چند پارتی کوک
وقتی نمیدونه حامله ای ......
Part 2
ا/ت ویو :
بی توجه به کوک اروم دستمو روی شکمم گذاشتم و وارد سالن شدم که دستم از پشت کشیده شد
کوک بود که چشمامش قرمز بود از گریه
کوک : نرو (با بغض)
ا/ت : ولم کن منو تو دیگه همچی بینمون تموم شده
وقتی اونجوری بهم بی توجهی کردی باید فکر اینجاش هم میکردی
کوک : غلط کردم ، بیجا کردم ، من بهت خیانت نکردم باور کن راست میگم
نشستم روی زمین و جلوش زانو زدم گفتم
خواهش میکنم نرو لطفا بزار برای اون بچه پدر خوبی باشم و برای تو همسر خوبی لطفا منو ول نکن بدون تو نمیتونم
ا/ت: همینطور که این ۳ سال آزارم دادی الان هم من تورو آزار، میدم ( با گریه )
کوک : این کارو با من نکن خواهش میکنم برگرد
ا/ت : بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم
.........
* خانم ا/ت لطفا بیاید برگرو امضا کنید
+ چشم اومدم
رفتم و برگه ی طلاق رو امضا کردم و منتظر این بودیم کوک امضا کنه ولی هنوز داشت با چشماش التماس میکرد
با بغض گفت :
من زنمو میخوام امضا نمیکنم
و پاشد رفت بیرون
قاضی لبخندی زد: دخترم یکم فکر کن میدونم تو هم دوسش داری پس بهتره برگردی پیشش
هم بخاطر خودت هم بخاطر بچت
از اونجا خارج شدم و بازم هوس خوراکی کردم
سوار ماشینم شدم داشتم رانندگی میکردم و حواسم به جاده نبود که یهو با یه ماشین تصادف کردم و دیگه هیچی نفهمیدم
................................................
کوک ویو :
دنبالش رفتم ببینم کجا میره
ولی دیدم انگار نمیدونه ماشین داره میاد طرفش و باهاش تصادف کرد
ماشین چپ کرد
و برای بار دوم شکستم ، برای بار دوم مردم
اگه چیزیش بشه خودمو نمیبخشم
منم باهاش خودمو میکشم
با سرعت از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش صورتش خونی بود صدای اژیر اورژانس و همهمه ی مردم برام مهم نبود
بدن خونی رو توی دستام گرفتم و سرش رو به سینم چسبوندم
داد میزدم و اسمشو صدا میکردم
اشکام بند نمیومدن و مردمی که میخواستن منو از ا/ت جدا کنن تا سوار ماشین کنند
..........
پرش زمانی توی بیمارستان....
۶ ماه بعد:
پشت در تند تند قدم میزدم
با این که ا/ت هنوز بیهوش بود ولی ظاهرن بچه سالم بود و داشت ۷ ماهه بدنیا میومد
یهو صدای جیغ بچمونو شنیدم
لبخندی روی لبام اومد ولی با فکر این که نکنه ا/ت ....
لبخند از رو لبام رفت
دکتر که خانم مسنی بود از اتاق عمل اومد بیرون
و توی دستش دختر بچه ای بود که در حال ریختن اشک و گریه کردن بود
صورتش اینقد خوشگل بود که نمیتونستم نگاش نکنم
دکتر که داشت گریه میکرد
بچرو داد بغلم
با احتیاط بغلش کردم
دکتر هق هق کنان گفت : دختر خوشگلی داری پسرم
ولی دخترت نمیتونه حس مادر داشتن رو داشته باشه
اشکاش بیشتر شد و من روی زمین افتادم
سریع بچرو ازم گرفتن
و من بازم اشکام اومد روی دوتا زانو هام افتاده بودم
و داد میزدم :
خلیی بدی خیلی لعنتی چرا رفتیییی
نرووو نههههههههه
ا/ت من بدون تو نمیتونم....
