عروسک خانوم من
p51
ا.ت: بلاخره خندیدی...میخواستم از دلت در بیارم بد رفتاری کردم صبحی
کوک: اشکال نداره ولی خب دلیل داری واسش
ا.ت: عام میشه نگم؟خواهش
کوک میخوای پاهات رو زمین بیاد باید بگی
ا.ت: روز...اههههه نمیگم
کوک: زود تند سریع
ا.ت: روز آخر پریودیم بود...راحت شدی حالاا؟بزارم زمین(داد)
کوک: اینم خجالت داره؟(خنده_گذاشتش زمین)
ا.ت سرشو برد تو بدن کوک و به شونش مشت زد
ا.ت: زهر مار بگیری ایشالا
کوک: وای تو چرا اینقدر بد دهنی(خنده)
ا.ت: برو گم شو من بد دهنم؟
کوک: نه...من بد دهنم تو ادامو در میاری حالا اگه حرفات تموم شد برو آماده شو بیب
ا.ت: بیب و کوفت مگه من دوست دخترتم؟
کوک: قرار بود امشب پارتنرم باشیا
ا.ت: کوک جونم میشه همین یه بار بگذری؟
کوک: میدونی که راه نداره
کوک دوباره ا.تو بغل کرد و از پلها بالا رفت...ا.ت گذاشت جلو اتاق خودشم رفت تو اتاقش
ا.ت ویو
نشستم رو مبل...من چم شده ها؟چرا خوشم میومد از لوس بازیم؟چرا حالت ددی حرف زدنشو دوست داشتم؟ا،تتتت تو واقعا یه تختت کمه دختررررر چطور عاشق شدی
کوک ویو
قلبم داره درد میکنه حس میکنم چون اون لحظه نتونستم شوقمو نشون بدم نتونستم بفشارند و ببوسمش...چقدر کیوت بود ولی فکر کنم وقتشه منم از دلش در بیارم اون دوست نداشته که اونجوری رفتار کنم
ا.ت جلو اینه ایستاد لباسشو برداشت و تنش کرد اینقدر لاغر شده بود که این لباس براش گشاد بود حتی
تمام چرم و روی قسمتهای به خصوصی پولک طلایی بود و یه حس میگفت پری دریایی شده نگاه ماسک گربهای شکلش کرد... ماسکش طلایی بود با پولکای مشکی
ا.ت: اما...اما ماسکای طلایی مال میزبانن که
کوک: درسته(دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد)
ا.ت: یااا ترسوندیم....کوک چرا ماسک من طلاییه(از تو اینه بهش خیره شد)
کوک: چون تو عروسک خانوم منی پس میزبان هم حساب میشی درضمن ناراحتی چرا اونا که نمیشناسنت
ا.ت: عروسک(اروم)....ناراحت نیستم تعجب کردم که من میزبانم
کوک ماسکشو زد و تغییر صدا فعال شد
کوک: آماده ای عروسک من؟
ا.ت حلقه رو پوشید و ماسکو گذاشت و تغییر صدا فعال شد
ا.ت: بله ارباب من
دست در دست به سمت سالن حرکت کردن تمام مهمونا رسیده بودن و داشتن ازشون پذیرایی میشد...هیچکدوم نمیدونستن خونه چه مافیایی با چه امنیتی هستن ولی امشب دور هم بودن و یه دورهمی خطرناک اینجا برگزاره جون همه به سه تیر وصل و دو پای فرارش میزبانان وارد شدن و سلام دادن با همه خوش و بش کردن...ا.ت به کوک اشاره کرد که باید بره و کوک هم گفت که باهاش میاد
رفتن تو اتاق استراحت که ا.ت گوشیشو جواب داد
ا.ت: سلام کجایی
امیلیا: حیاط عمارت پشت بوتها
ا.ت: تنهایی؟
امیلیا: نع با همونیم که فرستادی بیارممممم
ا.ت: اروم باش تهیونگ رو بفرست مهمونی الان میام بیرون
امیلیا: اوکی اوکی
...
