منطقه ممنوعه عشق پارت ۵۳
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:53
یه لباس پسند کردم رفتم داخل اتاق پرو لباسامو در اوردم و اون لباس عروسو پوشیدم.
بیرون امدم جونگکوک داشت با منشی حرف میزد.
ات:جونگکوکا چطور شدم؟
جونگکوک با دیدنم لبخندی کنج لـ..ـبـ..ـش نشست.
و غرق نگام میکرد.
صدای دوتا دخترو پشت سرم شنیدم.
*پسر به این خوشگلی خوشتیپی اونوقت زنشو..
-قیافه نداره پسره عاشق کجاش شده؟
*مطمئنم یه ازدواج اجباریه چرا باید همچین پسری عاشق این دختره بشه.
بزور لبخندی به روی جونگکوک زدم و گفتم.
ات:همینو بر میداریم.
و رفتم داخل لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون.
جونگکوک داشت حرف میزد که لباسو به منشی دادم و تو پاکت مخصوصش جا کرد.
حساب کردیمو زدیم بیرون.
جونگکوک:خب بریم بهـ...
ات:میشه بریم خونه؟
جونگکوک:نخیر باید بریم انگشتر بخریم قرار نیست که خیار بیاریم به عنوان انشتر بزنیم به انگشتمون.
تموم این مدت حواسم بهش نبود و تو فکر بودم.
که دستشو جلو چشام تکون داد.
جونگکوک:الووو خوبی؟
ات:من مبرم خونه تو بخر و بیا.
دستمو گرفت و گفت.
جونگکوک:ما این راه رو با هم اومدیم باهم میریم.
ات:حالا انگار اومدیم جنگ جهانی.
جونگکوک:به هر حال راه بیوفت.
ات:ایش
باهم رفتیم و یه دست انگشتر گرفتیم یه دست کت و شلوار مناسب هم گرفتیم.
جونگکوک:خب دیگه تورو میرسونم خونه امشب گودبای پارتی دارم.
ات:هوم.
جونگکوک:تو نمیای؟
ات:هوم؟
جونگکوک:چته تو؟
ات:هوم.
جونگکوک:ای خدا اینم دیوونه شد.من رفتم تو ماشین خودت بیا.
پارت:53
یه لباس پسند کردم رفتم داخل اتاق پرو لباسامو در اوردم و اون لباس عروسو پوشیدم.
بیرون امدم جونگکوک داشت با منشی حرف میزد.
ات:جونگکوکا چطور شدم؟
جونگکوک با دیدنم لبخندی کنج لـ..ـبـ..ـش نشست.
و غرق نگام میکرد.
صدای دوتا دخترو پشت سرم شنیدم.
*پسر به این خوشگلی خوشتیپی اونوقت زنشو..
-قیافه نداره پسره عاشق کجاش شده؟
*مطمئنم یه ازدواج اجباریه چرا باید همچین پسری عاشق این دختره بشه.
بزور لبخندی به روی جونگکوک زدم و گفتم.
ات:همینو بر میداریم.
و رفتم داخل لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون.
جونگکوک داشت حرف میزد که لباسو به منشی دادم و تو پاکت مخصوصش جا کرد.
حساب کردیمو زدیم بیرون.
جونگکوک:خب بریم بهـ...
ات:میشه بریم خونه؟
جونگکوک:نخیر باید بریم انگشتر بخریم قرار نیست که خیار بیاریم به عنوان انشتر بزنیم به انگشتمون.
تموم این مدت حواسم بهش نبود و تو فکر بودم.
که دستشو جلو چشام تکون داد.
جونگکوک:الووو خوبی؟
ات:من مبرم خونه تو بخر و بیا.
دستمو گرفت و گفت.
جونگکوک:ما این راه رو با هم اومدیم باهم میریم.
ات:حالا انگار اومدیم جنگ جهانی.
جونگکوک:به هر حال راه بیوفت.
ات:ایش
باهم رفتیم و یه دست انگشتر گرفتیم یه دست کت و شلوار مناسب هم گرفتیم.
جونگکوک:خب دیگه تورو میرسونم خونه امشب گودبای پارتی دارم.
ات:هوم.
جونگکوک:تو نمیای؟
ات:هوم؟
جونگکوک:چته تو؟
ات:هوم.
جونگکوک:ای خدا اینم دیوونه شد.من رفتم تو ماشین خودت بیا.
۳.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.