وقتی تازه عضو گروه شدی...p2
#سناریو #استری_کیدز #بی_تی_اس #لینو #مینهو
÷دوستت دارم بیب
با این حرفش چشماتو ازش گرفتی و به زمین دادی و بعد از چند ثانیه بدون نگاهی بهش از زیر دستش رفتی
×م...ن...با..ید...برم.
هیچ حرفی از سمت اون نشینیدی پس بدون نگاه کردن به پشت سرت راه خونه رو پیش گرفتی. هنوز توی شوک بودی و نمیتونستی هضم کنی چه اتفاقی افتاده.
×این مسخرست
×یعنی تمام این ۵ ماه این رفتارای مزخرفش برای علاقش بوده؟
×نه نه نمیتونه واقعی باشه،امکان نداره لینو به من حسی داشته باشه
اما نمیتونستی از واقعیت فرار کنی،اون پسر بدجوری دلباخته تو شده بود و میتونستی اینو از چشماش موقع اعتراف کردم بفهمی.
به خونه که رسیدی سریع لباساتو عوض کردی و روی تخت رفتی و آنقدر خسته بودی متوجه نشدی کی خوابت برد.
•صبح ساعت ۱۰•
با صدای آلارم گوشیت چشماتو باز کردی،امروز صبح رو از کمپانی رِست گرفته بودی و قرار بود به جاش شب تمرین داشته باشی.
از لحظه ای که چشماتو باز کردی فقط دیشب برات مرور میشد؛اون اتفاق ها،اون بوسه،اون اعتراف و بعد... ول کردن لینو.
عذاب وجدان داشتی که لینو رو اونطوری ول کردی،حقش نبود اینطوری جوابشو بدی اما...
اما آنقدر شوکه بودی که نمیدونستی باید چیکار کنی؛به علاوه حتی نمیدونستی احساسی بهش داری یا نه،حتی الانم نمیدونی.
هوفی از کلافگی کشیدی،ساعت ۱ بود و همچنان ذهنت درگیر اون بود.ضربه ای به صورتت زدی
×یاااا ات به خودت بیا به خودت بیا. چت شده تو چرا انقدر بهش فکر میکنی وقتی احساسی بهش نداری...
یکم بیشتر فکر کردی
×احساسی بهش ندارم؟واقعا ندارم؟
سرتو به پشتی مبل تکیه دادی
×وای خدایا کمکم کن
°لینو ویوی راوی°
نفس عمیقی کشید و دستگیره درو پایین داد
÷سلام
همه پسرا به سمتش برگشتن
چان:به به
هیون:خب منتظریم آقای لی
÷منتظر چی؟
فلیکس ضربه ای به بازوش زد
فلیکس:منتظر اتفاقای دیشب
چیزی نگفت و وسایلاشو روی میز اون طرف اتاق گذاشت
سونگمین:خب؟
÷هیچی
هیون:یعنی چی هیچی مثل آدم حرف بزن
÷یعنی بدون هیچ جوابی رفت
هان:منظورت چیه بدون هیچ جوابی؟*متعجب*
÷یعنی هیچی ری اکشنی نشون نداد و گذاشت رفت
همه سکوت کرده بودن
÷مشخصه جوابش چیه،از اولشم اعتراف بهش اشتباه بود*آروم و زیر لب*
*پارت بعدی رو تا شب میزارم🤍*
÷دوستت دارم بیب
با این حرفش چشماتو ازش گرفتی و به زمین دادی و بعد از چند ثانیه بدون نگاهی بهش از زیر دستش رفتی
×م...ن...با..ید...برم.
هیچ حرفی از سمت اون نشینیدی پس بدون نگاه کردن به پشت سرت راه خونه رو پیش گرفتی. هنوز توی شوک بودی و نمیتونستی هضم کنی چه اتفاقی افتاده.
×این مسخرست
×یعنی تمام این ۵ ماه این رفتارای مزخرفش برای علاقش بوده؟
×نه نه نمیتونه واقعی باشه،امکان نداره لینو به من حسی داشته باشه
اما نمیتونستی از واقعیت فرار کنی،اون پسر بدجوری دلباخته تو شده بود و میتونستی اینو از چشماش موقع اعتراف کردم بفهمی.
به خونه که رسیدی سریع لباساتو عوض کردی و روی تخت رفتی و آنقدر خسته بودی متوجه نشدی کی خوابت برد.
•صبح ساعت ۱۰•
با صدای آلارم گوشیت چشماتو باز کردی،امروز صبح رو از کمپانی رِست گرفته بودی و قرار بود به جاش شب تمرین داشته باشی.
از لحظه ای که چشماتو باز کردی فقط دیشب برات مرور میشد؛اون اتفاق ها،اون بوسه،اون اعتراف و بعد... ول کردن لینو.
عذاب وجدان داشتی که لینو رو اونطوری ول کردی،حقش نبود اینطوری جوابشو بدی اما...
اما آنقدر شوکه بودی که نمیدونستی باید چیکار کنی؛به علاوه حتی نمیدونستی احساسی بهش داری یا نه،حتی الانم نمیدونی.
هوفی از کلافگی کشیدی،ساعت ۱ بود و همچنان ذهنت درگیر اون بود.ضربه ای به صورتت زدی
×یاااا ات به خودت بیا به خودت بیا. چت شده تو چرا انقدر بهش فکر میکنی وقتی احساسی بهش نداری...
یکم بیشتر فکر کردی
×احساسی بهش ندارم؟واقعا ندارم؟
سرتو به پشتی مبل تکیه دادی
×وای خدایا کمکم کن
°لینو ویوی راوی°
نفس عمیقی کشید و دستگیره درو پایین داد
÷سلام
همه پسرا به سمتش برگشتن
چان:به به
هیون:خب منتظریم آقای لی
÷منتظر چی؟
فلیکس ضربه ای به بازوش زد
فلیکس:منتظر اتفاقای دیشب
چیزی نگفت و وسایلاشو روی میز اون طرف اتاق گذاشت
سونگمین:خب؟
÷هیچی
هیون:یعنی چی هیچی مثل آدم حرف بزن
÷یعنی بدون هیچ جوابی رفت
هان:منظورت چیه بدون هیچ جوابی؟*متعجب*
÷یعنی هیچی ری اکشنی نشون نداد و گذاشت رفت
همه سکوت کرده بودن
÷مشخصه جوابش چیه،از اولشم اعتراف بهش اشتباه بود*آروم و زیر لب*
*پارت بعدی رو تا شب میزارم🤍*
۲۲.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.