UNRECOGNIZABIE PART ⑤
»ویو جونگ کوک»
مثله اینکه دست کم گرفته بودم..ولی نامجون هیونگ راست میگه، حتما بعدا یه چیزی پیدا میکنیم.
تو فکر بودم که یه اومد...
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو نامجون»
پلیسا اون دختر رو پیدا کرده بودن..ولی چرا اون..باور نکردنیه!!
باید به پسرا بگم..
~-----------------------------------------------------------------------~
«راوی»
نامجون رفت پسرا رو تو لابی جمع کرد که براشون توضیح بده چیشده.
هرچی هست..چیز خوبی نیست!!
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو یونگی»
مثله اینکه دختره رو پیدا کردن، ولی چرا انگار نامجون استرس داره؟!
یونگی: نامجون؟..چیشده؟..چرا انگار استرس داری؟..دختره کجاس؟
نامجون: اون مرده..
پسرا همزمان: چیییی؟!
جین: باورم نمیشه! اون صبح دزدیده شد، الان تازه ساعت 12 عه! مگه چیکار کرده؟!
نامجون: این تازه یه جاش بود..اگه جسدش و ببین شب ادراری خونی میگیرین! «عیوا پسرم؟😂»
~-----------------------------------------------------------------------~
«راوی»
پسرا باهم رفتن پیش پزشکی قانونی تا جسد دختر بیچاره رو ببینن..فکر میکردن یه چیز عادی عه ولی وقتی از نزدیک دیدنش نفس کشیدن یادشون رفت..
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو پزشک»
آقای جونگ«اسم پزشکه»: پدر و مادرش چند دقیقه پیش از اینجا رفتن..دیدنش، خوب شد شما نبودین خیلی وضعیت بدی شده بود..
نامجون: چه وضعیتی؟
پزشک جونگ: بنظرت چی؟ شما که دیدینش رنگ از صورتتون پرید، از پدر و مادرش چه انتظاری دارین؟
نامجون: خدای من..حتما خیلی حس بدی داره..من که نمیتونم حسشون و درک کنم..ولی از ته دل هم ناراحتم هم میترسم.
یونگی: از چی؟ از دختره؟! خدای من! تو یه مرد گنده ای خجالت بکش!! «با تعجب و ناباوری»
نامجون: چه انتظاری داری؟ خودت هم رنگت پرید جناب آقای مرد گنده!! «جمله آخرش رو با لحن محکم گفت»
~-----------------------------------------------------------------------~
شما بعد دیدن این پارت: اخه الان موقعه کات کردنه فیکه؟:/
~-----------------------------------------------------------------------~
«مدوسا صحبت میکنه»
بخدا خسته شدم😭😂 بعدن بازم مینویسم😭😂
مثله اینکه دست کم گرفته بودم..ولی نامجون هیونگ راست میگه، حتما بعدا یه چیزی پیدا میکنیم.
تو فکر بودم که یه اومد...
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو نامجون»
پلیسا اون دختر رو پیدا کرده بودن..ولی چرا اون..باور نکردنیه!!
باید به پسرا بگم..
~-----------------------------------------------------------------------~
«راوی»
نامجون رفت پسرا رو تو لابی جمع کرد که براشون توضیح بده چیشده.
هرچی هست..چیز خوبی نیست!!
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو یونگی»
مثله اینکه دختره رو پیدا کردن، ولی چرا انگار نامجون استرس داره؟!
یونگی: نامجون؟..چیشده؟..چرا انگار استرس داری؟..دختره کجاس؟
نامجون: اون مرده..
پسرا همزمان: چیییی؟!
جین: باورم نمیشه! اون صبح دزدیده شد، الان تازه ساعت 12 عه! مگه چیکار کرده؟!
نامجون: این تازه یه جاش بود..اگه جسدش و ببین شب ادراری خونی میگیرین! «عیوا پسرم؟😂»
~-----------------------------------------------------------------------~
«راوی»
پسرا باهم رفتن پیش پزشکی قانونی تا جسد دختر بیچاره رو ببینن..فکر میکردن یه چیز عادی عه ولی وقتی از نزدیک دیدنش نفس کشیدن یادشون رفت..
~-----------------------------------------------------------------------~
«ویو پزشک»
آقای جونگ«اسم پزشکه»: پدر و مادرش چند دقیقه پیش از اینجا رفتن..دیدنش، خوب شد شما نبودین خیلی وضعیت بدی شده بود..
نامجون: چه وضعیتی؟
پزشک جونگ: بنظرت چی؟ شما که دیدینش رنگ از صورتتون پرید، از پدر و مادرش چه انتظاری دارین؟
نامجون: خدای من..حتما خیلی حس بدی داره..من که نمیتونم حسشون و درک کنم..ولی از ته دل هم ناراحتم هم میترسم.
یونگی: از چی؟ از دختره؟! خدای من! تو یه مرد گنده ای خجالت بکش!! «با تعجب و ناباوری»
نامجون: چه انتظاری داری؟ خودت هم رنگت پرید جناب آقای مرد گنده!! «جمله آخرش رو با لحن محکم گفت»
~-----------------------------------------------------------------------~
شما بعد دیدن این پارت: اخه الان موقعه کات کردنه فیکه؟:/
~-----------------------------------------------------------------------~
«مدوسا صحبت میکنه»
بخدا خسته شدم😭😂 بعدن بازم مینویسم😭😂
۳.۱k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.