فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۱۵ : نایا : سلام من : سلام نایا : خوبی کجایی بیام پیشت من : خوبم بیرونم نایا : اها ...خب خودمم میدونستم...پشت درموندم نمیای من : چرا ده دقیقه دیگه میرسم نایا : باشه...بزار یکم فقیری کنم ببینم چه شکلیه من : ....برو .
خندیدم . سریع رفتم خونه . دیدم که رو زمین نشسته و دستاشو مثل یک فقیر بالا اورده که بهش پول بدن . رفتم سمتش که دیدم پول تو دستشه . نزدیک بود خفه شم اینقدر خندیدم . درو باز کردم و رفتیم تو خونه . نایا سریع رفت با همون پول خوراکی گرفت و اومد . تو اتاق رو تخت نشسته بودیم و میخوردیم . زمان خیلی زود گذشت و ساعت هفتم و نیم بود که بحثمون جالب شد . نایا گفت : ولی ببین دلیل نمیشه چون از هم متنفرین اینو به روی خودتون بیارین من : ...تنفر چیزیه که خودش خودشو نشون میده نه من نایا : بابا اینقدر صیص نیا...ایشش من : صیص چیه واقعا میگم نایا : به هر حال من : جیمین که واقعا روانیه هرچی مشکل داشته رو من خالی میکنه نایا : اها راستی درمورد اینکه گذشته جیمین چطوریه یکچیزایی فهمیدم من : خب بگو نایا : جیمین از بچگیش مثل همه ی ادما عادی بزرگ شدع ولی تحت فشار هایی که از اخلاق خانواده ، تغییر کردن خانواده باعث شده خشن بار بیاد و...اون تویه ۱۷ سالگیش به شرکت باباش اومد ...اون توی شرکت باباش مثل چاقو میمونه که هرچی مزاحم کارش بشه جیمینو میفرستن براش...جیمین یک قاتل بی احساس بود تا اینکه عاشق یک دختر شد من : خببب بگوو نایا : یکجورایی گذشته اشو از وقتی با دختره شروع کرده یادشه ...ولی...من : بگو دیگه نایا : میگن که روز عروسیت دختره رو کشته ولی حقیقتی که هست مثل اینکه صبحش جیمین دختره رو میکشونه تو خونش که واسه همیشه مال خودش بکنه این وسط جیمین بجای اینکه رو تخت انجام بده پیشنهاد حموم و وان و ...اینا رو میده و وقتی هردوشون حموم بودن جیمین دختره رو تو اب وان خفه میکنه و میکشتش من : چ...چی؟؟نایا : نمیدونم این چه راهیه برای کشتن ولی انجام داده من : چشماش اون روز سرخ بود نایا : بابا بدبخت زده عشقشو خفه کرده خب معلومه گریه میکنه من : یعنی بخاطر این ازدواج عشقشو کشته و تنفرش نسبت به من اینه؟؟ نایا : اره ... . بعد از کلی حرف زدن زنگ در خورد و رفت درو باز کنه . فکرم رفت پیش جیمین...یعنی قاتله؟ناله های هرشبش؟؟..
صدای جیغ نایا اومد که از فکر اومدم بیرون سریع رفتم پایین . وسط پله ها نگا کردم که جیمین لباسش کامل خونی بود .
جیمین هی هیش هیش میکرد ولی نایا هنوز جیغ میکشید . اومد سمت پله ها و داشت میرفت بالا که با تعجی گفتم : جیمین این چیه رو لباست ... جیمین : هیشش اروم باش .بلند گفتم : میگمم چیهههه جیمین : خون...خونه اینی که میبینی خونه من : خون کدوم بدبختی رو لباسته جیمین : اونش مهم نیست خب ؟؟ . رفت بالا .
یعنی خون کی....
پارت ۱۵ : نایا : سلام من : سلام نایا : خوبی کجایی بیام پیشت من : خوبم بیرونم نایا : اها ...خب خودمم میدونستم...پشت درموندم نمیای من : چرا ده دقیقه دیگه میرسم نایا : باشه...بزار یکم فقیری کنم ببینم چه شکلیه من : ....برو .
خندیدم . سریع رفتم خونه . دیدم که رو زمین نشسته و دستاشو مثل یک فقیر بالا اورده که بهش پول بدن . رفتم سمتش که دیدم پول تو دستشه . نزدیک بود خفه شم اینقدر خندیدم . درو باز کردم و رفتیم تو خونه . نایا سریع رفت با همون پول خوراکی گرفت و اومد . تو اتاق رو تخت نشسته بودیم و میخوردیم . زمان خیلی زود گذشت و ساعت هفتم و نیم بود که بحثمون جالب شد . نایا گفت : ولی ببین دلیل نمیشه چون از هم متنفرین اینو به روی خودتون بیارین من : ...تنفر چیزیه که خودش خودشو نشون میده نه من نایا : بابا اینقدر صیص نیا...ایشش من : صیص چیه واقعا میگم نایا : به هر حال من : جیمین که واقعا روانیه هرچی مشکل داشته رو من خالی میکنه نایا : اها راستی درمورد اینکه گذشته جیمین چطوریه یکچیزایی فهمیدم من : خب بگو نایا : جیمین از بچگیش مثل همه ی ادما عادی بزرگ شدع ولی تحت فشار هایی که از اخلاق خانواده ، تغییر کردن خانواده باعث شده خشن بار بیاد و...اون تویه ۱۷ سالگیش به شرکت باباش اومد ...اون توی شرکت باباش مثل چاقو میمونه که هرچی مزاحم کارش بشه جیمینو میفرستن براش...جیمین یک قاتل بی احساس بود تا اینکه عاشق یک دختر شد من : خببب بگوو نایا : یکجورایی گذشته اشو از وقتی با دختره شروع کرده یادشه ...ولی...من : بگو دیگه نایا : میگن که روز عروسیت دختره رو کشته ولی حقیقتی که هست مثل اینکه صبحش جیمین دختره رو میکشونه تو خونش که واسه همیشه مال خودش بکنه این وسط جیمین بجای اینکه رو تخت انجام بده پیشنهاد حموم و وان و ...اینا رو میده و وقتی هردوشون حموم بودن جیمین دختره رو تو اب وان خفه میکنه و میکشتش من : چ...چی؟؟نایا : نمیدونم این چه راهیه برای کشتن ولی انجام داده من : چشماش اون روز سرخ بود نایا : بابا بدبخت زده عشقشو خفه کرده خب معلومه گریه میکنه من : یعنی بخاطر این ازدواج عشقشو کشته و تنفرش نسبت به من اینه؟؟ نایا : اره ... . بعد از کلی حرف زدن زنگ در خورد و رفت درو باز کنه . فکرم رفت پیش جیمین...یعنی قاتله؟ناله های هرشبش؟؟..
صدای جیغ نایا اومد که از فکر اومدم بیرون سریع رفتم پایین . وسط پله ها نگا کردم که جیمین لباسش کامل خونی بود .
جیمین هی هیش هیش میکرد ولی نایا هنوز جیغ میکشید . اومد سمت پله ها و داشت میرفت بالا که با تعجی گفتم : جیمین این چیه رو لباست ... جیمین : هیشش اروم باش .بلند گفتم : میگمم چیهههه جیمین : خون...خونه اینی که میبینی خونه من : خون کدوم بدبختی رو لباسته جیمین : اونش مهم نیست خب ؟؟ . رفت بالا .
یعنی خون کی....
۴۷.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.