فیک کوک(دفترچه خاطرات)پارت۱۲
باید برم و دنبال یه کار پول ساز بگردم البته بازم یک میلیون دلار نمیشه
ولی تسلیم نمیشم من میتونم
(*بعد دوروز)
کلا شد ۱۰۰ هزار دلار نه تروخدا نه وایی باید فرار کنم ولی اون مرده رو چکار کنم که همه جا میاد با من
خدایا چرا من؟ چرا انقدر بلا و بدبختی سر من در میاری؟
شاید الان با خودت بگی چقدر آدم ضعیفیم ولی اگر توام انقدر درد توی زندگیت میکشیدی همینقدر زار میزدی و ضعیف میشدی و دختر ضعیفی نیستم و با این همه بدبختی و مشکل تونستم با تلاشم و نا امید نشدنم مدال نقره شنا کشوری بگیرم اما الان چی؟ این دختر قوی دیگه نمیتونه ادامه بده دلش میخواد زندگی رک بزاره روی سرعت ۳ برابر و سریع بگذره حتی راضی هست که ده سال به جلو بره و ده سال عمرشو بسوزونه اما زندگی مثل فیلم نیست که این قابلیتو داشته باشه باید درد بکشی و نا امید بشی و شکست بخوری و همه اینارو با گوشت و خون و جونت احساس کنی و تبدیل به تجربه برات بشه و مثل یک واکسن که بیماری زیاد رو کم میکنه و ازش جلو گیری میکنه از مشکلات سخت تر جلوگیری کنه و درد اونها رو برات کمتر کنه
ولی دیگه نمیتونم در این حد نمیتونم انقدر درد رو نمی تونم تحمل کنم نمی تونم خودمو بفروشم به این آدم عوضی این همه صبر کردم و کلی درخواست رو رد کردم که بتونم مسیر درست و عشق واقعیمو پیدا کنم و باهاش زندگی کنم بتونم مادر بشم و همسر خوبی بشم بتونم تشکیل خانواده بدم و برای بچم الگو بشم
اما این بود اون سرنوشت؟
این بود عشق واقعی من؟ الان باید خودمو در اختیار اون قرار بدم ؟ برای چی؟ برای اون بابای عوضی آشغالم که هرچی بدبختیه از سر اون دارم حتی تو زندگیمم ندیدمش ولی باید گندایی که اون زده رو من جبران کنم!
ولی تسلیم نمیشم من میتونم
(*بعد دوروز)
کلا شد ۱۰۰ هزار دلار نه تروخدا نه وایی باید فرار کنم ولی اون مرده رو چکار کنم که همه جا میاد با من
خدایا چرا من؟ چرا انقدر بلا و بدبختی سر من در میاری؟
شاید الان با خودت بگی چقدر آدم ضعیفیم ولی اگر توام انقدر درد توی زندگیت میکشیدی همینقدر زار میزدی و ضعیف میشدی و دختر ضعیفی نیستم و با این همه بدبختی و مشکل تونستم با تلاشم و نا امید نشدنم مدال نقره شنا کشوری بگیرم اما الان چی؟ این دختر قوی دیگه نمیتونه ادامه بده دلش میخواد زندگی رک بزاره روی سرعت ۳ برابر و سریع بگذره حتی راضی هست که ده سال به جلو بره و ده سال عمرشو بسوزونه اما زندگی مثل فیلم نیست که این قابلیتو داشته باشه باید درد بکشی و نا امید بشی و شکست بخوری و همه اینارو با گوشت و خون و جونت احساس کنی و تبدیل به تجربه برات بشه و مثل یک واکسن که بیماری زیاد رو کم میکنه و ازش جلو گیری میکنه از مشکلات سخت تر جلوگیری کنه و درد اونها رو برات کمتر کنه
ولی دیگه نمیتونم در این حد نمیتونم انقدر درد رو نمی تونم تحمل کنم نمی تونم خودمو بفروشم به این آدم عوضی این همه صبر کردم و کلی درخواست رو رد کردم که بتونم مسیر درست و عشق واقعیمو پیدا کنم و باهاش زندگی کنم بتونم مادر بشم و همسر خوبی بشم بتونم تشکیل خانواده بدم و برای بچم الگو بشم
اما این بود اون سرنوشت؟
این بود عشق واقعی من؟ الان باید خودمو در اختیار اون قرار بدم ؟ برای چی؟ برای اون بابای عوضی آشغالم که هرچی بدبختیه از سر اون دارم حتی تو زندگیمم ندیدمش ولی باید گندایی که اون زده رو من جبران کنم!
۵.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.