کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:⁷⁷
برفتیم بیرون پیش پسرا که بریم دریا
اونجا ارسلان و رضا یه ماشین اجاره کردن برای انورو انور رفتن
که سوار ماشین شدیمو رفتیم لب دریا
اونجا خیلی قشنگ بود
صدای دریا شنیدی تر از اون موقعی میشد گفت که با دوستام اومده بودم
با ملیکا و هستی
خیلی خوش گذشته بود
هر زوج رفت روی یه سنگی نشست و منو ارسلانم نشستیم
_به چی فکر میکنی دیانا خانوم
_به اینکه چقدر دریای کیش قشنگ شده
_چطور مگه تو تاحالا اومدی کیش
_قبل از این که مامانم بمیره من با دوستام رفته بودم کیش که اون روزی که کیش بودم بابام زنگ زد دیانا بیا خونه مامانت بیمارستانه
و بعد از فوت مامانم بابام باهات قمار کردو...
فلش بک به اون زمان:(
کیش بودیم که و لب دریا با دوستام ملیکا و هستی و سارا بودیم
بعد گوشیم زنگ خورد
بابام بود
جوابشو دادم که گفت:
_دیانا مامانت بیمارستانه ۹۹٪ممکنه که بمیره بیا خونه بیمارستان امام خمینی خداحافظ
بعد از اینکه قط کرد رفتم با دوستام خداحافظی کردمو گفام بزای مامانم دعا کنن و رفتم با اولین پرواز ایران
رفتم بیمارستان که بابا ناراحت روی زمین نشسته بود
_دیانا تو کجا بودی مامانت مرد مامانت الان تو سرد خونس
انقدر گریه کردم که دیگه جونی برام نمونده بود
تو خونه یه مراسم کوچیک گرفتیمو مامانمو خاک کردیم
بابام شب رفت خونه ودیگه تا صبح نیومد
رفتم خونه و خوابیدم
صبح:
بلند شدم که صدای بابام میومد که میگفت:
_......(بقیه تو پارت:¹ هست میتونید بخونید)
پایان فلش بک ادن زمان:)
با هر تک تک حرفام گریه میکردم که ارسلان بغلم کردو گفت:
_گریه نکن دورت بگردم الانم که پیش منی مگه خوشبخت نشدی
_چرا شدم:)خیلم خوشحال که پیشتم،تمام زندگی من:)
بغلم کردو بهم یه لبخند زدو محکم فشارش دادم که بچه ها اومدن جلومون
_دیانا خانوم چرا گریه میکنی نکنه عصر پیشش نخوابیدی دلت براش تنگ شد
_میکشمت نیکووووووووووو
_خخببخبخببدبخبوتبوببوتب(مثلا مسخره کردن:/)
ساحل رفتنم به خوبی و خوشی انجام داد بعد از اینکه رفتیم لب دریا رفتیم سمت نغازه بستنی فروشی که
.................................
قتیتبوتببوحی یتبب حبوبیدبتبدبتببوببتب
داستان جالببب شدههههه
شوهر شوهره شوهرررر😂😔💦
Part:⁷⁷
برفتیم بیرون پیش پسرا که بریم دریا
اونجا ارسلان و رضا یه ماشین اجاره کردن برای انورو انور رفتن
که سوار ماشین شدیمو رفتیم لب دریا
اونجا خیلی قشنگ بود
صدای دریا شنیدی تر از اون موقعی میشد گفت که با دوستام اومده بودم
با ملیکا و هستی
خیلی خوش گذشته بود
هر زوج رفت روی یه سنگی نشست و منو ارسلانم نشستیم
_به چی فکر میکنی دیانا خانوم
_به اینکه چقدر دریای کیش قشنگ شده
_چطور مگه تو تاحالا اومدی کیش
_قبل از این که مامانم بمیره من با دوستام رفته بودم کیش که اون روزی که کیش بودم بابام زنگ زد دیانا بیا خونه مامانت بیمارستانه
و بعد از فوت مامانم بابام باهات قمار کردو...
فلش بک به اون زمان:(
کیش بودیم که و لب دریا با دوستام ملیکا و هستی و سارا بودیم
بعد گوشیم زنگ خورد
بابام بود
جوابشو دادم که گفت:
_دیانا مامانت بیمارستانه ۹۹٪ممکنه که بمیره بیا خونه بیمارستان امام خمینی خداحافظ
بعد از اینکه قط کرد رفتم با دوستام خداحافظی کردمو گفام بزای مامانم دعا کنن و رفتم با اولین پرواز ایران
رفتم بیمارستان که بابا ناراحت روی زمین نشسته بود
_دیانا تو کجا بودی مامانت مرد مامانت الان تو سرد خونس
انقدر گریه کردم که دیگه جونی برام نمونده بود
تو خونه یه مراسم کوچیک گرفتیمو مامانمو خاک کردیم
بابام شب رفت خونه ودیگه تا صبح نیومد
رفتم خونه و خوابیدم
صبح:
بلند شدم که صدای بابام میومد که میگفت:
_......(بقیه تو پارت:¹ هست میتونید بخونید)
پایان فلش بک ادن زمان:)
با هر تک تک حرفام گریه میکردم که ارسلان بغلم کردو گفت:
_گریه نکن دورت بگردم الانم که پیش منی مگه خوشبخت نشدی
_چرا شدم:)خیلم خوشحال که پیشتم،تمام زندگی من:)
بغلم کردو بهم یه لبخند زدو محکم فشارش دادم که بچه ها اومدن جلومون
_دیانا خانوم چرا گریه میکنی نکنه عصر پیشش نخوابیدی دلت براش تنگ شد
_میکشمت نیکووووووووووو
_خخببخبخببدبخبوتبوببوتب(مثلا مسخره کردن:/)
ساحل رفتنم به خوبی و خوشی انجام داد بعد از اینکه رفتیم لب دریا رفتیم سمت نغازه بستنی فروشی که
.................................
قتیتبوتببوحی یتبب حبوبیدبتبدبتببوببتب
داستان جالببب شدههههه
شوهر شوهره شوهرررر😂😔💦
۷.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.