خیانت
خیانت
Part:6
کوک ویو:
منم توی رستوران بودم برای اینکه اگه
هیونگ خواست کار اشتباهی بکنه جلوش رو بگیرم ولی با دیدن یونا و سایان همه چیز بهم خورد من یونا رو میشناسم و برام عزیزه ولی سایان منو میکشه چون خبر داشتم بعد از اینکه دخترا رفتن منو هیونگ هم پشت سرشون رفتیم یونا با سرعت مرگ باری میرفت و همین باعث شده بود ما عقب تر وایستیم که گمشون کردیم هیونگ منو رسوند خونه خودش هم رفت خونه خودش وقتی رفتم خونه دیدم سایان با چشم های به خون نشسته داره نگاهم میکنه
کوک:بیب چی شده
سایان سمتم اومد و سیلی بهم زد دستم رو به صورتم گرفتم وبهش خیره شدم
کوک:بیب
سایان:اسم منو به زبونت نیار مردک ع..وضی(داد و گریه)
کوک:ولی چرا
سایان:چرا نگفتی اوپا داره به یونا خیانت میکنه(داد)
کوک:چطور میگفتم
سایان:گمشو نمیخوام ببینمت(داد)
کوک:ولی
سایان:یا تو میری یا من میرم(گریه)
کوک:خودم میرم
از خونه بیرون زدم که هیونگ بهم زنگ زد با نگرانی برداشتم.....
کوک:هیونگ چی شده
تهیونگ:سایان خونس.؟
کوک:آره یونا کجاست؟
تهیونگ:نیستش کوک باید پیداش کنیم
کوک:چرا؟مگه خودت نگفتی میون رو دوست داری پس ولش کن
تهیونگ:کوک الان وقتش نیست
کوک:هیونگ اتفاقا الان وقتشه تو خودت گفتی دوسش نداری الانم کاری نداشته باش
تهیونگ؛من اشتباه کردم کوک کمکم کن
کوک:خودت اونو نخواستی اگه فکر میکنی با کمک من برمیگرده باشه کمکت میکنم ولی بدون یونا نمیبخشه
تهیونگ:الان چیکار کنم
کوک:نمیدونم
تهیونگ:پاسپورتش و مدارک اصلیش نیست همه وسایلش هستن
کوک:همه جارو گشتی
تهیونگ:اوهوم
کوک:صبر کن الان میام پیشت
تهیونگ:ممنونم دوسونگ
گوشی رو قطع کردم و پیش تهیونگ رفتم....
یونا ویو:
درد عمیقی داشتم حس بدی بود
نمیخواستم خانوادم از این موضوع
چیزی بفهمن چون از اولش با این ازدواج
موافق نبودن نمیخواستم اشتباهم رو بهم ثابت کنن سمت خونه جیمین(پسر خالشه)حرکت کردم وقتی رسیدم در زدم که درو باز کرد اون خیلی مهربون و کیوته و همراه با دوست دخترش زندگی میکنه پریدم بغلش و شروع کردم گریه
جیمین:هعی یونا چی شده هوم
یونا:بهم خیانت کرد جیمین شی(گریه)
جیمین:یعنی چی بیا داخل ببینم
منو برد داخل که دوست دخترش با لبخند گرمی پیشم اومد
لیا:یونا شی خوبی
یونا:نیستم
لیا:میخوای بخوابی آروم میشی
یونا:ممنون میشم
لیا:اینو نگو
منو سمت اتاق خواب برد لباس و ...رو داد و خودش رفت سمت تخت رفتم و تا جایی که خوابم برد گریه کردم
صبح بیدار که شدم سریع گوشیم رو برداشتم و یه بلیط رزرو به ترکیه گرفتم و به سایان زنگ زدم میخواستم ببینمش چون شب پرواز داشتم.....
یونا:هلووو اونی
سایان:یونا شی کدوم گوری رفتی
یونا:میخوام برم
سایان:کجا
یونا:ترکیه میشه همو ببینیم؟؟!
