" درگیری با مافیا " پارت ۳
لینا رفت پای تخته..
و یه چند دقیقه ای ب تخته زل زد..
لینا : چیزه..استاد...من...
جئون : بلد نیستی نه؟
لینا : نه..چیز..اره ولی..
جئون : اگه بلد نیستی اینقد وقتمو هدر نده و گمشو * داد *
لینا : چ..چشم * بغض *
با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد ولی..گنا داشت..ب بقیه کلاس نگا کردم همه سعی در جلو گرفتن خندشون بودن
واقعا از اینجور آدما بدم میاد..
وقتی یکی ضایع میشه یا بلد نیست میان فقط قهقه میزنن و مسخرش میکنن
ازشون متنفرم..
جئون : چوی ات..تو بیا
ات : چشم..
رفتم پای تخته..
درسم..خوب بود..و میشه گف عالیه
جواب دادم و برگشتم سر جام..
بعد از اینکه کلاس تموم شد وسایلمو جمع کردم..نگاهی ب کلاس انداختم همه رفته بودن جز من و استاد..
خواستم از در برم بیرون که صدای استاد رو شنیدم..
جئون : شب میبینمت چوی ات * پوزخند *
از کلاس زدم بیرون
منظورش چی بود دقیقا ؟
ادامه دارد..
.
و یه چند دقیقه ای ب تخته زل زد..
لینا : چیزه..استاد...من...
جئون : بلد نیستی نه؟
لینا : نه..چیز..اره ولی..
جئون : اگه بلد نیستی اینقد وقتمو هدر نده و گمشو * داد *
لینا : چ..چشم * بغض *
با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد ولی..گنا داشت..ب بقیه کلاس نگا کردم همه سعی در جلو گرفتن خندشون بودن
واقعا از اینجور آدما بدم میاد..
وقتی یکی ضایع میشه یا بلد نیست میان فقط قهقه میزنن و مسخرش میکنن
ازشون متنفرم..
جئون : چوی ات..تو بیا
ات : چشم..
رفتم پای تخته..
درسم..خوب بود..و میشه گف عالیه
جواب دادم و برگشتم سر جام..
بعد از اینکه کلاس تموم شد وسایلمو جمع کردم..نگاهی ب کلاس انداختم همه رفته بودن جز من و استاد..
خواستم از در برم بیرون که صدای استاد رو شنیدم..
جئون : شب میبینمت چوی ات * پوزخند *
از کلاس زدم بیرون
منظورش چی بود دقیقا ؟
ادامه دارد..
.
۶.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.