پارت 2⚡
(رسیدیم به اقامتگاه)
رنگکوکو:(تو ذهنش: من یه احساسی به ات دارم مطمئن نیستم عاشقش شده باشم)
ات: رنگکوکو کجایی
رنگکوکو: ها چیه
ات: سه ساعته دارم صدات میکنم
رنگکوکو: هیچی رسیدیم
ات: آره رسیدیم (وارد اتاق شدیم و نشستیم یکی از خدمتکار های اونجا اومد داخل و گفت)
خدمتکار: سلام ببخشید مزاحم شدم غذا کی میخورید
ات: رنگکوکو تو کی میخوری
رنگکوکو: ده دقیقه دیگه
ات: باش
خدمتکار: باش (رفت)
(غذارو بعد ده دقیقه آورد رنگکوکو میگفت)
رنگکوکو: خوشمزه است
ات: تو چقدر بانمکی
رنگکوکو: ممنون
(بعد از خوردن غذا)
ات: من دیگه میرم بخوابم
رنگکوکو: باشه ولی من میخوام بیدار بمونم
ات: هرجور راحتی
(ات رفت خوابید و رنگکوکو حوصله اش سر رفته بود که از اتاق ات صدایی شنید)
رنگکوکو:(رفتم داخل اتاق ات دیدم تو خواب حرف میزنه و گریه میکنه آروم رفتم کنارش نشستم و دیدم داره میگه)
ات: مامان و بابا منو ببخشین
رنگکوکو:(وقتی اینو شنیدم فهمیدم خودشو مقصر اون اتفاق میدونه آروم بغلش کردم و دیدم راحت خوابیده و رفتم خوابیدم)
ویو ات
(بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم رنگکوکو رو بیدار کنم که دیدم زود تر از من بیدار شده)
رنگکوکو: سلام ات خوب خوابیدی
ات: آره ممنون حالا باید چیکار کنیم چون تو روز روشن اهریمنی بیرون نمیاد
رنگکوکو: من میرم تمرین کنم تو چی
ات: منم شمشیرمو تیز میکنم
رنگکوکو: باشه(توذهنش: رنگکوکو دوباره گند زدی نتونستی احساساتتو به ات بگی خاک تو سرت) من دگه میرم
ات: باشه(تو ذهنش: یه احساسی نسبت به رنگکوکو دارم ولی نمیدونم چیه)
رنگکوکو:(تو ذهنش: من یه احساسی به ات دارم مطمئن نیستم عاشقش شده باشم)
ات: رنگکوکو کجایی
رنگکوکو: ها چیه
ات: سه ساعته دارم صدات میکنم
رنگکوکو: هیچی رسیدیم
ات: آره رسیدیم (وارد اتاق شدیم و نشستیم یکی از خدمتکار های اونجا اومد داخل و گفت)
خدمتکار: سلام ببخشید مزاحم شدم غذا کی میخورید
ات: رنگکوکو تو کی میخوری
رنگکوکو: ده دقیقه دیگه
ات: باش
خدمتکار: باش (رفت)
(غذارو بعد ده دقیقه آورد رنگکوکو میگفت)
رنگکوکو: خوشمزه است
ات: تو چقدر بانمکی
رنگکوکو: ممنون
(بعد از خوردن غذا)
ات: من دیگه میرم بخوابم
رنگکوکو: باشه ولی من میخوام بیدار بمونم
ات: هرجور راحتی
(ات رفت خوابید و رنگکوکو حوصله اش سر رفته بود که از اتاق ات صدایی شنید)
رنگکوکو:(رفتم داخل اتاق ات دیدم تو خواب حرف میزنه و گریه میکنه آروم رفتم کنارش نشستم و دیدم داره میگه)
ات: مامان و بابا منو ببخشین
رنگکوکو:(وقتی اینو شنیدم فهمیدم خودشو مقصر اون اتفاق میدونه آروم بغلش کردم و دیدم راحت خوابیده و رفتم خوابیدم)
ویو ات
(بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم رنگکوکو رو بیدار کنم که دیدم زود تر از من بیدار شده)
رنگکوکو: سلام ات خوب خوابیدی
ات: آره ممنون حالا باید چیکار کنیم چون تو روز روشن اهریمنی بیرون نمیاد
رنگکوکو: من میرم تمرین کنم تو چی
ات: منم شمشیرمو تیز میکنم
رنگکوکو: باشه(توذهنش: رنگکوکو دوباره گند زدی نتونستی احساساتتو به ات بگی خاک تو سرت) من دگه میرم
ات: باشه(تو ذهنش: یه احساسی نسبت به رنگکوکو دارم ولی نمیدونم چیه)
۲.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.