ادامه پارت بعد....
Part 2
ا/ت ویو :
بی توجه به کوک اروم دستمو روی شکمم گذاشتم و وارد سالن شدم که دستم از پشت کشیده شد
کوک بود که چشمامش قرمز بود از گریه
کوک : نرو (با بغض)
ا/ت : ولم کن منو تو دیگه همچی بینمون تموم شده
وقتی اونجوری بهم بی توجهی کردی باید فکر اینجاش هم میکردی
کوک : غلط کردم ، بیجا کردم ، من بهت خیانت نکردم باور کن راست میگم
نشستم روی زمین و جلوش زانو زدم گفتم
خواهش میکنم نرو لطفا بزار برای اون بچه پدر خوبی باشم و برای تو همسر خوبی لطفا منو ول نکن بدون تو نمیتونم
ا/ت: همینطور که این ۳ سال آزارم دادی الان هم من تورو آزار، میدم ( با گریه )
کوک : این کارو با من نکن خواهش میکنم برگرد
ا/ت : بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم
.........
* خانم ا/ت لطفا بیاید برگرو امضا کنید
+ چشم اومدم
رفتم و برگه ی طلاق رو امضا کردم و منتظر این بودیم کوک امضا کنه ولی هنوز داشت با چشماش التماس میکرد
با بغض گفت :
من زنمو میخوام امضا نمیکنم
و پاشد رفت بیرون
قاضی لبخندی زد: دخترم یکم فکر کن میدونم تو هم دوسش داری پس بهتره برگردی پیشش
هم بخاطر خودت هم بخاطر بچت
از اونجا خارج شدم و بازم هوس خوراکی کردم
سوار ماشینم شدم داشتم رانندگی میکردم و حواسم به جاده نبود که یهو با یه ماشین تصادف کردم و دیگه هیچی نفهمیدم
................................................
کوک ویو :
دنبالش رفتم ببینم کجا میره
ولی دیدم انگار نمیدونه ماشین داره میاد طرفش و باهاش تصادف کرد
ماشین چپ کرد
و برای بار دوم شکستم ، برای بار دوم مردم
اگه چیزیش بشه خودمو نمیبخشم
منم باهاش خودمو میکشم
با سرعت از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش صورتش خونی بود صدای اژیر اورژانس و همهمه ی مردم برام مهم نبود
بدن خونی رو توی دستام گرفتم و سرش رو به سینم چسبوندم
داد میزدم و اسمشو صدا میکردم
اشکام بند نمیومدن و مردمی که میخواستن منو از ا/ت جدا کنن تا سوار ماشین کنند
..........
پرش زمانی توی بیمارستان....
۶ ماه بعد:
پشت در تند تند قدم میزدم
با این که ا/ت هنوز بیهوش بود ولی ظاهرن بچه سالم بود و داشت ۷ ماهه بدنیا میومد
یهو صدای جیغ بچمونو شنیدم
لبخندی روی لبام اومد ولی با فکر این که نکنه ا/ت ....
لبخند از رو لبام رفت
دکتر که خانم مسنی بود از اتاق عمل اومد بیرون
و توی دستش دختر بچه ای بود که در حال ریختن اشک و گریه کردن بود
صورتش اینقد خوشگل بود که نمیتونستم نگاش نکنم
دکتر که داشت گریه میکرد
بچرو داد بغلم
با احتیاط بغلش کردم
دکتر هق هق کنان گفت : دختر خوشگلی داری پسرم
ولی دخترت نمیتونه حس مادر داشتن رو داشته باشه
اشکاش بیشتر شد و من روی زمین افتادم
سریع بچرو ازم گرفتن
و من بازم اشکام اومد روی دوتا زانو هام افتاده بودم
و داد میزدم :
خلیی بدی خیلی لعنتی چرا رفتیییی
نرووو نههههههههه
ا/ت من بدون تو نمیتونم....
ادامه پارت بعد....
۸۰.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.