p9
p9
کوک.از کی؟ اصلا به من چه برای چی امدی به من میگی؟
یعنی چی؟ اون الان درباره من چی فکری کرده؟... من هر*زم؟.. من بچه خودشو باردار بودم.. لحظه ای از اینکه میخوام بهش بگم پشیمون شدم ولی نه... اون پدرشه..
ات. من.. بچه ی تو رو باردارم
با حرفم شکل صورتش عوض شد بنظر عصبی میومد...
همون لحظه خنده بلندی و ترسناکی کرد که ریدم تو خودم...
کوک. میری همین الان سقطش میکنی(داد)
ات. چـ چی داری میگی این بچه بچه ی توعه تو پدرشی چطور دلت می...
تمام حرفام با داد و بغض بود که باسیلی که به صورتم زد افتادم زمین و گوشه لبم پاره شد
کوک. من اون بچه رو نمیخوام باید اون بچه سقط شه(جدی، عصبی)
خیلی پشیمون بودم... چرا بهش گفتم؟..
ات. اصلا چیزی به نام انسانیت به گوشت خورده؟
کوک. سوال تکراری؟.. اصلا خوشم نمیاد..
همون لخظه با پاش زبه ای به شکمم زد که درد شدیدی رو حس کردم... دستامو به سمت شکمم بردم و اونو آغوشم گرفتم... اون پدرش بود چطور ممکنه؟... فقط و فقط پوزخند رومخش نمایان بود..
کوک. گمشو از اتاق بیرون...
از اتاق به سختی رفتم پایین شکمم به شدت درد داشت... اشک؟ چرا؟ بخاطر یه موجود کوچلویی که فقط15دقیقس باهاش آشنا شدم؟... رویه کاناپه نشستم که مردی همراه با جکسون به سمت اتاق جونگوک رفت... اون کیه؟..
بعد چند ساعتی جکسونو و اون دکتره از اتاق بیرون امدن و جکسون دکتر رو بدرقه کرد
به سمت جکسون حمله ور شدم که با تعجب نگام میکرد
ات. این کیه؟
جکسون. دکتر شخصی جنگکوک
ات. مشکلی داره؟
جکسون. مشاورشه...
ات. برای چی؟ روانی بوده من میدونستم
جکسون. نباید قضاوتش کنی وقتی از همه چی بی خبری...
ات. این بازم چه مشکلی داشته؟ یبار لونا این دفعه چیه؟ چرا هرچقدر راجبش میفهمم دو برابر میشه سوالام؟ چرا انقدر سنگ دله؟
جکسون. خب با دکترش حرف بزن
ات. چطوری؟
جکسون. من سعی میکنم برات زمان بخرم وقتی امد اینجا ولی نباید جنگکوک از چیزی بویی ببره.... راستی نظرش راجبه بچ..
ات. گفت سقطش کنم
جکسون. انتظارشو داشتم...
ادامه دارد..
حمایت کنید
کوک.از کی؟ اصلا به من چه برای چی امدی به من میگی؟
یعنی چی؟ اون الان درباره من چی فکری کرده؟... من هر*زم؟.. من بچه خودشو باردار بودم.. لحظه ای از اینکه میخوام بهش بگم پشیمون شدم ولی نه... اون پدرشه..
ات. من.. بچه ی تو رو باردارم
با حرفم شکل صورتش عوض شد بنظر عصبی میومد...
همون لحظه خنده بلندی و ترسناکی کرد که ریدم تو خودم...
کوک. میری همین الان سقطش میکنی(داد)
ات. چـ چی داری میگی این بچه بچه ی توعه تو پدرشی چطور دلت می...
تمام حرفام با داد و بغض بود که باسیلی که به صورتم زد افتادم زمین و گوشه لبم پاره شد
کوک. من اون بچه رو نمیخوام باید اون بچه سقط شه(جدی، عصبی)
خیلی پشیمون بودم... چرا بهش گفتم؟..
ات. اصلا چیزی به نام انسانیت به گوشت خورده؟
کوک. سوال تکراری؟.. اصلا خوشم نمیاد..
همون لخظه با پاش زبه ای به شکمم زد که درد شدیدی رو حس کردم... دستامو به سمت شکمم بردم و اونو آغوشم گرفتم... اون پدرش بود چطور ممکنه؟... فقط و فقط پوزخند رومخش نمایان بود..
کوک. گمشو از اتاق بیرون...
از اتاق به سختی رفتم پایین شکمم به شدت درد داشت... اشک؟ چرا؟ بخاطر یه موجود کوچلویی که فقط15دقیقس باهاش آشنا شدم؟... رویه کاناپه نشستم که مردی همراه با جکسون به سمت اتاق جونگوک رفت... اون کیه؟..
بعد چند ساعتی جکسونو و اون دکتره از اتاق بیرون امدن و جکسون دکتر رو بدرقه کرد
به سمت جکسون حمله ور شدم که با تعجب نگام میکرد
ات. این کیه؟
جکسون. دکتر شخصی جنگکوک
ات. مشکلی داره؟
جکسون. مشاورشه...
ات. برای چی؟ روانی بوده من میدونستم
جکسون. نباید قضاوتش کنی وقتی از همه چی بی خبری...
ات. این بازم چه مشکلی داشته؟ یبار لونا این دفعه چیه؟ چرا هرچقدر راجبش میفهمم دو برابر میشه سوالام؟ چرا انقدر سنگ دله؟
جکسون. خب با دکترش حرف بزن
ات. چطوری؟
جکسون. من سعی میکنم برات زمان بخرم وقتی امد اینجا ولی نباید جنگکوک از چیزی بویی ببره.... راستی نظرش راجبه بچ..
ات. گفت سقطش کنم
جکسون. انتظارشو داشتم...
ادامه دارد..
حمایت کنید
۴.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.