جرات یا حقیقت پارت ۱۴
که دیدم سرشو به صندلی تکیه دادِه و خوابیده.....جوری که بیدار نشه آروم خودمو کمی بالا کشیدمو دستمو زیر سرش بردم تا جای سرشو درست کنم.....که یهو چشماشو باز کرد و بهم زل زد.....سرمو انداختم پایینو با خجالت گفتم.....
ا/ت : میخواستم جای سرتو درست کنم تا گردنت درد نگیره ......ببخشید که توی این مدت اذیت شدی.......
تا خواست جواب بده آقای چان سریع گفت.....
آقای چان : رسیدیم....پیادشید.....
بعد از این حرف سریع از بغلش دراومدمو گفتم....
ا/ت : بازم عذر میخوام.....خدانگهدار.....
بدون اینکه منتظر حرفی از جانب اون باشم سریع کیفمو برداشتمو از اتوبوس بیرون رفتم......همونطور که دنبال می هی میگشتم دستی روی شونم حس کردم...... به طرفش برگشتم که با میا روبه رو شدم.....گفتم.....
ا/ت : چیزی شده......
میا : اِممم....خب.....من بابت رفتار هایی که باهات داشتم عذر میخوام.....امیدوارم من رو ببخشی.....و....و بتونیم باهام دوست بشیم......
بعد از این حرفش دستشو به سمت دراز کرد......
یه نگاه به خودش و بعد......دست دراز شدش کردم......بعد از چندثانیه مثل اینکه نا امید شده باشه خواست دستشو بیاره پایین که سریع دستشو گرفتمو گفتم.....
ا/ت : من خیلی وقت پیش کاراتو فراموش کردم.....پس نیازی به عذر خواهی نیست.....و درباره ی حرف دومت.....
کمی مکث کردمو به چشماش نگاه کردم.....
نگرانی ، استرس ، هیجان و ذوق خاصی توی چشماش موج میزد......خیره به چشماش حرفمو ادامه دادمو گفتم.....
ا/ت : چرا کنه.....خوشحال میشم باهم دوست بشیم.......
بعد از این لبخند بزرگی روی لب هاش به وجود اومدو گفت......
میا : ازت ممنونم.....هم به خاطر اینکه بخشیدیم......وهم به خاطر قبول کردن من به عنوان یه دوست.....
میخواست حرفشو ادامه بده که یهو یکی از دخترا که احتمال میدادم دوست یا همگروهیش باشه صداش کرد..... به سمت من برگشتو گفت.....
میا : من دیگه باید برم بعدا میبینمت..... امیدوارم توی مسابقه موفق باشی.....
لبخندی به روش زدمو گفتم.....
ا/ت : همچنین......
بعد از حرفم خداحافظی کردو به سمت دختری که صداش کرده بود رفت......
تا خواستم حرکت کنم صدای می هی از پشت سرم اومد.......
می هی : به به.....میبینم که نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار نه......
خنده ی بلندی کردمو به سمتش برگشتم.....
گفتم.....
ا/ت : نترس هیچکی الاغ خودم نمیشه......
یکی محکم زد پس گردنم که دادم بلند شد.....همونجور که گردنمو میمالیدم بهش نگاه کردمو گفتم......
ا/ت : چتههه....دوباره وحشی شدی......نمیشه هم بهت ابراز علاقه کرد.......
می هی : نیمیشی هیم بیهت ایبریزی عیلیقه کیرد ( اَداشو درآورد ).......موردشور خودتو اون ابراز علاقتو باهم ببرن.......
ا/ت : خیله خوب حالا.....چرا ناراحت میشی....... خب میدونی که شوخی کردم.....آخه کی میتونه جای تورو بگیره......
ا/ت : میخواستم جای سرتو درست کنم تا گردنت درد نگیره ......ببخشید که توی این مدت اذیت شدی.......
تا خواست جواب بده آقای چان سریع گفت.....
آقای چان : رسیدیم....پیادشید.....
بعد از این حرف سریع از بغلش دراومدمو گفتم....
ا/ت : بازم عذر میخوام.....خدانگهدار.....
بدون اینکه منتظر حرفی از جانب اون باشم سریع کیفمو برداشتمو از اتوبوس بیرون رفتم......همونطور که دنبال می هی میگشتم دستی روی شونم حس کردم...... به طرفش برگشتم که با میا روبه رو شدم.....گفتم.....
ا/ت : چیزی شده......
میا : اِممم....خب.....من بابت رفتار هایی که باهات داشتم عذر میخوام.....امیدوارم من رو ببخشی.....و....و بتونیم باهام دوست بشیم......
بعد از این حرفش دستشو به سمت دراز کرد......
یه نگاه به خودش و بعد......دست دراز شدش کردم......بعد از چندثانیه مثل اینکه نا امید شده باشه خواست دستشو بیاره پایین که سریع دستشو گرفتمو گفتم.....
ا/ت : من خیلی وقت پیش کاراتو فراموش کردم.....پس نیازی به عذر خواهی نیست.....و درباره ی حرف دومت.....
کمی مکث کردمو به چشماش نگاه کردم.....
نگرانی ، استرس ، هیجان و ذوق خاصی توی چشماش موج میزد......خیره به چشماش حرفمو ادامه دادمو گفتم.....
ا/ت : چرا کنه.....خوشحال میشم باهم دوست بشیم.......
بعد از این لبخند بزرگی روی لب هاش به وجود اومدو گفت......
میا : ازت ممنونم.....هم به خاطر اینکه بخشیدیم......وهم به خاطر قبول کردن من به عنوان یه دوست.....
میخواست حرفشو ادامه بده که یهو یکی از دخترا که احتمال میدادم دوست یا همگروهیش باشه صداش کرد..... به سمت من برگشتو گفت.....
میا : من دیگه باید برم بعدا میبینمت..... امیدوارم توی مسابقه موفق باشی.....
لبخندی به روش زدمو گفتم.....
ا/ت : همچنین......
بعد از حرفم خداحافظی کردو به سمت دختری که صداش کرده بود رفت......
تا خواستم حرکت کنم صدای می هی از پشت سرم اومد.......
می هی : به به.....میبینم که نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار نه......
خنده ی بلندی کردمو به سمتش برگشتم.....
گفتم.....
ا/ت : نترس هیچکی الاغ خودم نمیشه......
یکی محکم زد پس گردنم که دادم بلند شد.....همونجور که گردنمو میمالیدم بهش نگاه کردمو گفتم......
ا/ت : چتههه....دوباره وحشی شدی......نمیشه هم بهت ابراز علاقه کرد.......
می هی : نیمیشی هیم بیهت ایبریزی عیلیقه کیرد ( اَداشو درآورد ).......موردشور خودتو اون ابراز علاقتو باهم ببرن.......
ا/ت : خیله خوب حالا.....چرا ناراحت میشی....... خب میدونی که شوخی کردم.....آخه کی میتونه جای تورو بگیره......
۸۶.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.