ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
۶
دیدم داره میاد سمتم بلند شدم بدو بدو رفتم توی اتاقم درو بستم خیلی ترسیده بودم که بلایی شرم نیاره دیدم غر غر کنان داره میره اتاقش
ویو ا_ت صب
از خواب بیدار شدم از تخت امدم پایین
رفتم کار های مربوط انجام دادم خیلی گشنم بود از دیروز تا حالا هیچی نخورده بودم بعد از اینکه لباسمو عوض کردم یکی در زد فکر میکردم فلیکسه با ترس لرز به طرف در رفتم
ا_ت شما کی هستید(با لکنت
خدمت کار :منم خانم خدمت کار براتون غذا آوردم
درو باز کردم غذا ازش گرفتم و تشکر کردم نشستم و خورد وقتی غذام تموم شد به فکر فرو رفتم
ا_ت" من هر جور شده باید از این خونه فرار کنم دیگه نمیتونم توی این خونه بمونم
ویوا_ت شب
ساعت ۲ شب بود آروم از توی اتاقم امدم بیرون آروم آروم راه افتادم به سمت در خروجی که با دیدن فلیکس توی آشپز خونه که داشت به من نگاه میکرد چشمام درشت شد بعد از چند بدو بدو از در خروجی رفتم بیرون در حیاط بسته بودم مجبور بودم از دیوار بزن بالا پس رفتم اونو دیوار شروع به دویدن کردم تو خیابون هیچ ماشینی نبود همه جا تاریک بود من فقط میدویدم
۶
دیدم داره میاد سمتم بلند شدم بدو بدو رفتم توی اتاقم درو بستم خیلی ترسیده بودم که بلایی شرم نیاره دیدم غر غر کنان داره میره اتاقش
ویو ا_ت صب
از خواب بیدار شدم از تخت امدم پایین
رفتم کار های مربوط انجام دادم خیلی گشنم بود از دیروز تا حالا هیچی نخورده بودم بعد از اینکه لباسمو عوض کردم یکی در زد فکر میکردم فلیکسه با ترس لرز به طرف در رفتم
ا_ت شما کی هستید(با لکنت
خدمت کار :منم خانم خدمت کار براتون غذا آوردم
درو باز کردم غذا ازش گرفتم و تشکر کردم نشستم و خورد وقتی غذام تموم شد به فکر فرو رفتم
ا_ت" من هر جور شده باید از این خونه فرار کنم دیگه نمیتونم توی این خونه بمونم
ویوا_ت شب
ساعت ۲ شب بود آروم از توی اتاقم امدم بیرون آروم آروم راه افتادم به سمت در خروجی که با دیدن فلیکس توی آشپز خونه که داشت به من نگاه میکرد چشمام درشت شد بعد از چند بدو بدو از در خروجی رفتم بیرون در حیاط بسته بودم مجبور بودم از دیوار بزن بالا پس رفتم اونو دیوار شروع به دویدن کردم تو خیابون هیچ ماشینی نبود همه جا تاریک بود من فقط میدویدم
۱۰.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.