تک پارتی (وقتی مافیان ......)
#هیونجین
#فلیکس
#استری_کیدز
هیونجین و فلیکس دوتا باند مافیایی دشمن بودن اما بعد از یک قضیه با باند مافیایی دیگه ای مجبور به همکاری میشن.
همه توی وضعیت آماده باش قرار داشتن....همه ی افراد فلیکس و تمامی افراد هیونجین کمین کرده بودن و آماده ی مبارزه با کیم شیم هیوک ، باند رقیب و دشمن هر دو مافیا ، بودن.
کیم شیم هیوک:هوممم.....دوتا گرگ مافیا چطورن ؟
با پوزخند چندشی گفت که هیون و فلیکس با بی حسی و بی تفاوتی نگاهشون رو به مرد دادن
کیم شیم هیوک:میبینم سگ و گربه ی مافیا حالا همکار شدن...
همچنان اون پوزخند کثیف و چندش آورش رو بر لب داشت.
فلیکس: مثل اینکه تو هنوز تو گوه خوری دست کمی نداری آقای کیم
مرد لبخندی زد
هیون : مسخره بازی رو تموم کن و همین حالا چیزی که میخوای رو بگو
با لحن خشنی گفت که شیم هیوک هم پوزخندش کمرنگ تر شد
شیم هیوک: نگران نباش.....بهت میگم
هیون یک تا ابروشو بالا انداخت و منتظر به مرد نکته میکرد تا اینکه صدای تیراندازی توی فضا هجوم آورد
فلیکس: این تیکه چه کوفتی بود
شیم هیوک: باید قبل از اینکه برای کشتن من نقشه میکشیدین....فکر اینجاش هم میکردید
دوباره با پوزخندی چندش لب زد که باعث شد هیون با عصبانیت تفنگش رو بیرون بیاره و به سمت مرد بگیره
تمام فضا پر از صدای تیر اندازی و ماسه های تفنگ بود....حالا هر دو باند بر علیه باند مخالفشون میجنگیدن و خون خونریزی به پا شده بود.
فلیکس با دیدن این وضعیت خطرناک به هیون اجازه ی شلیک نداد و بازوش رو گرفت و اونو به سمت ماشین های سیاه رنگ برد.
توی همین حین با حس سوزش و درد خفیفی توی پاش به روی زمین افتاد.
هیون با تعجب به پسرک رو روی زمین افتاده بود و پای خونینش رو توی دستاش گرفته بود ،شوکه شد
سریع به سمت فلیکس رفت و بازوش رو گرفت و اونو بلند کرد
هیون : دووم بیار مرد....باشه ؟
فلیکس که از درد پاش پلکاشو محکم روی هم فشار میداد آروم سر تکون داد.
هیون با احتیاط اون رو به جای خلوتی برد و روی زمین گذاشتش
کتش رو از تنش دراورد و محکم دور پای مرد پیچید
هیون : هی....خوبی ؟
فلیکس که سخت و عمیق نفس میکشید ، چشمان نیمه بازش رو به هیون داد و آروم سرش رو تکون داد
فلیکس:ا...آره...
هیون لبخندی کمرنگ زد اما همچنان صدای تیر اندازی به جونش استرسی خفیف وارد میکرد
هیون : میتونی راه بری ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس: ا...آره....فکر...کنم
هیون آروم سرش رو تکون داد و دوباره به فلیکس کمک کرد تا از جاش بلند بشه....اونو به سمت ماشین برد و آروم در ماشین رو باز کرد و روی صندلی عقب نشوندش.
بعد از بستن در سریع به سمت بخش راننده رفت و خودش هم نشست و با سرعت ماشین رو روشن کرد و به سمت عمارت راه افتاد.
هیونجین: طاقت بیار
#فلیکس
#استری_کیدز
هیونجین و فلیکس دوتا باند مافیایی دشمن بودن اما بعد از یک قضیه با باند مافیایی دیگه ای مجبور به همکاری میشن.
همه توی وضعیت آماده باش قرار داشتن....همه ی افراد فلیکس و تمامی افراد هیونجین کمین کرده بودن و آماده ی مبارزه با کیم شیم هیوک ، باند رقیب و دشمن هر دو مافیا ، بودن.
کیم شیم هیوک:هوممم.....دوتا گرگ مافیا چطورن ؟
با پوزخند چندشی گفت که هیون و فلیکس با بی حسی و بی تفاوتی نگاهشون رو به مرد دادن
کیم شیم هیوک:میبینم سگ و گربه ی مافیا حالا همکار شدن...
همچنان اون پوزخند کثیف و چندش آورش رو بر لب داشت.
فلیکس: مثل اینکه تو هنوز تو گوه خوری دست کمی نداری آقای کیم
مرد لبخندی زد
هیون : مسخره بازی رو تموم کن و همین حالا چیزی که میخوای رو بگو
با لحن خشنی گفت که شیم هیوک هم پوزخندش کمرنگ تر شد
شیم هیوک: نگران نباش.....بهت میگم
هیون یک تا ابروشو بالا انداخت و منتظر به مرد نکته میکرد تا اینکه صدای تیراندازی توی فضا هجوم آورد
فلیکس: این تیکه چه کوفتی بود
شیم هیوک: باید قبل از اینکه برای کشتن من نقشه میکشیدین....فکر اینجاش هم میکردید
دوباره با پوزخندی چندش لب زد که باعث شد هیون با عصبانیت تفنگش رو بیرون بیاره و به سمت مرد بگیره
تمام فضا پر از صدای تیر اندازی و ماسه های تفنگ بود....حالا هر دو باند بر علیه باند مخالفشون میجنگیدن و خون خونریزی به پا شده بود.
فلیکس با دیدن این وضعیت خطرناک به هیون اجازه ی شلیک نداد و بازوش رو گرفت و اونو به سمت ماشین های سیاه رنگ برد.
توی همین حین با حس سوزش و درد خفیفی توی پاش به روی زمین افتاد.
هیون با تعجب به پسرک رو روی زمین افتاده بود و پای خونینش رو توی دستاش گرفته بود ،شوکه شد
سریع به سمت فلیکس رفت و بازوش رو گرفت و اونو بلند کرد
هیون : دووم بیار مرد....باشه ؟
فلیکس که از درد پاش پلکاشو محکم روی هم فشار میداد آروم سر تکون داد.
هیون با احتیاط اون رو به جای خلوتی برد و روی زمین گذاشتش
کتش رو از تنش دراورد و محکم دور پای مرد پیچید
هیون : هی....خوبی ؟
فلیکس که سخت و عمیق نفس میکشید ، چشمان نیمه بازش رو به هیون داد و آروم سرش رو تکون داد
فلیکس:ا...آره...
هیون لبخندی کمرنگ زد اما همچنان صدای تیر اندازی به جونش استرسی خفیف وارد میکرد
هیون : میتونی راه بری ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس: ا...آره....فکر...کنم
هیون آروم سرش رو تکون داد و دوباره به فلیکس کمک کرد تا از جاش بلند بشه....اونو به سمت ماشین برد و آروم در ماشین رو باز کرد و روی صندلی عقب نشوندش.
بعد از بستن در سریع به سمت بخش راننده رفت و خودش هم نشست و با سرعت ماشین رو روشن کرد و به سمت عمارت راه افتاد.
هیونجین: طاقت بیار
۲۶.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.