پارت هجدهم
پارت هجدهم
از زبان آکوتاگاوا
رسیدیم به خونه جینکو
جینکو:خیلی ممنون که تا اینجا اومدی دیگه برگرد خیلی ممنون(قربونش برم چه مهربونه😙😊)
گفتم:دازای سان گفت تا توی خونه ببرمت
جینکو:نمیخوا...
وسط حرفش پریدم و گفتم:دازای سان گفته😠
جینکو:مثل اینکه کاریش نمیشه کرد
باهم رفتیم تو و جینکو روی تشکش دراز کشید
اومدم برم که جینکو گفت:آکوتاگاوا میشه نری
برگشتم و گفتم:تو همین چن دقیقه پیش میخواستی منو رد کنی حالا چیشده؟
جینکو:بیا بشین دیگه
یجوری مظلومانه گفت که نتونستم نه بیارم و رفتم کنارش نشستم
گفتم:ها؟چی میخوای؟
جینکو:چرا اینقد خشنی
گفتم:همینی که هست،میخوای بخواه،میخوای نخواه
جینکو:باشه
یه سکوت مزخرفی اینجارو گرفته.من به جینکو نگاه میکنم،جینکو به من😑
گفتم:خب حرف بزن دیگه
جینکو:حرفی ندارم
گفتم:پس چرا بهم گفتی بمون
جینکو:همینجوری
از جاش بلند شد و نشست
گفتم:منو مسخره کردی؟
هیچی نگفت و فقط نگام کرد
آخه چرا اینقد مردم آزاری،من کلی کار دارم و منو اینجا اسکل کردی
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که جینکو گفت:میشه بغلت کنم
گفتم:چییییی؟؟یه درصدم فکرشو نکن
گفت:خواهش میکنم
سرمو برگردوندم سمت دیگه و گفتم:نه
برگشتم و نگاش کردم...زل زده بود بهم و بغض کرده بود
یاد حرف دازای سان افتادم و گفتم:خیلی خب حالا یه کم
منم با خودم گفتم یه کم مهربونی چیز بدی نیست و بغلش کردم...یهو لپ مو بوس کرد😵🤯🤯🤯
از بغلم بیرونش آوردم و گفتم:چه غلطی میکنی؟؟😠😠
گفت:ببخشید
گفتم:نباید بهت اجازه میدادم بغلم کنی😠
هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین...یهو دیدم داره قطره اشک روی زمین میریزه
سرشو آوردم بالا...داشت گریه میکرد
ایندفعه خودم بغلش کردم و گفتم:چرا گریه میکنی؟
هیچی نگفت
منم اومدم تلافی کنم و ببوسمش
برای همین دستاشو محکم گرفتم و اومدم لبشو ببوسم که یهو داد زد:چیکار میکنی
گفتم:کاری که تو کردی
گفت:ولی من اینجوری بوست نکردم
از زبان آکوتاگاوا
رسیدیم به خونه جینکو
جینکو:خیلی ممنون که تا اینجا اومدی دیگه برگرد خیلی ممنون(قربونش برم چه مهربونه😙😊)
گفتم:دازای سان گفت تا توی خونه ببرمت
جینکو:نمیخوا...
وسط حرفش پریدم و گفتم:دازای سان گفته😠
جینکو:مثل اینکه کاریش نمیشه کرد
باهم رفتیم تو و جینکو روی تشکش دراز کشید
اومدم برم که جینکو گفت:آکوتاگاوا میشه نری
برگشتم و گفتم:تو همین چن دقیقه پیش میخواستی منو رد کنی حالا چیشده؟
جینکو:بیا بشین دیگه
یجوری مظلومانه گفت که نتونستم نه بیارم و رفتم کنارش نشستم
گفتم:ها؟چی میخوای؟
جینکو:چرا اینقد خشنی
گفتم:همینی که هست،میخوای بخواه،میخوای نخواه
جینکو:باشه
یه سکوت مزخرفی اینجارو گرفته.من به جینکو نگاه میکنم،جینکو به من😑
گفتم:خب حرف بزن دیگه
جینکو:حرفی ندارم
گفتم:پس چرا بهم گفتی بمون
جینکو:همینجوری
از جاش بلند شد و نشست
گفتم:منو مسخره کردی؟
هیچی نگفت و فقط نگام کرد
آخه چرا اینقد مردم آزاری،من کلی کار دارم و منو اینجا اسکل کردی
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که جینکو گفت:میشه بغلت کنم
گفتم:چییییی؟؟یه درصدم فکرشو نکن
گفت:خواهش میکنم
سرمو برگردوندم سمت دیگه و گفتم:نه
برگشتم و نگاش کردم...زل زده بود بهم و بغض کرده بود
یاد حرف دازای سان افتادم و گفتم:خیلی خب حالا یه کم
منم با خودم گفتم یه کم مهربونی چیز بدی نیست و بغلش کردم...یهو لپ مو بوس کرد😵🤯🤯🤯
از بغلم بیرونش آوردم و گفتم:چه غلطی میکنی؟؟😠😠
گفت:ببخشید
گفتم:نباید بهت اجازه میدادم بغلم کنی😠
هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین...یهو دیدم داره قطره اشک روی زمین میریزه
سرشو آوردم بالا...داشت گریه میکرد
ایندفعه خودم بغلش کردم و گفتم:چرا گریه میکنی؟
هیچی نگفت
منم اومدم تلافی کنم و ببوسمش
برای همین دستاشو محکم گرفتم و اومدم لبشو ببوسم که یهو داد زد:چیکار میکنی
گفتم:کاری که تو کردی
گفت:ولی من اینجوری بوست نکردم
۱.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.