کوک: جایی میری عروسک باند شیطان؟
ا.ت: بلاخره خندیدی...میخواستم از دلت در بیارم بد رفتاری کردم صبحی
کوک: اشکال نداره ولی خب دلیل داری واسش
ا.ت: عام میشه نگم؟خواهش
کوک میخوای پاهات رو زمین بیاد باید بگی
ا.ت: روز...اههههه نمیگم
کوک: زود تند سریع
ا.ت: روز آخر پریودیم بود...راحت شدی حالاا؟بزارم زمین(داد)
کوک: اینم خجالت داره؟(خنده_گذاشتش زمین)
ا.ت سرشو برد تو بدن کوک و به شونش مشت زد
ا.ت: زهر مار بگیری ایشالا
کوک: وای تو چرا اینقدر بد دهنی(خنده)
ا.ت: برو گم شو من بد دهنم؟
کوک: نه...من بد دهنم تو ادامو در میاری حالا اگه حرفات تموم شد برو آماده شو بیب
ا.ت: بیب و کوفت مگه من دوست دخترتم؟
کوک: قرار بود امشب پارتنرم باشیا
ا.ت: کوک جونم میشه همین یه بار بگذری؟
کوک: میدونی که راه نداره
کوک دوباره ا.تو بغل کرد و از پلها بالا رفت...ا.ت گذاشت جلو اتاق خودشم رفت تو اتاقش
ا.ت ویو
نشستم رو مبل...من چم شده ها؟چرا خوشم میومد از لوس بازیم؟چرا حالت ددی حرف زدنشو دوست داشتم؟ا،تتتت تو واقعا یه تختت کمه دختررررر چطور عاشق شدی
کوک ویو
قلبم داره درد میکنه حس میکنم چون اون لحظه نتونستم شوقمو نشون بدم نتونستم بفشارند و ببوسمش...چقدر کیوت بود ولی فکر کنم وقتشه منم از دلش در بیارم اون دوست نداشته که اونجوری رفتار کنم
ا.ت جلو اینه ایستاد لباسشو برداشت و تنش کرد اینقدر لاغر شده بود که این لباس براش گشاد بود حتی
تمام چرم و روی قسمتهای به خصوصی پولک طلایی بود و یه حس میگفت پری دریایی شده نگاه ماسک گربهای شکلش کرد... ماسکش طلایی بود با پولکای مشکی
ا.ت: اما...اما ماسکای طلایی مال میزبانن که
کوک: درسته(دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد)
ا.ت: یااا ترسوندیم....کوک چرا ماسک من طلاییه(از تو اینه بهش خیره شد)
کوک: چون تو عروسک خانوم منی پس میزبان هم حساب میشی درضمن ناراحتی چرا اونا که نمیشناسنت
ا.ت: عروسک(اروم)....ناراحت نیستم تعجب کردم که من میزبانم
کوک ماسکشو زد و تغییر صدا فعال شد
کوک: آماده ای عروسک من؟
ا.ت حلقه رو پوشید و ماسکو گذاشت و تغییر صدا فعال شد
ا.ت: بله ارباب من
دست در دست به سمت سالن حرکت کردن تمام مهمونا رسیده بودن و داشتن ازشون پذیرایی میشد...هیچکدوم نمیدونستن خونه چه مافیایی با چه امنیتی هستن ولی امشب دور هم بودن و یه دورهمی خطرناک اینجا برگزاره جون همه به سه تیر وصل و دو پای فرارش میزبانان وارد شدن و سلام دادن با همه خوش و بش کردن...ا.ت به کوک اشاره کرد که باید بره و کوک هم گفت که باهاش میاد
رفتن تو اتاق استراحت که ا.ت گوشیشو جواب داد
ا.ت: سلام کجایی
امیلیا: حیاط عمارت پشت بوتها
ا.ت: تنهایی؟
امیلیا: نع با همونیم که فرستادی بیارممممم
ا.ت: اروم باش تهیونگ رو بفرست مهمونی الان میام بیرون
امیلیا: اوکی اوکی
...
کوک: جایی میری عروسک باند شیطان؟
۵۳۵
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.