-و زمزمه کرد:سایه از اعماق نور می آید.
-و زمزمه کرد:سایه از اعماق نور میآید.
چشمهایش ب رنگ خاک لگد خورده کنار باغچه بود ولی از فراسوی پلْکانِ شفافش شاخههای تاک را میدیدم؛از دور عطر درختانِ سرزندهاش بینیات را پر میکرد ولی از نزدیک بویِ خاک و غم میداد.
قطرههای خون خشک شده بر بند انگشتانش را میتوانستی با برگِ گلسرخ اشتباه بگیری؛اشکهایش میگفت:«به ظاهر بسنده نکنید!در اعماق آبهای نقرهگون خزههای سیاه نقش بستهاند!»از فراسویش نغمههایی محزون را میشنیدم که مدام میگفت:من از خلاء کابوسها آمدهام.
مردم اورا درختی سبز با میوههای شبنم گرفته میدیدند ولی درونش،برگِ سوزنیِ تاک واژه را میخراشید.
او زمزمه میکرد:سایه از اعماق نور میآید.
–ryhne
چشمهایش ب رنگ خاک لگد خورده کنار باغچه بود ولی از فراسوی پلْکانِ شفافش شاخههای تاک را میدیدم؛از دور عطر درختانِ سرزندهاش بینیات را پر میکرد ولی از نزدیک بویِ خاک و غم میداد.
قطرههای خون خشک شده بر بند انگشتانش را میتوانستی با برگِ گلسرخ اشتباه بگیری؛اشکهایش میگفت:«به ظاهر بسنده نکنید!در اعماق آبهای نقرهگون خزههای سیاه نقش بستهاند!»از فراسویش نغمههایی محزون را میشنیدم که مدام میگفت:من از خلاء کابوسها آمدهام.
مردم اورا درختی سبز با میوههای شبنم گرفته میدیدند ولی درونش،برگِ سوزنیِ تاک واژه را میخراشید.
او زمزمه میکرد:سایه از اعماق نور میآید.
–ryhne
۶۴۶
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.