زیر نور سایه ژانر: عاشقانه، تخیلی، هیجانی
پارت 6
زیر نور سایه)
فقط یک روز تا رفتن نوجوانان به پایتخت مانده بود و نوهس از اینکه مادرش اجازه رفتن به او بدهد کاملا نا امید شده بود ، پس خودش باید دست به کار می شد
نامه ای برای مادر خوانده اش نوشت و صبر کرد که او به خواب برود ، به محض اینکه ندیمه به خواب رفت و شرایط برای نوهس محیا بود دست به کار شد
مخفیانه توشه راهش را آماده کرد ، به سمت کمد لباس هایش رفت اکثرأ لباس های او قدیمی و کهنه بود ولی...
تا در کمد رابست چشمش به لباس دامادی که مادر خوانده اش بخاطر شوق بسیار برایش آماده کرده بود خورد
بی درنگ او را برداشت و داخل کیفش گزاشت و راهی لنگر گاه شد
به ترتیب همه نوجوانان و جوانان روستا سوار بر کشتی میشدند از جمله نوهس
کشتی شروع به حرکت کرد ، ملوان ها بادبان های کشتی را کشیدند
نوهس از طرفی برای رسیدن به آرزو دیرینه اش خوشحال بود از طرفی هم برای رها کردن مادر خوانده اش ناراحت
پرش مکانی*
جزیره سرخ
از طرفی ندیمه که هرشب و هر روز را با ترس فوران کردن انرژی نوهس می گذراند کابوس وحشتناکی او را به بلند شدن از خواب وادار کرد
از نیمه های شب گذشته بود و استرس و ترس ندیمه با دیدن.. آن کابوس بیشتر شده بود
به سمت آشپزخانه کلیسا رفت تا آب بنوشد ولی با صحنه ای مواجه شد...
ضرف ها به هم ریخته بود و میوه های داخل سبد کم شده بود
ندیمه بلافاصله نگران شد و دوان ، دوان به اتاق نوهس رفت و لی ...نوهس روی تختش نبود .. نگاهی به کمد انداخت و دید ... لباسی که برای دامادی اش دوخته بود نیست..
ندیمه با نگرانی تمام از اتاق خارج شد و خودش را به لنگر گاه رساند هیچکس آنجا نبود...
اشک از چشمان ندیمه جاری شد ، لمسی روی شانه اش احساس کرد
سرش را برگرداند پیر مردی را دید
پیرمرد تا اشک های ندیمه را دید از او پرسید چه شده دخترم؟
می توانم به تو کمک کنم؟
اگر مشکلی داری به من بگو
ندیمه هم با صدای لرزان و چشم هایی اشک آلود اولین سوالی که از پیر مرد کرد این بود که کشتی عازم به سوی پایتخت چه زمانی جزیره را ترک کرده؟
پیرمرد هم به او جواب داد قبل از نیمه های شب از اینجا رفت و مردان جوانی ردیف به ردیف سوار بر کشتی می شدند
ندیمه: می توانی برای من جایی در اولین کشتی که به سمت جزیره سرخ می آید پیدا کنی؟
پیر مرد: اولین کشتی دو ماه دیگر به اینجا می رسد ولی سعی میکنم برایت جایی پیدا کنم
ندیمه با چشم های اشک آلودش روانه کلیسا شد و شروع به عبادت و دعا کرد، دل ندیمه از شدت ترس و نگرانی می تپید و میسوخت اما چاره ای جز انتظار نداشت
پرش مکانی *
سرزمین شمالی جزیره سرخ
با طلوع کردن خورشد خبری خوف ناک برای مردم سرزمین شمالی رسید
سر تا سر شهر را هرج و مرج فرا گرفته بود ، همه شهر یک دست سیاه پوش شده بود
زیر نور سایه)
فقط یک روز تا رفتن نوجوانان به پایتخت مانده بود و نوهس از اینکه مادرش اجازه رفتن به او بدهد کاملا نا امید شده بود ، پس خودش باید دست به کار می شد
نامه ای برای مادر خوانده اش نوشت و صبر کرد که او به خواب برود ، به محض اینکه ندیمه به خواب رفت و شرایط برای نوهس محیا بود دست به کار شد
مخفیانه توشه راهش را آماده کرد ، به سمت کمد لباس هایش رفت اکثرأ لباس های او قدیمی و کهنه بود ولی...
تا در کمد رابست چشمش به لباس دامادی که مادر خوانده اش بخاطر شوق بسیار برایش آماده کرده بود خورد
بی درنگ او را برداشت و داخل کیفش گزاشت و راهی لنگر گاه شد
به ترتیب همه نوجوانان و جوانان روستا سوار بر کشتی میشدند از جمله نوهس
کشتی شروع به حرکت کرد ، ملوان ها بادبان های کشتی را کشیدند
نوهس از طرفی برای رسیدن به آرزو دیرینه اش خوشحال بود از طرفی هم برای رها کردن مادر خوانده اش ناراحت
پرش مکانی*
جزیره سرخ
از طرفی ندیمه که هرشب و هر روز را با ترس فوران کردن انرژی نوهس می گذراند کابوس وحشتناکی او را به بلند شدن از خواب وادار کرد
از نیمه های شب گذشته بود و استرس و ترس ندیمه با دیدن.. آن کابوس بیشتر شده بود
به سمت آشپزخانه کلیسا رفت تا آب بنوشد ولی با صحنه ای مواجه شد...
ضرف ها به هم ریخته بود و میوه های داخل سبد کم شده بود
ندیمه بلافاصله نگران شد و دوان ، دوان به اتاق نوهس رفت و لی ...نوهس روی تختش نبود .. نگاهی به کمد انداخت و دید ... لباسی که برای دامادی اش دوخته بود نیست..
ندیمه با نگرانی تمام از اتاق خارج شد و خودش را به لنگر گاه رساند هیچکس آنجا نبود...
اشک از چشمان ندیمه جاری شد ، لمسی روی شانه اش احساس کرد
سرش را برگرداند پیر مردی را دید
پیرمرد تا اشک های ندیمه را دید از او پرسید چه شده دخترم؟
می توانم به تو کمک کنم؟
اگر مشکلی داری به من بگو
ندیمه هم با صدای لرزان و چشم هایی اشک آلود اولین سوالی که از پیر مرد کرد این بود که کشتی عازم به سوی پایتخت چه زمانی جزیره را ترک کرده؟
پیرمرد هم به او جواب داد قبل از نیمه های شب از اینجا رفت و مردان جوانی ردیف به ردیف سوار بر کشتی می شدند
ندیمه: می توانی برای من جایی در اولین کشتی که به سمت جزیره سرخ می آید پیدا کنی؟
پیر مرد: اولین کشتی دو ماه دیگر به اینجا می رسد ولی سعی میکنم برایت جایی پیدا کنم
ندیمه با چشم های اشک آلودش روانه کلیسا شد و شروع به عبادت و دعا کرد، دل ندیمه از شدت ترس و نگرانی می تپید و میسوخت اما چاره ای جز انتظار نداشت
پرش مکانی *
سرزمین شمالی جزیره سرخ
با طلوع کردن خورشد خبری خوف ناک برای مردم سرزمین شمالی رسید
سر تا سر شهر را هرج و مرج فرا گرفته بود ، همه شهر یک دست سیاه پوش شده بود
۵.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.