𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑
//ظهر//
ات ویو
تمرکزم رو جمع کرده بودم تا یه خورده کار انجام بدم از اونجایی که از توی خونه کار میکنم..... خونه ای که دارم خونه ی بزرگی نیست اما به اندازه یه زن و یه دختر بچه خیلی هم کافیه ..... اینجا خونه پدرم و مادرم بود که هر دوشون توی تصادف ۶ سال پیش فوت کردن ... منم بعد از طلاقم از جونگ کوک اومدم اینجا با کلی جنگ و دعوا راضی شد که اجازه بده ما بیاییم اینجا می گفت دختر من باید تویه خونه ای که در شان اندازه هست بزرگ بشه و این چرت و پرت ها منم تنها شرطی که برای بردن هانول توی آخر هفته براش گذاشتم همین خونه بود که دخترم رو توی خونه ی خودم بزرگ کنم . ....... اما جانگ کوک همه هزینه های هم من و هم هانول رو حتی چندین برابر هر ماه میریزه به حسابم ..... بارها باهاش حرف زدم که این کار رو نکنه اما گوش نمیده و هر بار باز تکرار می کنه از پولهایی که میده همیشه برای هانول خرید کردم و هیچ وقت دست به پولی که برای من میده نزدم ........ داشتم توی حال روی مبل کار می کردم که کوک اومد روی مبل نشست و سوالی رو ازم پرسید که می دونستم میپرسه......
کوک : خب میگم توی این چند وقت با کسی قرار می زاری؟
ات : اره
یهو چشماش از عصبانیت پر شد قشنگ میشد حسادت رو توی چشماش دید از روی مبل رو به رو بلند شد و اومد کنارم نشست
کوک : دوسش داری؟
ات :(خب راستش اصلا نمی دونستم چی جواب بدم من فقط دوبار باهاش رفتم سر قرار ..... فردی هم که باهاش قرار میزارم رییسمه........) نمی دونم .... جانگ کوک برو دنبال هانول...... دیر میشه
بعد از اینکه این رو گفتم کاملا ناراحت شدن رو توی چشماش می تونستم ببینم که از جاش بلند شد و رفت از خونه بیرون .......
ات ویو
از توی اتاقم بیرون اومدم که دیدم صدا هانول از توی اشپزخونه میاد ...... رفتم پیشش و اول بغلش کردم
ات :خب مدرسه چطور بود؟
هانول: مامان ..... خب امروز یکی از دوستام مامانش براش یه خواهر آورده ..... تونستم بعد از مدرسه ببینمش خیلی بامزه بود ......... منم یه خواهر میخوام یا بردار فرقی نداره........ ((بعد از شنیدن این حرف از هانول رسما می تونستم حدس بزنم که صورتم دقیقا شده عین گوجه فرنگی ....... متوجه نگاه جانگ کوک شدم که گوشه اشپزخونه با یه نیشخند همونطور که به دیوار تکیه داده نگام میکنه.......)) ((میخواستم حرف بزنم که با صدای جانگ کوک ساکت شدم
کوک : خب منکه دوست دارم با مامانت یه بچه دیگه داشته باشم اما بعید میدونم مامانت بخواد از من یه بچه دیگه داشته باشه........
هانول: منظورت چیه با هم بچه داشته باشید ..... مامان مگه چجوری بچه دار میشن......؟؟
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑
//ظهر//
ات ویو
تمرکزم رو جمع کرده بودم تا یه خورده کار انجام بدم از اونجایی که از توی خونه کار میکنم..... خونه ای که دارم خونه ی بزرگی نیست اما به اندازه یه زن و یه دختر بچه خیلی هم کافیه ..... اینجا خونه پدرم و مادرم بود که هر دوشون توی تصادف ۶ سال پیش فوت کردن ... منم بعد از طلاقم از جونگ کوک اومدم اینجا با کلی جنگ و دعوا راضی شد که اجازه بده ما بیاییم اینجا می گفت دختر من باید تویه خونه ای که در شان اندازه هست بزرگ بشه و این چرت و پرت ها منم تنها شرطی که برای بردن هانول توی آخر هفته براش گذاشتم همین خونه بود که دخترم رو توی خونه ی خودم بزرگ کنم . ....... اما جانگ کوک همه هزینه های هم من و هم هانول رو حتی چندین برابر هر ماه میریزه به حسابم ..... بارها باهاش حرف زدم که این کار رو نکنه اما گوش نمیده و هر بار باز تکرار می کنه از پولهایی که میده همیشه برای هانول خرید کردم و هیچ وقت دست به پولی که برای من میده نزدم ........ داشتم توی حال روی مبل کار می کردم که کوک اومد روی مبل نشست و سوالی رو ازم پرسید که می دونستم میپرسه......
کوک : خب میگم توی این چند وقت با کسی قرار می زاری؟
ات : اره
یهو چشماش از عصبانیت پر شد قشنگ میشد حسادت رو توی چشماش دید از روی مبل رو به رو بلند شد و اومد کنارم نشست
کوک : دوسش داری؟
ات :(خب راستش اصلا نمی دونستم چی جواب بدم من فقط دوبار باهاش رفتم سر قرار ..... فردی هم که باهاش قرار میزارم رییسمه........) نمی دونم .... جانگ کوک برو دنبال هانول...... دیر میشه
بعد از اینکه این رو گفتم کاملا ناراحت شدن رو توی چشماش می تونستم ببینم که از جاش بلند شد و رفت از خونه بیرون .......
ات ویو
از توی اتاقم بیرون اومدم که دیدم صدا هانول از توی اشپزخونه میاد ...... رفتم پیشش و اول بغلش کردم
ات :خب مدرسه چطور بود؟
هانول: مامان ..... خب امروز یکی از دوستام مامانش براش یه خواهر آورده ..... تونستم بعد از مدرسه ببینمش خیلی بامزه بود ......... منم یه خواهر میخوام یا بردار فرقی نداره........ ((بعد از شنیدن این حرف از هانول رسما می تونستم حدس بزنم که صورتم دقیقا شده عین گوجه فرنگی ....... متوجه نگاه جانگ کوک شدم که گوشه اشپزخونه با یه نیشخند همونطور که به دیوار تکیه داده نگام میکنه.......)) ((میخواستم حرف بزنم که با صدای جانگ کوک ساکت شدم
کوک : خب منکه دوست دارم با مامانت یه بچه دیگه داشته باشم اما بعید میدونم مامانت بخواد از من یه بچه دیگه داشته باشه........
هانول: منظورت چیه با هم بچه داشته باشید ..... مامان مگه چجوری بچه دار میشن......؟؟
۱.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.