دریای طوفانی/پارت۲۲
وقتی رسیدیم جیسو زودتر از من پیاد شد
رزیو دیدم که نشسته بود رو نیمکت وخیره شده بود به یه جا آروم آروم اشک میومد از چشماش
جیسو:رزی...حالت خوبه...چیشده...حرف بزن لطفا.......!!
رزی:فقط تموم رویاهام وآرزوهام نابود شد دیگه نمیتونم بهشون برسم
جیسو:چی داری میگی.....معلومه که بهشون میرسی.....
رزی:تا چند وقت دیگه اصلا نمیرسم
جیمین:یعنی چی........درست توضیح بده ببینم
رزی یه برگ آزمایش بهم داد روش نوشته شده بود که یه تومور داره که راه درمانی براش پیدا نکردن...!
جیسو:چی نوشته به منم بگو!
جیمین: خودت بخون.......
برگه رو دادم بهش و خودم با احساس ناامیدی بلند شدم وکلی راه رفتم وفک کردم که چیکار کنم
(نویسنده:میدونم که کره کشور پیشرفته ایه واز نظر همه چی ولی تو این داستان یعنی این نوع تومور رو نمیتونن خوب کنن........ اوکی؟؟)
رزی: دیدی که نمیشه....حالا من باید چیکار کنم...مگه من چه گناهی کردم که این بلا سرم اومده..ها.؟؟!
جیمین:جیسو من میرسونمت خونه ت ..
جیسو:ولی هنوز......
جیمین:ولی نداره بالاخره توهم خانواده داری .....رزی توهم بیا سوارشو
رزی:با ماشین خودم میرم
جیمین:امشب نه...زودباش
پرش زمانی(جیسو رسید)
جیمین: رزی یه فکری دارم برای درمانت........
رزی:خب میشنوم....
جیمین: تهیونگ که یادته؟؟
رزی:آره..همونکه رفت لندن دکتر شد..
جیمین:درسته...حالا من شنیدم لندن از نظر این موارد پزشکی پیشرفت کرده میتونم ببرمت اونجا..تهیونگ هم شاید رشته دکتریش تو این کارا باشه بتونه کمک کنه....خودم همه کارای پاسپورت و ویزا رو انجام میدم
رزی:موافقم اما میشه جیسو هم بیاد چون بهش نیاز دارم
جیمین:نمیدونم باید بپرسم ازش..شاید مادرش اجازه نداد
از اون بدتر شاید نامجون نذاشت
(نویسنده:شاید براتون سوال پیش اومده که چرا رزی با مامانش نمیره...؟؟؟!؟!!! راستش جیمین ورزی وقتی که تقریبا ۱۰سال داشتن مامان وباباشونو توی حادثه ی آتیش سوزی از دست دادن وچندسالی با عمشون زندگی میکردن تازمانی که جیمین رفت سرکار وتونست یه خونه بخره که با خواهرش اونجا زندگی کنن ....یه چیز دیگه هم بگم؟؟؟ جیسو هم باباش فوت کرده وقتی ۱۵سال داشته.....اینم دوتا حقیقت راجب زندگیاشون بقیه واقعیت هارو تو پارت های دیگه میگم بهتون)
ادامه داره................
پارت بعدیو باید۲نفر درخواست کنن تا بزارمش
رزیو دیدم که نشسته بود رو نیمکت وخیره شده بود به یه جا آروم آروم اشک میومد از چشماش
جیسو:رزی...حالت خوبه...چیشده...حرف بزن لطفا.......!!
رزی:فقط تموم رویاهام وآرزوهام نابود شد دیگه نمیتونم بهشون برسم
جیسو:چی داری میگی.....معلومه که بهشون میرسی.....
رزی:تا چند وقت دیگه اصلا نمیرسم
جیمین:یعنی چی........درست توضیح بده ببینم
رزی یه برگ آزمایش بهم داد روش نوشته شده بود که یه تومور داره که راه درمانی براش پیدا نکردن...!
جیسو:چی نوشته به منم بگو!
جیمین: خودت بخون.......
برگه رو دادم بهش و خودم با احساس ناامیدی بلند شدم وکلی راه رفتم وفک کردم که چیکار کنم
(نویسنده:میدونم که کره کشور پیشرفته ایه واز نظر همه چی ولی تو این داستان یعنی این نوع تومور رو نمیتونن خوب کنن........ اوکی؟؟)
رزی: دیدی که نمیشه....حالا من باید چیکار کنم...مگه من چه گناهی کردم که این بلا سرم اومده..ها.؟؟!
جیمین:جیسو من میرسونمت خونه ت ..
جیسو:ولی هنوز......
جیمین:ولی نداره بالاخره توهم خانواده داری .....رزی توهم بیا سوارشو
رزی:با ماشین خودم میرم
جیمین:امشب نه...زودباش
پرش زمانی(جیسو رسید)
جیمین: رزی یه فکری دارم برای درمانت........
رزی:خب میشنوم....
جیمین: تهیونگ که یادته؟؟
رزی:آره..همونکه رفت لندن دکتر شد..
جیمین:درسته...حالا من شنیدم لندن از نظر این موارد پزشکی پیشرفت کرده میتونم ببرمت اونجا..تهیونگ هم شاید رشته دکتریش تو این کارا باشه بتونه کمک کنه....خودم همه کارای پاسپورت و ویزا رو انجام میدم
رزی:موافقم اما میشه جیسو هم بیاد چون بهش نیاز دارم
جیمین:نمیدونم باید بپرسم ازش..شاید مادرش اجازه نداد
از اون بدتر شاید نامجون نذاشت
(نویسنده:شاید براتون سوال پیش اومده که چرا رزی با مامانش نمیره...؟؟؟!؟!!! راستش جیمین ورزی وقتی که تقریبا ۱۰سال داشتن مامان وباباشونو توی حادثه ی آتیش سوزی از دست دادن وچندسالی با عمشون زندگی میکردن تازمانی که جیمین رفت سرکار وتونست یه خونه بخره که با خواهرش اونجا زندگی کنن ....یه چیز دیگه هم بگم؟؟؟ جیسو هم باباش فوت کرده وقتی ۱۵سال داشته.....اینم دوتا حقیقت راجب زندگیاشون بقیه واقعیت هارو تو پارت های دیگه میگم بهتون)
ادامه داره................
پارت بعدیو باید۲نفر درخواست کنن تا بزارمش
۱۲.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.