p25
تهیونگ: درسته پس بهش زنگ بزن بگو داریم میایم
ات: باشه
زنگ زدم جونگکوکو قضیه رو بهش گفتم و قرار شد بریم پیش اون که یدفعه دیدیم دنبالمونن
تهیوپگ: جونگ سوک زود باش شلیک کن
جونگ سوک دستشو از پنجره برد بیرونو شلیک کرد و هر دوتا متشین به هم خورد و منفجر شدن
تهیونگ: افرین
رسیدیم عمارت جونگکوک رفتم در زدم اجوما درو باز کرد
ات: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم بیاین تو
رفتیم تو
کوک: سلام
ات: سلااام
تهیونگ و جونگ سوک: سلام
کوک: سلام... بیاین بشینین، اجوما برامون قهوه بیار
اجوما: چشم ارباب
کوک: خب چیشده؟
تهیونگ: بهم گفته بودن باهم قرار داد ببندیم میدونستم یه تلست پس با امادگی کامل رفتم اما اون پزدلا از پشت بهم شلیک کردن بعد اومدن و به عمارتمون حمله کنن که ما از اونجا رفتیم
کوک: اها
تهیونگ: دفعه ی قبل که میخواستن به یکی حمله کنن و از عمارتش رفت چند روز تو عمارت موندن تا برگرده
کوک: تا هر وقت میخواین اینجا بمونین
تهیونگ: مرسی
ات: اینجا پیدامون نمیکنن دیگه نه؟
جونگ سوک: نه... البته، تو گفتی نه، واقعا نمیدونم
کوک: اینجا پیداتون نمیکنن
تهیونگ: امیدوارم
ات: خوابم میاد
جونگ سوک: یعنی واقعا... الان
ات: خودت مثل خرس خوابیدی من زود بیدار شدم... اها راستی جونگکوک مرسی که بهم یاد دادی چطور کسی که بیدار نمیشه بیدار کنم
کوک: من گفتم؟
ات: نگفتی عملی انجام دادی
جونگ سوک: چرا اینکارو کردی؟ میدونی روم اب ریخت بیدارم کرد
کوک: اها یادم اومد، من روز اول اینجوری بیدارت کردم... جونگ سوک تو عم بزرگم میشی یادت میره
جونگ سوک: باورم نمیشه همچین خواهر عزیزی دارم
ات: نظر لطفته
جونگ سوک: ببن...
تهیونگ: باشه حالا اینجا انقدر دعوا نکنین
جونگ سوک و ات: باش
ات: میخوام بخوابم... برم اون اتاقی که قبلا که قبلا بهم دادی؟
کوک: اره
ات: اوک
رفتم تو اتاق خوابیدم
کوک ویو *
بعد از اینکه ات رفت بخوابه به تهیونگ و جونگ سوک گفتم به کدوم اتاق برن و خودمم رفتم تو اتاقم تا به کارا رسیدگی کنم
(پرش زمانی به دو ساعت بعد)
میخواستیم ناهار بخوریم ولی ات هنوز نیومده بود رفتم بیدارش کنم
کوک: ات... ات... بیدار شو
دیدم بیدار نمیشه مه لبامو گذاشتم رو لباش
ات ویو *
با احساس چیزی رو لبم بیدار شدم که دیدم جونگکوک داره میبوسدم
کوک: بالاخره بیدار شدی کیتن
ات: وای کوک... اگه بابام میومد تو اتاق چی
کوک: خب بیاد، تو دوست دخترمی
ات: هرچی...
کوک: میبرم جلو بابات میبوسمتا اینقدر حرف نزن بیا ناهار بخور
ات: باشه
رفتم صورتمو شستم و رفتم پایین سر میز
ادامه دارد...
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
ببینین چقدر بفکرتونم در ایام بیماریم دارم براتون میزارم
راستی ناشناسا رو میزارم استوری
ات: باشه
زنگ زدم جونگکوکو قضیه رو بهش گفتم و قرار شد بریم پیش اون که یدفعه دیدیم دنبالمونن
تهیوپگ: جونگ سوک زود باش شلیک کن
جونگ سوک دستشو از پنجره برد بیرونو شلیک کرد و هر دوتا متشین به هم خورد و منفجر شدن
تهیونگ: افرین
رسیدیم عمارت جونگکوک رفتم در زدم اجوما درو باز کرد
ات: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم بیاین تو
رفتیم تو
کوک: سلام
ات: سلااام
تهیونگ و جونگ سوک: سلام
کوک: سلام... بیاین بشینین، اجوما برامون قهوه بیار
اجوما: چشم ارباب
کوک: خب چیشده؟
تهیونگ: بهم گفته بودن باهم قرار داد ببندیم میدونستم یه تلست پس با امادگی کامل رفتم اما اون پزدلا از پشت بهم شلیک کردن بعد اومدن و به عمارتمون حمله کنن که ما از اونجا رفتیم
کوک: اها
تهیونگ: دفعه ی قبل که میخواستن به یکی حمله کنن و از عمارتش رفت چند روز تو عمارت موندن تا برگرده
کوک: تا هر وقت میخواین اینجا بمونین
تهیونگ: مرسی
ات: اینجا پیدامون نمیکنن دیگه نه؟
جونگ سوک: نه... البته، تو گفتی نه، واقعا نمیدونم
کوک: اینجا پیداتون نمیکنن
تهیونگ: امیدوارم
ات: خوابم میاد
جونگ سوک: یعنی واقعا... الان
ات: خودت مثل خرس خوابیدی من زود بیدار شدم... اها راستی جونگکوک مرسی که بهم یاد دادی چطور کسی که بیدار نمیشه بیدار کنم
کوک: من گفتم؟
ات: نگفتی عملی انجام دادی
جونگ سوک: چرا اینکارو کردی؟ میدونی روم اب ریخت بیدارم کرد
کوک: اها یادم اومد، من روز اول اینجوری بیدارت کردم... جونگ سوک تو عم بزرگم میشی یادت میره
جونگ سوک: باورم نمیشه همچین خواهر عزیزی دارم
ات: نظر لطفته
جونگ سوک: ببن...
تهیونگ: باشه حالا اینجا انقدر دعوا نکنین
جونگ سوک و ات: باش
ات: میخوام بخوابم... برم اون اتاقی که قبلا که قبلا بهم دادی؟
کوک: اره
ات: اوک
رفتم تو اتاق خوابیدم
کوک ویو *
بعد از اینکه ات رفت بخوابه به تهیونگ و جونگ سوک گفتم به کدوم اتاق برن و خودمم رفتم تو اتاقم تا به کارا رسیدگی کنم
(پرش زمانی به دو ساعت بعد)
میخواستیم ناهار بخوریم ولی ات هنوز نیومده بود رفتم بیدارش کنم
کوک: ات... ات... بیدار شو
دیدم بیدار نمیشه مه لبامو گذاشتم رو لباش
ات ویو *
با احساس چیزی رو لبم بیدار شدم که دیدم جونگکوک داره میبوسدم
کوک: بالاخره بیدار شدی کیتن
ات: وای کوک... اگه بابام میومد تو اتاق چی
کوک: خب بیاد، تو دوست دخترمی
ات: هرچی...
کوک: میبرم جلو بابات میبوسمتا اینقدر حرف نزن بیا ناهار بخور
ات: باشه
رفتم صورتمو شستم و رفتم پایین سر میز
ادامه دارد...
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
ببینین چقدر بفکرتونم در ایام بیماریم دارم براتون میزارم
راستی ناشناسا رو میزارم استوری
۲۹.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.