◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
𝚙𝚊𝚛𝚝11
ات ویو
به زور بلند شدمو یه پارچه دورم پیچیدمو رفتم تو اتاق خدمتکارا و یه لباس خواب پشیدم و یه رو تختی برداشتمو رفتم تو اتاق ارباب و خانم که توش ارباب جوان یه کابوس برام درست کرد
با دردی که داشتم روکشو با روکش خونی عوض کردمو انداختم تو رختشویی و رفتم سمت در پنجره و درو باز کردمو رفتم جولو و به نرده تکیه دادم و به ارباب جوان زول زدم
جذاب بود ولی بیرحم که چرخیدو منو دید برای اینکه ضایه نباشه به درختا نگاه کردم که یه بادی وزیدو موهامو حرکت دادو این باد حالمو خوب کرد و ناخدا آگاه لبخند زدم
تهیونگ ویو
ات رو تو بالکن اتاق مامان بابا دیدم که به جنگل خیره بود
صحنه زیبایی بود
تاحالا این حرکتو جسیکا زده بودولی هیچ جذابیتی نداشت
بهتره بگم کسی که این صحنه رو زنده کرده و زیبا کرده
خود "ات" عه
سیگارمو زیر پام له کردمو رفتم نزدیکتر
& پرنسس قلبم حالش چطوره
به اجبار سرشو چرخوند سمت من
و ابرو بالا انداخت
نیشخند زدمو رفتم و قدم میزدم تا حواس ات پرت بشه که موفق شدم آروم و بی سر و صدا رفتم تو عمارت و رفتم تو اتاق باباو مامان و از پشت بغلش کردم
لبمو بردم سمت گوشش
&ممنون که روکشو عوض کردی ملکه من!
=ار ارباب میشه ولم کنی
با اون کلمه دستم شل شد و ات سریع فرار کرد
ارباب؟ منو باش گفتم عاشقم شده
عصابم خرد شد ولی داشتم خودمو کنترل میکردم اصلا نمیخوام دست روش بلند کنم
رفتم طبقه دووم دیدم دارع با دل دردی که داره روکش تختو داره میسابه تا تمیز شه
بی سر و صدا رفتم بیرون شاید اهمیت ندادن بهش عشقی که نسبت بهش دارم کم بشه رفتم تو بالکن اتاقم
آفتاب داشت غروب میکرد خیلی زیبا بود مثل ات! هی هی تهیونگ بسهه
ات ویو
دلم به شدت درد میکرد
آخراش بودو وقتی تموم شد با بقیه لباسا بردم بیرون تا بندازمشون رو بند
سبدو گذاشتم زمین که بوی بدی به مشامم رسید
پشتمو نگاه کردم دیدم ارباب جوان رو بالکن اتاقشه و داره سیگار میکشه و به غروب خیره شده
نمیخواستم توجهش به من جلب شه پس بدون صدا کارمو انجام دادم
ته ویو
وقتی هوا تاریک شد سیگارمو زیر پا له کردم و به شروع کردم به نگاه کردن درختا که یه گل رز زیبا بین اون همه درخت و گل پژمرده دیدم ات بود که کارش تمومی بود آخرین لباسو هوا کردو سبدو برداشت که منو دید
مغزم میگفت برم تو اتاق و بهش فکر نکنم قلبم میگفت وایستا و نگاش کن
ات تعظیم کردو رفت
خدایاااا
از بالکن بیرون اومدمو درو بستمو با عصبانیت پرده رو کشیدم
قانون اول.. وقتی حرف عشق یکطرفه وسطه به مغزت گوش کن نه به قلبت
(چند روز بعد)
𝚙𝚊𝚛𝚝11
ات ویو
به زور بلند شدمو یه پارچه دورم پیچیدمو رفتم تو اتاق خدمتکارا و یه لباس خواب پشیدم و یه رو تختی برداشتمو رفتم تو اتاق ارباب و خانم که توش ارباب جوان یه کابوس برام درست کرد
با دردی که داشتم روکشو با روکش خونی عوض کردمو انداختم تو رختشویی و رفتم سمت در پنجره و درو باز کردمو رفتم جولو و به نرده تکیه دادم و به ارباب جوان زول زدم
جذاب بود ولی بیرحم که چرخیدو منو دید برای اینکه ضایه نباشه به درختا نگاه کردم که یه بادی وزیدو موهامو حرکت دادو این باد حالمو خوب کرد و ناخدا آگاه لبخند زدم
تهیونگ ویو
ات رو تو بالکن اتاق مامان بابا دیدم که به جنگل خیره بود
صحنه زیبایی بود
تاحالا این حرکتو جسیکا زده بودولی هیچ جذابیتی نداشت
بهتره بگم کسی که این صحنه رو زنده کرده و زیبا کرده
خود "ات" عه
سیگارمو زیر پام له کردمو رفتم نزدیکتر
& پرنسس قلبم حالش چطوره
به اجبار سرشو چرخوند سمت من
و ابرو بالا انداخت
نیشخند زدمو رفتم و قدم میزدم تا حواس ات پرت بشه که موفق شدم آروم و بی سر و صدا رفتم تو عمارت و رفتم تو اتاق باباو مامان و از پشت بغلش کردم
لبمو بردم سمت گوشش
&ممنون که روکشو عوض کردی ملکه من!
=ار ارباب میشه ولم کنی
با اون کلمه دستم شل شد و ات سریع فرار کرد
ارباب؟ منو باش گفتم عاشقم شده
عصابم خرد شد ولی داشتم خودمو کنترل میکردم اصلا نمیخوام دست روش بلند کنم
رفتم طبقه دووم دیدم دارع با دل دردی که داره روکش تختو داره میسابه تا تمیز شه
بی سر و صدا رفتم بیرون شاید اهمیت ندادن بهش عشقی که نسبت بهش دارم کم بشه رفتم تو بالکن اتاقم
آفتاب داشت غروب میکرد خیلی زیبا بود مثل ات! هی هی تهیونگ بسهه
ات ویو
دلم به شدت درد میکرد
آخراش بودو وقتی تموم شد با بقیه لباسا بردم بیرون تا بندازمشون رو بند
سبدو گذاشتم زمین که بوی بدی به مشامم رسید
پشتمو نگاه کردم دیدم ارباب جوان رو بالکن اتاقشه و داره سیگار میکشه و به غروب خیره شده
نمیخواستم توجهش به من جلب شه پس بدون صدا کارمو انجام دادم
ته ویو
وقتی هوا تاریک شد سیگارمو زیر پا له کردم و به شروع کردم به نگاه کردن درختا که یه گل رز زیبا بین اون همه درخت و گل پژمرده دیدم ات بود که کارش تمومی بود آخرین لباسو هوا کردو سبدو برداشت که منو دید
مغزم میگفت برم تو اتاق و بهش فکر نکنم قلبم میگفت وایستا و نگاش کن
ات تعظیم کردو رفت
خدایاااا
از بالکن بیرون اومدمو درو بستمو با عصبانیت پرده رو کشیدم
قانون اول.. وقتی حرف عشق یکطرفه وسطه به مغزت گوش کن نه به قلبت
(چند روز بعد)
۳.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.