تک پارتی جونگ کوک وقتی با هم قهرید
تک پارتی جونگ کوک:
ا.ت ویو: الان چند روزه با هم دعوا کردیم و قهریم البته تقصیر اونه نباید اینطور ی باهام حرف میزد . الان دیگه تنها حرف هایی که به هم میزنیم سلام و خداحافظه دیگه خسته شدم .
کوک ویو: هعی الان چند روزه با ا.ت دعوا کرد واقعا این رفتاراش رو نمیفهمم به خاطر اینکه تمام استف ها میکاپ ارتیست ها و ... دخترن کلی باهام دعوا کرده،البته حق داره منم اشتباه کردم سرش داد زدم. باید یه جوری از دلش در بیارم .
پرش زمانی : شب
کوک ویو : بعد از تمرین از پسرا خداحافظی کردم و رفتم سمت فروشگاه و کلی خوراکی برای ا.ت خریدم . اومدم بیام خونه که سر راه عروسک فروشی دیدم کلی عروسکای خوشگل و کیوت داشت یدونه عروسک بامزه رو پیدا کردم و راه افتادم .
ا.ت ویو : ساعت ده بود کوک همیشه ساعت هشت خونه بود نگرانش شده بودم .
تو همین فکرا بودم اومدم بهش زنگ بزنم ببینم کجا رفته که صدای زنگ خونه اومد رفتم درو باز کردم و اولین چیزی که دیدم یه عروسک بود قلبم اومد تو دهنم تا اومدم چیزی بگم کوک با قیافه خندون از پشت عروسک بیرون اومد و گفت : سلام عشقممممممممممممم (با ذوق و خوشحالی)
ا.ت : س....سلام (با تعجب) کوک خندید و گفت ببخشید ترسوندمت میزاری بیام تو دستم به فنا رفت
رفتم کنار که وارد خونه شد تو دستش پره کیسه بود ازش پرسیدم: اینا چیه؟ برگشت نگام کرد و کیسه ها رو داد دستم بازشون کردم دیدم توش پره خوراکیه با ذوق و خوشحالی بهش نگاه کردم گفت میخواستم اشتیت بدم گفتم این بهترین روشه کیسه ها رو گذاشتم کنار رو مثل کوالا پریدم بغلش و بهش گفتم: مرسی عشقمممممممم
کوک گفت : حالا میبخشیم
نگاهش کردم و بهش گفتم : معلومه که اره عزیزم
کوک دوباره بغل کرد و گفت : ببخشید سرت داد زدم چاگیا
گفتم : عیبی نداره کوکی جونم
حالا بیا با هم خوراکی بخوریم کوک هم قبول کرد خوراکی ها رو گذاشتم رو میز فیلم گذاشتیم و تا نصف شب با هم فیلم دیدیم.
پایان💜
خوراکی ها (اسلاید دوم)
عروسک( اسلاید سه)
این اولین فیک پیج بود 🥺
ا.ت ویو: الان چند روزه با هم دعوا کردیم و قهریم البته تقصیر اونه نباید اینطور ی باهام حرف میزد . الان دیگه تنها حرف هایی که به هم میزنیم سلام و خداحافظه دیگه خسته شدم .
کوک ویو: هعی الان چند روزه با ا.ت دعوا کرد واقعا این رفتاراش رو نمیفهمم به خاطر اینکه تمام استف ها میکاپ ارتیست ها و ... دخترن کلی باهام دعوا کرده،البته حق داره منم اشتباه کردم سرش داد زدم. باید یه جوری از دلش در بیارم .
پرش زمانی : شب
کوک ویو : بعد از تمرین از پسرا خداحافظی کردم و رفتم سمت فروشگاه و کلی خوراکی برای ا.ت خریدم . اومدم بیام خونه که سر راه عروسک فروشی دیدم کلی عروسکای خوشگل و کیوت داشت یدونه عروسک بامزه رو پیدا کردم و راه افتادم .
ا.ت ویو : ساعت ده بود کوک همیشه ساعت هشت خونه بود نگرانش شده بودم .
تو همین فکرا بودم اومدم بهش زنگ بزنم ببینم کجا رفته که صدای زنگ خونه اومد رفتم درو باز کردم و اولین چیزی که دیدم یه عروسک بود قلبم اومد تو دهنم تا اومدم چیزی بگم کوک با قیافه خندون از پشت عروسک بیرون اومد و گفت : سلام عشقممممممممممممم (با ذوق و خوشحالی)
ا.ت : س....سلام (با تعجب) کوک خندید و گفت ببخشید ترسوندمت میزاری بیام تو دستم به فنا رفت
رفتم کنار که وارد خونه شد تو دستش پره کیسه بود ازش پرسیدم: اینا چیه؟ برگشت نگام کرد و کیسه ها رو داد دستم بازشون کردم دیدم توش پره خوراکیه با ذوق و خوشحالی بهش نگاه کردم گفت میخواستم اشتیت بدم گفتم این بهترین روشه کیسه ها رو گذاشتم کنار رو مثل کوالا پریدم بغلش و بهش گفتم: مرسی عشقمممممممم
کوک گفت : حالا میبخشیم
نگاهش کردم و بهش گفتم : معلومه که اره عزیزم
کوک دوباره بغل کرد و گفت : ببخشید سرت داد زدم چاگیا
گفتم : عیبی نداره کوکی جونم
حالا بیا با هم خوراکی بخوریم کوک هم قبول کرد خوراکی ها رو گذاشتم رو میز فیلم گذاشتیم و تا نصف شب با هم فیلم دیدیم.
پایان💜
خوراکی ها (اسلاید دوم)
عروسک( اسلاید سه)
این اولین فیک پیج بود 🥺
۲۵.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.