فیک جونگکوک ارباب سختگیر
پارت:16
ویو ات:
-صبح از خواب بیدار شدم چقدر خوبه ک با جنی زندگی میکنم اما اونم تا چند روز دیگه میره تو خونه ی خودش خوبه ک بعد از مرگ پدر و مادرم اینجا رو نفروختم
-اماده شدم رفتم جنی رو بیدار کردم
-جنی
•هومم
-جنی بیدار شو
•بزار بخوابم
-من باید برم سر کار ها جون تنهاست
•باشه برو
-پس خدافظ
•خدافظ
ویو ات :
رسیدیدم به شرکت
-همونطور ک جنی گفته بود شرکت بزرگیه معلومه شرکت خوبیه
-نفس عمیقی کشیدم و وارد شرکت شدم همون موقع ی خانم اومد و گفت:
علامت خانمه ¶
¶شما خانم ات هستین
-امم بله خودمم
¶رییس منتظرتونن با من بیاین
-باشه
ویو ات:
منو تا در اتاق رییسشون برد در رو باز کردم
-ک کوک
+ات
ویو جونگکوک:
منتظر منشی جدید بودم داشتم برگه هارو چک میکردم که یکی در زد گفتم:
+بیا
که یهو انگار ی سطل اب روم ریختن این صدای ات بود
نگاهی بهش انداختم و دیدم اته
ویو ات:
+اون جونگکوک بود یهو بلند شد و اومد سمتم و منو تو بغلش کشید و گفت :
+دلم برات تنگ شده بود قشنگم
-ولم کن
+ی بار تنهام گذاشتی دیگه ولت نمیکنم
-ولم کن(با داد)
+باشه کجا بودی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
-من فقط برای کار اومدم نه چیز دیگه ای
+ات حالت خوبه
-اره خوبم حالا میزاری به کار خودمون برسیم
+با باش
+کوک توی ذهنش(یعنی اصلا دوسم نداره نکنه با کسی رابطه داره)
که یهو با صدای ات به خودم اومدم
-خب پروندم هم احتمالا برسی کردین میتونم کارمو شروع کنم (جدی)
+بله
+(باید میفهمید که چیکار میکنه)
.......ادامه دارد
شرط:
لایک:۴۵
کامنت:۳۵
ویو ات:
-صبح از خواب بیدار شدم چقدر خوبه ک با جنی زندگی میکنم اما اونم تا چند روز دیگه میره تو خونه ی خودش خوبه ک بعد از مرگ پدر و مادرم اینجا رو نفروختم
-اماده شدم رفتم جنی رو بیدار کردم
-جنی
•هومم
-جنی بیدار شو
•بزار بخوابم
-من باید برم سر کار ها جون تنهاست
•باشه برو
-پس خدافظ
•خدافظ
ویو ات :
رسیدیدم به شرکت
-همونطور ک جنی گفته بود شرکت بزرگیه معلومه شرکت خوبیه
-نفس عمیقی کشیدم و وارد شرکت شدم همون موقع ی خانم اومد و گفت:
علامت خانمه ¶
¶شما خانم ات هستین
-امم بله خودمم
¶رییس منتظرتونن با من بیاین
-باشه
ویو ات:
منو تا در اتاق رییسشون برد در رو باز کردم
-ک کوک
+ات
ویو جونگکوک:
منتظر منشی جدید بودم داشتم برگه هارو چک میکردم که یکی در زد گفتم:
+بیا
که یهو انگار ی سطل اب روم ریختن این صدای ات بود
نگاهی بهش انداختم و دیدم اته
ویو ات:
+اون جونگکوک بود یهو بلند شد و اومد سمتم و منو تو بغلش کشید و گفت :
+دلم برات تنگ شده بود قشنگم
-ولم کن
+ی بار تنهام گذاشتی دیگه ولت نمیکنم
-ولم کن(با داد)
+باشه کجا بودی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
-من فقط برای کار اومدم نه چیز دیگه ای
+ات حالت خوبه
-اره خوبم حالا میزاری به کار خودمون برسیم
+با باش
+کوک توی ذهنش(یعنی اصلا دوسم نداره نکنه با کسی رابطه داره)
که یهو با صدای ات به خودم اومدم
-خب پروندم هم احتمالا برسی کردین میتونم کارمو شروع کنم (جدی)
+بله
+(باید میفهمید که چیکار میکنه)
.......ادامه دارد
شرط:
لایک:۴۵
کامنت:۳۵
۶۴.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.