فیک«دختر کوچولوی من» part 46
ات: نمیدونم…راستی یه سوال بپرسم
ته: اره بگو
ات: اولین باری که بوسیدمت چه حسی داشتی؟
ته: راستش تو اون لحظه یادمه فقط داشتم به دستت که زخم بود فکر میکردم ولی خب…راستش خیلی خوب بود…خب تو چطور؟
ات: اون لحظه نمیدونم دقیقا چی نو ذهنم میگذشت ولی یادمه انقدر خوب بود که اروم شدم..
ته: واقعا؟پس این راه میتونه ارومت کنه؟
ات: نمیدونم یه روز امتحانش کن ببین چی میشه
ته: یادم میمونه
ات: چرا نمیخوری؟
ته: گرسنم نیست
ات: پس منم نمیخورم
ته: چرا؟
ات: حس خوبی نیست تنها غذا خوردن
ته: باشه منم میخورم…
۵ ساعت بعد:(ساعت ۱۱ شب)
ته: ات من دیگه باید برم یه جایی کار دارم توام استراحت کن و نگران نباش چند نفر بیرون اتاق مراقبتن اگه چیزی لازم داشتی به اونا بگو
ات: خوابم نمیاد ولی باشه مراقب خودت باش
ته: توام همینطور…میبینمت(از اتاق میره بیرون)
ات: (دست تکون میده)
ته:(زنگ میزنه به ته جون)
مکالمه📞
ته: ته جون کاری که گفتمو کردی؟
ته جون: اره همشون اینجان
ته: تا یکم دیگه اونجام(گوشیو قطع میکنه)
ته ویو
رفتم سمت ماشین خون مثل یه اقیانوس جلو چشمامو گرفته جوری که متوجه نشدم از بیمارستان تا اون خرابه ی لعنتی رو چجوری رانندگی کردم…عوضیا خون تک تکتونو به عنوان رنگ به دیوارا میکشم..
(میرسه به اون ساختمونه مورد نظر)
ته جون: هیونگ…اونا اینجان
ته: مثل اینکه کسی به شما نگفته هرکی بخواد به دخترم صدمه بزنه زندگیشو نابود میکنم(با داد و عصبانیت)
ته جون: هیونگ چیکارشون کنیم؟
ته: خودم جون تک تکشونو از تنشون بیرون میکشم…شنیدید؟(با داد)
راوی:
تهیونگ اسلحشو در میاره(همون طلاییه)…
ته: تیر کدومتون به گردنش خورد؟با شماعم(با داد)
ته جون: اون سمت راستیه(با انگشت نشونش میده)
ته: خب پس کاره تو بوده…بگو ببینم روش مردن مورد علاقت چیه؟
مَرده: ما فقط به حرف رئیس گوش دادیم…خواهش میکنم ولم کنید
ته: ولت کنم؟باشه یه دقیقه صبر کن الان بازت میکنم…مرتیکه شوخیت گرفته ولت کنم بری؟اونم وقتی به کسی که دوسش دارم شلیک کردی؟(با داد)
راوی:
تهیونگ خیلی عصبی میشه و اسلحرو میزاره روی سره مرده و شلیک میکنه…تک تکشونو با یه اسلحه میکشه…
ته: اتیششون بزنید
ته جون: هیونگ…اما..
ته: ته جون کاری که گفتم بکنید اگه نمیتونی خودم انجامش میدم(با داد)
ته جون: معذرت میخوام
بچه ها فقط یه پارت دیگه از فصل یک مونده🥲:)
ته: اره بگو
ات: اولین باری که بوسیدمت چه حسی داشتی؟
ته: راستش تو اون لحظه یادمه فقط داشتم به دستت که زخم بود فکر میکردم ولی خب…راستش خیلی خوب بود…خب تو چطور؟
ات: اون لحظه نمیدونم دقیقا چی نو ذهنم میگذشت ولی یادمه انقدر خوب بود که اروم شدم..
ته: واقعا؟پس این راه میتونه ارومت کنه؟
ات: نمیدونم یه روز امتحانش کن ببین چی میشه
ته: یادم میمونه
ات: چرا نمیخوری؟
ته: گرسنم نیست
ات: پس منم نمیخورم
ته: چرا؟
ات: حس خوبی نیست تنها غذا خوردن
ته: باشه منم میخورم…
۵ ساعت بعد:(ساعت ۱۱ شب)
ته: ات من دیگه باید برم یه جایی کار دارم توام استراحت کن و نگران نباش چند نفر بیرون اتاق مراقبتن اگه چیزی لازم داشتی به اونا بگو
ات: خوابم نمیاد ولی باشه مراقب خودت باش
ته: توام همینطور…میبینمت(از اتاق میره بیرون)
ات: (دست تکون میده)
ته:(زنگ میزنه به ته جون)
مکالمه📞
ته: ته جون کاری که گفتمو کردی؟
ته جون: اره همشون اینجان
ته: تا یکم دیگه اونجام(گوشیو قطع میکنه)
ته ویو
رفتم سمت ماشین خون مثل یه اقیانوس جلو چشمامو گرفته جوری که متوجه نشدم از بیمارستان تا اون خرابه ی لعنتی رو چجوری رانندگی کردم…عوضیا خون تک تکتونو به عنوان رنگ به دیوارا میکشم..
(میرسه به اون ساختمونه مورد نظر)
ته جون: هیونگ…اونا اینجان
ته: مثل اینکه کسی به شما نگفته هرکی بخواد به دخترم صدمه بزنه زندگیشو نابود میکنم(با داد و عصبانیت)
ته جون: هیونگ چیکارشون کنیم؟
ته: خودم جون تک تکشونو از تنشون بیرون میکشم…شنیدید؟(با داد)
راوی:
تهیونگ اسلحشو در میاره(همون طلاییه)…
ته: تیر کدومتون به گردنش خورد؟با شماعم(با داد)
ته جون: اون سمت راستیه(با انگشت نشونش میده)
ته: خب پس کاره تو بوده…بگو ببینم روش مردن مورد علاقت چیه؟
مَرده: ما فقط به حرف رئیس گوش دادیم…خواهش میکنم ولم کنید
ته: ولت کنم؟باشه یه دقیقه صبر کن الان بازت میکنم…مرتیکه شوخیت گرفته ولت کنم بری؟اونم وقتی به کسی که دوسش دارم شلیک کردی؟(با داد)
راوی:
تهیونگ خیلی عصبی میشه و اسلحرو میزاره روی سره مرده و شلیک میکنه…تک تکشونو با یه اسلحه میکشه…
ته: اتیششون بزنید
ته جون: هیونگ…اما..
ته: ته جون کاری که گفتم بکنید اگه نمیتونی خودم انجامش میدم(با داد)
ته جون: معذرت میخوام
بچه ها فقط یه پارت دیگه از فصل یک مونده🥲:)
۲۵.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.