پارت ۱۸
«قضاوت نکن»"don't judge"
________________________________
«رزی»
رزی-الستور.. پاشو بریم بیمارستان.
پا میشه و کتشو میپوشه.
و منی که دارم دنبال کُلام میگردم..
الستور صداشو صاف میکنه.
الستور- رزی؟
رومو سمتش برمیگردونم.
میخواستم جوابشو بدم که دیدم کلام دستشه..
رزی- اوه..ممنون.
الستور- اوهوم..
رزی- خیل خب ، بیمارستان اونقدرا از خونم دور نیست..
ا خونه میریم بیرون.
لعنتی خیلی بی حاله.
*ده دقیقه بعد*
-رسیدن به بیمارستان-
سریع میرم یه نوبت میگیرم و حساب میکنم.
حس میکنم بعضیا اصن تو این دنیا نیستن..«اشاره به الستور»
میشینم رو صندلی و منتظر میمونیم تا نوبتمون برسه.
زیر چشمی به الستور نگاه میکنم.
این بشر یه چی داره قایم میکنه.
نگاهشو دنبال میکنم ، به اتاق عمل که برای جراحی قلبه نگا میکنه.
و این چه دلیلی ممکنه داشته باشه؟
درک نمیکنم ..ولی به وقتش ازش میپرسم.
-چند دقیقه بعد-
نوبتمون میرسه ، پا میشیم میریم سمت اتاق دکتر
-میرن تو-
دکتر- سلام ، خوش اومدید.
الستور که سکوتتت..
دکتر تا الستورو میبینه کپ میکنه ولی داره خودشو کنترل میکنه*
دکتر- مشکل چیه؟..
الستور میشینه رو صندلی جلوی میز دکتر ، منم براش تعریف میکنم همه چیو.
*الستورو به شدت بی حال تصور کنید با گوشای افتاده و چشمای نیمه باز*
دکتر یجورایی با ترس شروع میکنه به معاینه کردن الستور.
-یکم بعد-
دکتر- فک نمیکنم درد سینش برا سرما خوردگی باشه..
چ.. چیشد؟..
«چارلی»
طبق معمول شیش صبح بیدارم..زودتر از بقیه.
بی سروصدا پا میشم از اتاق خودمو وگی میرم بیرون.
-رفتن سمت دستشویی-
آب میزنم به صورتم ، ظاهراً یکم خوابم میاد ، که اونم میپره کم کم.
میرم طبقه پایین.
راه رفتن خیلی آروم .
رفتن تو آشپزخونه ، میز صبحونه رو میچینم ، بقیم نیم ساعت دیگه بیدار میشن.
-راستی.. دیشب الستور خونه نبوده..بد نیست یه پیام بدم بهش نه؟
-گوشیمو اصن نیاوردم پاییننن..
با یه بدبختی میرم بالا گوشیمو برمیدارم.
اوکی اوکی..هههه.. گوشیم خامو-..
ای شانس.
شارژرمم که پایین نی.
ولی مال آنجل هست..
فکنم شارژر گوشی آنجل بخوره به گوشی من.
امتحان میکنم.
-ارههه یسسس میخورههه. *یکم صداشو میبره بالا..*
جلوی دهنمو میگیرم.
-یکم بلند حرف زدمم.. بقیه بیدار نشن با صدام صلوااات..
به کارم ادامه میدم.
با اینکه دیشب دیر خوابیدم ولی ب هرحال همیشه همین ساعت بیدار میشم.
- لالالالا..
لوسیفر میاد پایین.
خمیازه میکشه.
میدوعم سمتش.
بهش که رسیدم جلوش وایمیستم ، دستامو میزارم پشتم.
خیلی پر انرژی به نظر میامم.
چارلی- صبح بخیررر باباااا.
لوسیفر که هنو یه نیمش خوابه.
لوسیفر- صبح بخیر چارلی..
چارلی- بنظر خستههه میاای.
لوسیفر- یجوراییی..اوکی میشم الااان..
*میره دستو صورتشو بشوره*
__________________________________
پایان پارت هیژده.
