خوناشام وحشی 🍷🦇
#خوناشام_وحشی 🍷🦇
℗⍺ℽ⍑_2۲
پا تند کرد و به سمت جلو حرکت کرد...
هوا کاملا تاریک شدع بود...
صدای دوییدن ا.ت سکوت جنگل رو میشکوند...
ا.ت وقتی به وسط جنگل رسید با صدایی که اومد ایستاد...
این چی بود..؟!
ا.ت به دور اطرافش خبره شد...
چیزی دیدم نمیشد..
اما صدای نعره...صدای قدم زدن...صدای خنده های وحشتناک...
همه چیز با هم بود...
ا.ت زنجیر های بلندی که روی دستش بود رو به چنگ گرفت و ف.شار داد...
کاملا سر جاش میخ کوب شدع بود..
به اطرافش نگاه کرد..
که همون لحظه از کنار سایه ها یه چیزی تکون خورد...
واضع تر که شد..
از بین درختا گرگینه های مشکی رنگ با چشمای قر.مز بیرون اومدن....
هائول: به به...این همون خوناشام کوچولوی تهیونگه...*نیشخند*
ا.ت: چی...می..خواین..؟*ترس و وحشت*
ا.ت با تمام وجودش ترس رو درونش احساس میکرد...
انگار گرگینه ها نزدیک 20 نفر بودن...
ا.ت قدم به قدم به سمت عقب میرفت...
ا.ت: تو...کی هستی..؟*ترس*
هائول: هه..من کی هستم..؟*نیشخند*
من کسی هستم که قراره نیروی تهیونگ رو ازت بگیرع جوجه..*نیشخند*
شرطا ۱۰ لایک
۵کامنت
خدایی دارم آسون میگیرم #اد_جیمین
℗⍺ℽ⍑_2۲
پا تند کرد و به سمت جلو حرکت کرد...
هوا کاملا تاریک شدع بود...
صدای دوییدن ا.ت سکوت جنگل رو میشکوند...
ا.ت وقتی به وسط جنگل رسید با صدایی که اومد ایستاد...
این چی بود..؟!
ا.ت به دور اطرافش خبره شد...
چیزی دیدم نمیشد..
اما صدای نعره...صدای قدم زدن...صدای خنده های وحشتناک...
همه چیز با هم بود...
ا.ت زنجیر های بلندی که روی دستش بود رو به چنگ گرفت و ف.شار داد...
کاملا سر جاش میخ کوب شدع بود..
به اطرافش نگاه کرد..
که همون لحظه از کنار سایه ها یه چیزی تکون خورد...
واضع تر که شد..
از بین درختا گرگینه های مشکی رنگ با چشمای قر.مز بیرون اومدن....
هائول: به به...این همون خوناشام کوچولوی تهیونگه...*نیشخند*
ا.ت: چی...می..خواین..؟*ترس و وحشت*
ا.ت با تمام وجودش ترس رو درونش احساس میکرد...
انگار گرگینه ها نزدیک 20 نفر بودن...
ا.ت قدم به قدم به سمت عقب میرفت...
ا.ت: تو...کی هستی..؟*ترس*
هائول: هه..من کی هستم..؟*نیشخند*
من کسی هستم که قراره نیروی تهیونگ رو ازت بگیرع جوجه..*نیشخند*
شرطا ۱۰ لایک
۵کامنت
خدایی دارم آسون میگیرم #اد_جیمین
۵۲۸
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.