15P
رز ویو.
سردرد بدی داشتم..پلکام به قدری سنگین بود که هیچ جوره نمیتونستم چشمامو باز کنم...بدنم درد میکرد و کوفته بود...حتی نمیتونستم تکون بدم خودمو...فقط میدونستم روی تختم...دستمو روی یه گوشه گذاشتم و با بدبختی نشستم...سرم سنگین بود برام..به چشمام فشار وارد کردم...کمی تونستم بازش کنم....دوباره اون کارو تکرار کردم که کل چشمام باز شد...نگاهی به دور ورم انداختم...من خونه نبودم؟...تویه اتاق با کاغذ دیواری مشکی بودم...رو تختی مشکی بود...همه چیز مشکی بود...متوجه شدم لباسام عوض شده..و روی بدنم جای پانسمان...لباسم یه لباس یاسی رنگ بود...کمی کوتاه بود ولی یه رویی سفید کوتاه تا گودی کمرم روش بود.. جوراب راه راه بنفش و یاسی...موهام بافته شده بودن...منکجابودم؟
بابدبختیازتخت بلندشدموسعیکردمدنبالگوشیمبگردم..تو اتاق نبود.بهسمتدر رفتم و باز کردم درو.. یه عمارت با تم مشکی؟....بیخیالیگفتموسعیکردمیهاتاقدیگهازعمارتوپیداکنم...به
اتاقیرسیدمکهدرشنیمه بازبود....دونفردرحال صحبتبودن...نمیدونمچیمیگفتن...ولیتنهاواژهایکهشنیدماینبود... "برایتآکیراپارامانترا"
داشتندرموردبرایت صحبتمیکردن؟!
خودمو کمیبهدرچسبوندموبهحرفاشونگوشدادم..
صداهاشوناشنابود..
فاک...یکیازاوناجیکیبود...اونیکی....صداشبهتهشباهت داشت...
ته:رزالینبچهنیست دیگهکههمشبخادمراقبشباشیجیکی؛حقانتخابداره،مگهعاشقشدنجرمه؟دیراومدیزودمیخوایبری.درستهبرادرشینگرانشیولیزندگی
شخصی رزبهخودشمربوطه..بهترهدخالتنکنیم
جیکی:کهچیمثلا؟اونفقط۲۱سالشه..تماماین۶سالزیرنظرشداشتم.میدونستمدوستاشکیانکجاهامیرهکجاهانمیرهروقتکسیاذیتشمیکردآدمامومیفرستادموکمکشمیکردم،چطورازبرایت باخبرنشدم؟ایناحمقاچیکارمیکننپس؟حالانمیگمعاشق شدنبده...من.فقط نگرانشم ته...فقط نگرانشم،نمیدونم اون چطور به من نگاه میکنه ولی برای من هیچ فرقی نکرده رابطه بینمون
هولیشت......چشمامازحدقهبیرونزدهبود...یهو صدای ارومی پشت گوشم شنیدم که باعث شد برگردم و با قیافه شاکی یونجون مواجه بشم..
یونجون:فال گوش وایساده بودی فضول؟
رز:به فرض که اره
یونجون:بزار زخمات خوب بشه بعد فضولی کن
اداشو در اواردم:بزار زخمات خوب بشه بعد فضولی کن
یونجون:چه خوبم ادامو در میاره بپسه کوچولو..(بپسه پرنده کره ای که معروفه به تقلید کار)
رز:کوچولو؟
یونجون:اره کوچولو
رز:نظرت چیه نشونت بدم کی کوچولو عه؟...
کشی و قوسی به بدنم دادم...
یونجون:من غلط بکنم ، بگم بیگ گرل خوبه؟
تک خنده ای کردم...
که در کنارم باز شد و جی کی بیرون اومد...با دیدنش لبخندم کمی محو شد..
جی کی:به به...مادمازل از خواب رویاییشون بیدار شدن،چه جالب افتخار دادن که یه سر به برادر حقیرشون بزنن...
سرمو کمی پایین انداختم...پوزخندی زدمو نفسمو بیرون دادم...
نگاهی به یونجون کردم و لب زدم:زیاد وقت ندارم..میبینمت...
و راهمو کشیدمو از اونجا کمی دور شدم..که صدای شاکی و همینطور سم جی کی رو شنیدم:یاااااااااادوره زمونهبرعکس شدهاحتراماهماحترامهایقدیمبیتوجهیمیکنیپدصگ؟
سعی کردم با گاز گرفتن لبم خندهموکنترل کنم..که ادامه داد..
جی کی:رز میدونم از دستم ناراحتیولی منتویاینهمهمدتیکلحظههمازتچشمبرنداشتم،تومنونمیدیدیولیمن همعجاحواسمبهتبود بعدش اون پسره عنتر بت میگه بیب در جواب بهش میگی لاو یعنی چی اصلا من با این سنم دوست دختر ندارم هنوزززززززز بعدش خواهر ۲۱ سالم میره سر دیت
نتونستم جلوی خندمو بگیرم.
