وقتی باران می بارید p51
وقتی بچه ها رفتن تو حیاط رفتیم تو راهرو
_ نمیدونستم اینجور جاها هم میای
لبخندی در جوابش زدم:
_ چند سالی میشه به این بهزیستی سر میزنم و کمک مالی میکنم
قدمامو کشوندم سمت یکی از اتاقا در رو باز کردن..دلم گرفت برای جسم کوچکی ک غمناک ب بیرون زل زده بود
جلوتر ک رفتم با صداي قدمام متوجهم شد
دو طرف لباش کش اومد رو زمین نشستم و دستامو باز کردم
با ذوق پرید تو بغلم...بدن نحیفشو ب خودم فشردم
ازم ک جدا شو نگاهش رفت پشت سرم در کسری از ثانیه چشاش پر اشک شد
عقب عقب رفت با بغض گفت:
_ نزن ..ت..تورو ..خدا
سریع رفتم سمتش و سرشو تو بغلم گرفتم موهای قهوه ایشو نوازش کردم:
_ هییییش اروم باش عزیزم...نمیخواد بزنتت...کاریت نداره قول میدم
کمی ما بین دستام گریه کرد اروم تر ک شد رو دستم نشوندمش و از رو زمین بلندش کردم
رفتم سمت یونگی ای ک با بهت نگاهمون میکرد
خطاب بهش گفتم:
_ دستتو دراز کن
کنی مکث کرد و بعد انجام داد
دست کوچک دخترک رو گرفتم و اروم رو دست یونگی گذاشتم
یونگی با دستای مردونش روی دستشو نرم نوازش کرد
گفتم:
_ دیدی قشنگم عمو نمیخواد اذیتت کنه عمو خیلی مهربونه
رد نگاهش رفت رو شلوار یونگی:
_ ینی ..ینی نمیخواد...کمربندشو در بیاره؟؟
بغض گلومو گرفت ک بلافاصله قورتش دادم:
_ نه قربونت بشم ...میخوای برای اینکه باور کنی بری بغل عمو؟؟
سرشو ب معنی نه تکون داد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد
هنوز نمیتونست با جنس مخالف ارتباط برقرار کنه
گذاشتمش زمین :
_ برو تو حیاط با بچه ها بازی کن عزیزم
_ نمیدونستم اینجور جاها هم میای
لبخندی در جوابش زدم:
_ چند سالی میشه به این بهزیستی سر میزنم و کمک مالی میکنم
قدمامو کشوندم سمت یکی از اتاقا در رو باز کردن..دلم گرفت برای جسم کوچکی ک غمناک ب بیرون زل زده بود
جلوتر ک رفتم با صداي قدمام متوجهم شد
دو طرف لباش کش اومد رو زمین نشستم و دستامو باز کردم
با ذوق پرید تو بغلم...بدن نحیفشو ب خودم فشردم
ازم ک جدا شو نگاهش رفت پشت سرم در کسری از ثانیه چشاش پر اشک شد
عقب عقب رفت با بغض گفت:
_ نزن ..ت..تورو ..خدا
سریع رفتم سمتش و سرشو تو بغلم گرفتم موهای قهوه ایشو نوازش کردم:
_ هییییش اروم باش عزیزم...نمیخواد بزنتت...کاریت نداره قول میدم
کمی ما بین دستام گریه کرد اروم تر ک شد رو دستم نشوندمش و از رو زمین بلندش کردم
رفتم سمت یونگی ای ک با بهت نگاهمون میکرد
خطاب بهش گفتم:
_ دستتو دراز کن
کنی مکث کرد و بعد انجام داد
دست کوچک دخترک رو گرفتم و اروم رو دست یونگی گذاشتم
یونگی با دستای مردونش روی دستشو نرم نوازش کرد
گفتم:
_ دیدی قشنگم عمو نمیخواد اذیتت کنه عمو خیلی مهربونه
رد نگاهش رفت رو شلوار یونگی:
_ ینی ..ینی نمیخواد...کمربندشو در بیاره؟؟
بغض گلومو گرفت ک بلافاصله قورتش دادم:
_ نه قربونت بشم ...میخوای برای اینکه باور کنی بری بغل عمو؟؟
سرشو ب معنی نه تکون داد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد
هنوز نمیتونست با جنس مخالف ارتباط برقرار کنه
گذاشتمش زمین :
_ برو تو حیاط با بچه ها بازی کن عزیزم
۱۴.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.