تک پارتی میتسویا غمگین(وقتی کرم داری)
تک پارتی میتسویا غمگین(وقتی کرم داری)
دخترک/پسرک(وقتی به پسرای اوتاکو هم اهمیت میدی چون پسر عمت اوتاکوعه)
همراه پسر بزرگتر میتسویا داشت از دبیرستان برمیگشت تصمیم گرفته بود که امروز حسش نسبت به میتسویا رو بهش بگه بهش بگه عاشقشه
اما امان از هواس پرتی پسرک/دخترک رفتن آن دنبال پروانه همانا
و
برخوردش وسط جاده با ماشین همانا
میتسویا سریع به طرفش اومد
همه دورشون جمع شده بودن دخترک/پسرک با تمام جونی که براش مونده بود دستش رو به طرف لپ میتسویا برم و آخرین کلمات زندگیش رو به زبون اورد
ا۰ت:از زمانی که دیدمت عاشقتم قهرمان من
میتسویا تو شک بود اما سریع به خودش اومد و گفت
میتسویا:منم عاشقتم لطفآ خواهش میکنن از پیشم نرو
اما دیگه دیر شده بود سر دختر/پسر روی سینه میتسویا افتاد و دستش روی زمین چشماش خالی از ستاره سفیدی که همیشه تو چشماش بود و لبش خالی از لبخند همیشه گی اش
حال دیگر دختر/پسر مرده بود
گربه ای نزدیکش شدو سرش را روی سر بی جون و خونیه پسر/دختر گذاشت
گربه و پرنده ها یکی یکی به طرفسش میومدند میتسویا بدن بیجان معشوقه اش رو روی زمین گذاشت پرنده ها از هر نوعی و گربه ها به رنگ های مختلف و سگ های کوچک و بزرگ دورش جمع شده بودند
سرشان را روی بدن کوچک و بی جان پسر/دختر میزاشتن انگار داشتن روحش را به بهشت می بردند
حال حتی حیوانات هم براي مرگ آن فرد مهربان و لبخند به رو ناراحت بودند باران بارید
انگار حتی خدا هم از سرنوشت این پسر/دختر جوان داشت گریه میکرد همه ناراحت بودند
بالاخره کسی که بهشون مهربونی میکرد و دوستشون داشت رفته بود به سفری که دیگر ازش بر نمیگرده
دخترک/پسرک(وقتی به پسرای اوتاکو هم اهمیت میدی چون پسر عمت اوتاکوعه)
همراه پسر بزرگتر میتسویا داشت از دبیرستان برمیگشت تصمیم گرفته بود که امروز حسش نسبت به میتسویا رو بهش بگه بهش بگه عاشقشه
اما امان از هواس پرتی پسرک/دخترک رفتن آن دنبال پروانه همانا
و
برخوردش وسط جاده با ماشین همانا
میتسویا سریع به طرفش اومد
همه دورشون جمع شده بودن دخترک/پسرک با تمام جونی که براش مونده بود دستش رو به طرف لپ میتسویا برم و آخرین کلمات زندگیش رو به زبون اورد
ا۰ت:از زمانی که دیدمت عاشقتم قهرمان من
میتسویا تو شک بود اما سریع به خودش اومد و گفت
میتسویا:منم عاشقتم لطفآ خواهش میکنن از پیشم نرو
اما دیگه دیر شده بود سر دختر/پسر روی سینه میتسویا افتاد و دستش روی زمین چشماش خالی از ستاره سفیدی که همیشه تو چشماش بود و لبش خالی از لبخند همیشه گی اش
حال دیگر دختر/پسر مرده بود
گربه ای نزدیکش شدو سرش را روی سر بی جون و خونیه پسر/دختر گذاشت
گربه و پرنده ها یکی یکی به طرفسش میومدند میتسویا بدن بیجان معشوقه اش رو روی زمین گذاشت پرنده ها از هر نوعی و گربه ها به رنگ های مختلف و سگ های کوچک و بزرگ دورش جمع شده بودند
سرشان را روی بدن کوچک و بی جان پسر/دختر میزاشتن انگار داشتن روحش را به بهشت می بردند
حال حتی حیوانات هم براي مرگ آن فرد مهربان و لبخند به رو ناراحت بودند باران بارید
انگار حتی خدا هم از سرنوشت این پسر/دختر جوان داشت گریه میکرد همه ناراحت بودند
بالاخره کسی که بهشون مهربونی میکرد و دوستشون داشت رفته بود به سفری که دیگر ازش بر نمیگرده
۳.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