهی کرد و بت یه خداحافظی اون کافه رو ترک کرد
هیون دوباره روی سندلی نشست و دوباره غرق نقاشی شده بود که با صدای زنگ در از افکارش بیرون اومد
از روی عادت همیشگی بلند شد و با لبخند به پسر مقابل گفت
_ خوش اومدین
چقدر خوشگل بود
موهای بلوند و نسبتا بلندی داشت داشت و چشمای تیره
پسر بدن ظریفی داشت . اون برای انسان بودن زیادی خوب بود
پسر با صدای هیونجین به طرفش برگشت و همونطور که به سمتش میرفت اشاره به پشت سر هیونجین کرد و گفت
_ از اونا میخوام
هیون از صدای بمش تعجب کرده بود بدون هیچ نشونهی خاصی گفت
_ حتما چیز دیگه ای میل ندارین
فلیکس که چشمش خورده بود به کتابی که خودش به عنوان یه نویسنده ی ناشناس نوشته بود کتاب رو برداشت
_ نه فقط میشه یه کتاب بردارم ؟
_ راحت باش اون کتاب برای امانت دادنه . همیشه مردمی که میان دست میزارن روی معروف ترین کتاب ها . اولین کشی هستین که این کتاب رو برمیداره . راستی قبلش شماره بیجرتون و اسمتون رو هم بهم بدین
الان یه باریستا بهش گفته بود کتابش گمنانمه ؟
با حالت عصبی از دست هیون گفت
_ اسمم لی فلیکسه
بعد براونیای که سفارش داده بود رو برداشت و رفت روی یک صندلی توی کافه
با حرص کتابشو خوند و براونیش رو خورد
وقتی خواست حساب کنه رو به هیون کرد و گفت
- خودت این کتاب رو خوندی
_ معلومه که خوندم
_ خب نظرت راجبش چیه کدوم قسمتش رو دوست داشتی ( برگرفته از فیلم کاسیوپیا )
_ پارت آخرش دیدار اون مادر و دختر
_ میدونی کاسیوپیا چیه
_ آره یه صورت فلکیه . راستی کک مک های روی صورتت خیلی قشنگه انگار گرد ستارست مثل همون کاسیوپیا
فلیکس شوکه به هیون نگاه کرد . نمیدونست باید چی بگه هیچکس از کک مک هاش تعریف نکرده بود
سریع اسکناس ها رو ری میز گزاشت و از اونجا دور شد
- اه کتاب رو یادش رفت
هیون کتاب رو برداشت که بره دنبال اون پسر که از اسمش معلوم بود کره ای نیست که با دیدن بارون و اینکه اون پسر از اونجا دور شده متوقف شد
- پسره ی عجیب . چش بود .
the first meeting
قلمو رو بین انگشت هاش میچرخوند و گاهی زیر چشمی به مرد میانسال رو به روش نگاه مینداخت
هیون عاشق نقاشی کردن آدم هایی بود که به کافهش میومدن
همینطور که داشت چهره ی پیرمردی که وسط تایم ناهرش برای خوردن قهوه اومده بود صدایی به گوشش خورد
_ آقای هوانگ
هیونجین که با شنیدن صداش جا خورد با تعجب به مرد نگاه کرد
_ ترسوندمتون
_ نه آقای کیم فقط غرق افکارم بودم
_ بهتره بگیم غرق کشیدن اطرافت بودی . عادت جالبی داری . اگه بخوام نقاشی رو بهم بفروشی خودخوا به نظر میرسم
_ به عنوان هدیه کوچیک قبول کنید
_ خیلی پسر با استعدادی هستی
هیونجین تعظیمم کرد که آقای کیم هم در مقابلش تعظیم کوتاهی کرد و بت یه خداحافظی اون کافه رو ترک کرد
هیون دوباره روی سندلی نشست و دوباره غرق نقاشی شده بود که با صدای زنگ در از افکارش بیرون اومد
از روی عادت همیشگی بلند شد و با لبخند به پسر مقابل گفت
_ خوش اومدین
چقدر خوشگل بود
موهای بلوند و نسبتا بلندی داشت داشت و چشمای تیره
پسر بدن ظریفی داشت . اون برای انسان بودن زیادی خوب بود
پسر با صدای هیونجین به طرفش برگشت و همونطور که به سمتش میرفت اشاره به پشت سر هیونجین کرد و گفت
_ از اونا میخوام
هیون از صدای بمش تعجب کرده بود بدون هیچ نشونهی خاصی گفت
_ حتما چیز دیگه ای میل ندارین
فلیکس که چشمش خورده بود به کتابی که خودش به عنوان یه نویسنده ی ناشناس نوشته بود کتاب رو برداشت
_ نه فقط میشه یه کتاب بردارم ؟
_ راحت باش اون کتاب برای امانت دادنه . همیشه مردمی که میان دست میزارن روی معروف ترین کتاب ها . اولین کشی هستین که این کتاب رو برمیداره . راستی قبلش شماره بیجرتون و اسمتون رو هم بهم بدین
الان یه باریستا بهش گفته بود کتابش گمنانمه ؟
با حالت عصبی از دست هیون گفت
_ اسمم لی فلیکسه
بعد براونیای که سفارش داده بود رو برداشت و رفت روی یک صندلی توی کافه
با حرص کتابشو خوند و براونیش رو خورد
وقتی خواست حساب کنه رو به هیون کرد و گفت
- خودت این کتاب رو خوندی
_ معلومه که خوندم
_ خب نظرت راجبش چیه کدوم قسمتش رو دوست داشتی ( برگرفته از فیلم کاسیوپیا )
_ پارت آخرش دیدار اون مادر و دختر
_ میدونی کاسیوپیا چیه
_ آره یه صورت فلکیه . راستی کک مک های روی صورتت خیلی قشنگه انگار گرد ستارست مثل همون کاسیوپیا
فلیکس شوکه به هیون نگاه کرد . نمیدونست باید چی بگه هیچکس از کک مک هاش تعریف نکرده بود
سریع اسکناس ها رو ری میز گزاشت و از اونجا دور شد
- اه کتاب رو یادش رفت
هیون کتاب رو برداشت که بره دنبال اون پسر که از اسمش معلوم بود کره ای نیست که با دیدن بارون و اینکه اون پسر از اونجا دور شده متوقف شد
- پسره ی عجیب . چش بود .
۱.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.