شیطان: پارت دوم
(سه روز بعد)
بعد از یک روز پر از زجر دیگه از مدرسه به یتیم خونه برگشت. بدون توجه به متلک های بقیه وارد اتاقش شد. اگه درکی از اتاق سیاه دارید باید در هزار ضربش کنید تا به اتاق سوتونا برسید.تنها سفیدی اتاق نقاشی های روی دیوار اتاق بودند...
سوتونا روی تخت نشست و طبق عادت دستش را سمت دفترچه اش برد اما یادش اومد که دفترچه اش را گم کرده یادش نمی اومد کجا گزاشتش... اهی کشید و برگه سفیدی برداشت و شروع به نقاشی کرد.
در خطوط و سیاهی مداد غرق بود که ناگهان صدای تقه ای به در رشته افکارش پاره کرد و بعد تقه دیگری خورد.
نمیداتست چه مسی در میزند انا دعا میکرد خانم مک دارمن نباشه که از مصاحبه جدیدش خبر بده.
سوتونا: بفرمایید.
و در باز شد و اقای میرلانی با دفترچه مشکی توی دستش وارد شد.
+سلام سوتونا
-اوه اقای میرلانی.
با تعجب به او نگاه کرد و پرسید: اینجا چیکار میکنید؟
+ اومدم یه امانتی رو پس بدم.
و دفترچه را به سمت سوتونا برد و سوتونا هم ان را کرفت و تشکر کرد.
اقای میرلانی ادامه داد: و خب یه سوال هم داشتم.
-بفرمایید
+ببین پسرم امیدوارم ناراحت تشی ولی منو همسرم بعد از نگاه کردن به دفترت متوجه چیزی شدیم...
سوتونا توی حرف اقای میرلانی پرید و گفت: حتما متوجه شدید که من ذهن تاریکی دارم و باید کمی روی خودم کار کنم.
اقای میرلانی با تعجب گفت: نه نه! اصلا! میخواستم بگم که متوجه استعداد فوق العاده ات شدیم. و راستش سوالی که برای من پیش اومد مربوط به یکی از نقاشی های دفترچه توعه.
و دستش را به سمت دفترچه برد وپرسید: اجازه هست؟
سوتونا که هنوز کمی متعجب بود کمی هول جواب داد: البته!
اقای میرلانی صفحات را ورق زد و به نقاشی رسید.
(همون عکس اسلاید دو رو سیاه قلم تصور کنید.)
- اوه این نقاشی!
+بله
-خب سوالتون چیه اقا
+پسرم معنای پشت این نقاشی چیه؟
-معناش؟
+بله...
-خب راستش معنیش.....
بعد از یک روز پر از زجر دیگه از مدرسه به یتیم خونه برگشت. بدون توجه به متلک های بقیه وارد اتاقش شد. اگه درکی از اتاق سیاه دارید باید در هزار ضربش کنید تا به اتاق سوتونا برسید.تنها سفیدی اتاق نقاشی های روی دیوار اتاق بودند...
سوتونا روی تخت نشست و طبق عادت دستش را سمت دفترچه اش برد اما یادش اومد که دفترچه اش را گم کرده یادش نمی اومد کجا گزاشتش... اهی کشید و برگه سفیدی برداشت و شروع به نقاشی کرد.
در خطوط و سیاهی مداد غرق بود که ناگهان صدای تقه ای به در رشته افکارش پاره کرد و بعد تقه دیگری خورد.
نمیداتست چه مسی در میزند انا دعا میکرد خانم مک دارمن نباشه که از مصاحبه جدیدش خبر بده.
سوتونا: بفرمایید.
و در باز شد و اقای میرلانی با دفترچه مشکی توی دستش وارد شد.
+سلام سوتونا
-اوه اقای میرلانی.
با تعجب به او نگاه کرد و پرسید: اینجا چیکار میکنید؟
+ اومدم یه امانتی رو پس بدم.
و دفترچه را به سمت سوتونا برد و سوتونا هم ان را کرفت و تشکر کرد.
اقای میرلانی ادامه داد: و خب یه سوال هم داشتم.
-بفرمایید
+ببین پسرم امیدوارم ناراحت تشی ولی منو همسرم بعد از نگاه کردن به دفترت متوجه چیزی شدیم...
سوتونا توی حرف اقای میرلانی پرید و گفت: حتما متوجه شدید که من ذهن تاریکی دارم و باید کمی روی خودم کار کنم.
اقای میرلانی با تعجب گفت: نه نه! اصلا! میخواستم بگم که متوجه استعداد فوق العاده ات شدیم. و راستش سوالی که برای من پیش اومد مربوط به یکی از نقاشی های دفترچه توعه.
و دستش را به سمت دفترچه برد وپرسید: اجازه هست؟
سوتونا که هنوز کمی متعجب بود کمی هول جواب داد: البته!
اقای میرلانی صفحات را ورق زد و به نقاشی رسید.
(همون عکس اسلاید دو رو سیاه قلم تصور کنید.)
- اوه این نقاشی!
+بله
-خب سوالتون چیه اقا
+پسرم معنای پشت این نقاشی چیه؟
-معناش؟
+بله...
-خب راستش معنیش.....
۶.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.