وانشات کوکی پارت ۱۳
+نظرتو اصال برام مهم نیست...از رو صندلیم بلند شدم که جیمینم
بلند شد
جیمین:بیا اینجا!
خدا خدا میکردم طرف میز کوکی نره ولی....دقیقا صندلی کنار
جونگ کوک نشستو منم روبه روی جونگ کوک وپشت به بیون
یانگ نشستم...
کوک نگاهی بهم انداخت...مغرور نگاهشو ازم گرفتو مشغول
صبحانش شد...
به جیمین نگاهی کردم که لبخند مهربونی زد....که خوشحال از
کارش منم لبامو کش دادم
*
نزدیکای شام بود ...میلی به غذا نداشتمو نرفتم تو سالن...کیفمو باز
کردمو موچیایی که خریده بودمو دراوردمو سمت اتیش کوچیکی
که بیرون چادر بود رفتمو شروع به خوردنشون کردم....چشمام
دیگه داشت گرم خواب میشد...اروم زانو هامو بغل کردمو سرمو
رو زانوم گذاشتم...از صبح خیلی خسته شده بودم....اروم تو خودم
جمع شدم تا وقتی که بچه ها بیان یکم چرت بزنم...
چشمام
ادامه داره.......
بلند شد
جیمین:بیا اینجا!
خدا خدا میکردم طرف میز کوکی نره ولی....دقیقا صندلی کنار
جونگ کوک نشستو منم روبه روی جونگ کوک وپشت به بیون
یانگ نشستم...
کوک نگاهی بهم انداخت...مغرور نگاهشو ازم گرفتو مشغول
صبحانش شد...
به جیمین نگاهی کردم که لبخند مهربونی زد....که خوشحال از
کارش منم لبامو کش دادم
*
نزدیکای شام بود ...میلی به غذا نداشتمو نرفتم تو سالن...کیفمو باز
کردمو موچیایی که خریده بودمو دراوردمو سمت اتیش کوچیکی
که بیرون چادر بود رفتمو شروع به خوردنشون کردم....چشمام
دیگه داشت گرم خواب میشد...اروم زانو هامو بغل کردمو سرمو
رو زانوم گذاشتم...از صبح خیلی خسته شده بودم....اروم تو خودم
جمع شدم تا وقتی که بچه ها بیان یکم چرت بزنم...
چشمام
ادامه داره.......
۷۰.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.