سایان:باشه بیا همون کافه همیشگی
یونا:دوست دارم اونی خوبم
سایان:من بیشتر
گوشی رو قطع کردم یه لباس لش از جیمین گرفتم حال آرایش نداشتم سمت کافه حرکت کردم با دیدن سایان سمتش رفتم و بغلش کردم
Part:6
کوک ویو:
منم توی رستوران بودم برای اینکه اگه
هیونگ خواست کار اشتباهی بکنه جلوش رو بگیرم ولی با دیدن یونا و سایان همه چیز بهم خورد من یونا رو میشناسم و برام عزیزه ولی سایان منو میکشه چون خبر داشتم بعد از اینکه دخترا رفتن منو هیونگ هم پشت سرشون رفتیم یونا با سرعت مرگ باری میرفت و همین باعث شده بود ما عقب تر وایستیم که گمشون کردیم هیونگ منو رسوند خونه خودش هم رفت خونه خودش وقتی رفتم خونه دیدم سایان با چشم های به خون نشسته داره نگاهم میکنه
کوک:بیب چی شده
سایان سمتم اومد و سیلی بهم زد دستم رو به صورتم گرفتم وبهش خیره شدم
کوک:بیب
سایان:اسم منو به زبونت نیار مردک ع..وضی(داد و گریه)
کوک:ولی چرا
سایان:چرا نگفتی اوپا داره به یونا خیانت میکنه(داد)
کوک:چطور میگفتم
سایان:گمشو نمیخوام ببینمت(داد)
کوک:ولی
سایان:یا تو میری یا من میرم(گریه)
کوک:خودم میرم
از خونه بیرون زدم که هیونگ بهم زنگ زد با نگرانی برداشتم.....
کوک:هیونگ چی شده
تهیونگ:سایان خونس.؟
کوک:آره یونا کجاست؟
تهیونگ:نیستش کوک باید پیداش کنیم
کوک:چرا؟مگه خودت نگفتی میون رو دوست داری پس ولش کن
تهیونگ:کوک الان وقتش نیست
کوک:هیونگ اتفاقا الان وقتشه تو خودت گفتی دوسش نداری الانم کاری نداشته باش
تهیونگ؛من اشتباه کردم کوک کمکم کن
کوک:خودت اونو نخواستی اگه فکر میکنی با کمک من برمیگرده باشه کمکت میکنم ولی بدون یونا نمیبخشه
تهیونگ:الان چیکار کنم
کوک:نمیدونم
تهیونگ:پاسپورتش و مدارک اصلیش نیست همه وسایلش هستن
کوک:همه جارو گشتی
تهیونگ:اوهوم
کوک:صبر کن الان میام پیشت
تهیونگ:ممنونم دوسونگ
گوشی رو قطع کردم و پیش تهیونگ رفتم....
یونا ویو:
درد عمیقی داشتم حس بدی بود
نمیخواستم خانوادم از این موضوع
چیزی بفهمن چون از اولش با این ازدواج
موافق نبودن نمیخواستم اشتباهم رو بهم ثابت کنن سمت خونه جیمین(پسر خالشه)حرکت کردم وقتی رسیدم در زدم که درو باز کرد اون خیلی مهربون و کیوته و همراه با دوست دخترش زندگی میکنه پریدم بغلش و شروع کردم گریه
جیمین:هعی یونا چی شده هوم
یونا:بهم خیانت کرد جیمین شی(گریه)
جیمین:یعنی چی بیا داخل ببینم
منو برد داخل که دوست دخترش با لبخند گرمی پیشم اومد
لیا:یونا شی خوبی
یونا:نیستم
لیا:میخوای بخوابی آروم میشی
یونا:ممنون میشم
لیا:اینو نگو
منو سمت اتاق خواب برد لباس و ...رو داد و خودش رفت سمت تخت رفتم و تا جایی که خوابم برد گریه کردم
صبح بیدار که شدم سریع گوشیم رو برداشتم و یه بلیط رزرو به ترکیه گرفتم و به سایان زنگ زدم میخواستم ببینمش چون شب پرواز داشتم.....
یونا:هلووو اونی
سایان:یونا شی کدوم گوری رفتی
یونا:میخوام برم
سایان:کجا
یونا:ترکیه میشه همو ببینیم؟؟!
سایان:باشه بیا همون کافه همیشگی
یونا:دوست دارم اونی خوبم
سایان:من بیشتر
گوشی رو قطع کردم یه لباس لش از جیمین گرفتم حال آرایش نداشتم سمت کافه حرکت کردم با دیدن سایان سمتش رفتم و بغلش کردم
۶.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.