پارت ۱۹؟ « پارت آخر فصل اول »
________________________________
«رزی»
رزی-الستور.. پاشو بریم بیمارستان.
پا میشه و کتشو میپوشه.
و منی که دارم دنبال کُلام میگردم..
الستور صداشو صاف میکنه.
الستور- رزی؟
رومو سمتش برمیگردونم.
میخواستم جوابشو بدم که دیدم کلام دستشه..
رزی- اوه..ممنون.
الستور- اوهوم..
رزی- خیل خب ، بیمارستان اونقدرا از خونم دور نیست..
ا خونه میریم بیرون.
لعنتی خیلی بی حاله.
*ده دقیقه بعد*
-رسیدن به بیمارستان-
سریع میرم یه نوبت میگیرم و حساب میکنم.
حس میکنم بعضیا اصن تو این دنیا نیستن..«اشاره به الستور»
میشینم رو صندلی و منتظر میمونیم تا نوبتمون برسه.
زیر چشمی به الستور نگاه میکنم.
این بشر یه چی داره قایم میکنه.
نگاهشو دنبال میکنم ، به اتاق عمل که برای جراحی قلبه نگا میکنه.
و این چه دلیلی ممکنه داشته باشه؟
درک نمیکنم ..ولی به وقتش ازش میپرسم.
-چند دقیقه بعد-
نوبتمون میرسه ، پا میشیم میریم سمت اتاق دکتر
-میرن تو-
دکتر- سلام ، خوش اومدید.
الستور که سکوتتت..
دکتر تا الستورو میبینه کپ میکنه ولی داره خودشو کنترل میکنه*
دکتر- مشکل چیه؟..
الستور میشینه رو صندلی جلوی میز دکتر ، منم براش تعریف میکنم همه چیو.
*الستورو به شدت بی حال تصور کنید با گوشای افتاده و چشمای نیمه باز*
دکتر یجورایی با ترس شروع میکنه به معاینه کردن الستور.
-یکم بعد-
دکتر- فک نمیکنم درد سینش برا سرما خوردگی باشه..
چ.. چیشد؟..
«چارلی»
طبق معمول شیش صبح بیدارم..زودتر از بقیه.
بی سروصدا پا میشم از اتاق خودمو وگی میرم بیرون.
-رفتن سمت دستشویی-
آب میزنم به صورتم ، ظاهراً یکم خوابم میاد ، که اونم میپره کم کم.
میرم طبقه پایین.
راه رفتن خیلی آروم .
رفتن تو آشپزخونه ، میز صبحونه رو میچینم ، بقیم نیم ساعت دیگه بیدار میشن.
-راستی.. دیشب الستور خونه نبوده..بد نیست یه پیام بدم بهش نه؟
-گوشیمو اصن نیاوردم پاییننن..
با یه بدبختی میرم بالا گوشیمو برمیدارم.
اوکی اوکی..هههه.. گوشیم خامو-..
ای شانس.
شارژرمم که پایین نی.
ولی مال آنجل هست..
فکنم شارژر گوشی آنجل بخوره به گوشی من.
امتحان میکنم.
-ارههه یسسس میخورههه. *یکم صداشو میبره بالا..*
جلوی دهنمو میگیرم.
-یکم بلند حرف زدمم.. بقیه بیدار نشن با صدام صلوااات..
به کارم ادامه میدم.
با اینکه دیشب دیر خوابیدم ولی ب هرحال همیشه همین ساعت بیدار میشم.
- لالالالا..
لوسیفر میاد پایین.
خمیازه میکشه.
میدوعم سمتش.
بهش که رسیدم جلوش وایمیستم ، دستامو میزارم پشتم.
خیلی پر انرژی به نظر میامم.
چارلی- صبح بخیررر باباااا.
لوسیفر که هنو یه نیمش خوابه.
لوسیفر- صبح بخیر چارلی..
چارلی- بنظر خستههه میاای.
لوسیفر- یجوراییی..اوکی میشم الااان..
*میره دستو صورتشو بشوره*
__________________________________
پایان پارت هیژده.
پارت ۱۹؟ « پارت آخر فصل اول »
۸۵۸
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.