سردرد بدی داشتم..پلکام به قدری سنگین بود که هیچ جوره نمیتونستم چشمامو باز کنم...بدنم درد میکرد و کوفته بود...حتی نمیتونستم تکون بدم خودمو...فقط میدونستم روی تختم...دستمو روی یه گوشه گذاشتم و با بدبختی نشستم...سرم سنگین بود برام..به چشمام فشار وارد کردم...کمی تونستم بازش کنم....دوباره اون کارو تکرار کردم که کل چشمام باز شد...نگاهی به دور ورم انداختم...من خونه نبودم؟...تویه اتاق با کاغذ دیواری مشکی بودم...رو تختی مشکی بود...همه چیز مشکی بود...متوجه شدم لباسام عوض شده..و روی بدنم جای پانسمان...لباسم یه لباس یاسی رنگ بود...کمی کوتاه بود ولی یه رویی سفید کوتاه تا گودی کمرم روش بود.. جوراب راه راه بنفش و یاسی...موهام بافته شده بودن...منکجابودم؟
بابدبختیازتخت بلندشدموسعیکردمدنبالگوشیمبگردم..تو اتاق نبود.بهسمتدر رفتم و باز کردم درو.. یه عمارت با تم مشکی؟....بیخیالیگفتموسعیکردمیهاتاقدیگهازعمارتوپیداکنم...به
اتاقیرسیدمکهدرشنیمه بازبود....دونفردرحال صحبتبودن...نمیدونمچیمیگفتن...ولیتنهاواژهایکهشنیدماینبود... "برایتآکیراپارامانترا"
داشتندرموردبرایت صحبتمیکردن؟!
خودمو کمیبهدرچسبوندموبهحرفاشونگوشدادم..
صداهاشوناشنابود..
فاک...یکیازاوناجیکیبود...اونیکی....صداشبهتهشباهت داشت...
ته:رزالینبچهنیست دیگهکههمشبخادمراقبشباشیجیکی؛حقانتخابداره،مگهعاشقشدنجرمه؟دیراومدیزودمیخوایبری.درستهبرادرشینگرانشیولیزندگی
شخصی رزبهخودشمربوطه..بهترهدخالتنکنیم
جیکی:کهچیمثلا؟اونفقط۲۱سالشه..تماماین۶سالزیرنظرشداشتم.میدونستمدوستاشکیانکجاهامیرهکجاهانمیرهروقتکسیاذیتشمیکردآدمامومیفرستادموکمکشمیکردم،چطورازبرایت باخبرنشدم؟ایناحمقاچیکارمیکننپس؟حالانمیگمعاشق شدنبده...من.فقط نگرانشم ته...فقط نگرانشم،نمیدونم اون چطور به من نگاه میکنه ولی برای من هیچ فرقی نکرده رابطه بینمون
هولیشت......چشمامازحدقهبیرونزدهبود...یهو صدای ارومی پشت گوشم شنیدم که باعث شد برگردم و با قیافه شاکی یونجون مواجه بشم..
یونجون:فال گوش وایساده بودی فضول؟
رز:به فرض که اره
یونجون:بزار زخمات خوب بشه بعد فضولی کن
اداشو در اواردم:بزار زخمات خوب بشه بعد فضولی کن
یونجون:چه خوبم ادامو در میاره بپسه کوچولو..(بپسه پرنده کره ای که معروفه به تقلید کار)
رز:کوچولو؟
یونجون:اره کوچولو
رز:نظرت چیه نشونت بدم کی کوچولو عه؟...
کشی و قوسی به بدنم دادم...
یونجون:من غلط بکنم ، بگم بیگ گرل خوبه؟
تک خنده ای کردم...
که در کنارم باز شد و جی کی بیرون اومد...با دیدنش لبخندم کمی محو شد..
جی کی:به به...مادمازل از خواب رویاییشون بیدار شدن،چه جالب افتخار دادن که یه سر به برادر حقیرشون بزنن...
سرمو کمی پایین انداختم...پوزخندی زدمو نفسمو بیرون دادم...
نگاهی به یونجون کردم و لب زدم:زیاد وقت ندارم..میبینمت...
و راهمو کشیدمو از اونجا کمی دور شدم..که صدای شاکی و همینطور سم جی کی رو شنیدم:یاااااااااادوره زمونهبرعکس شدهاحتراماهماحترامهایقدیمبیتوجهیمیکنیپدصگ؟
سعی کردم با گاز گرفتن لبم خندهموکنترل کنم..که ادامه داد..
جی کی:رز میدونم از دستم ناراحتیولی منتویاینهمهمدتیکلحظههمازتچشمبرنداشتم،تومنونمیدیدیولیمن همعجاحواسمبهتبود بعدش اون پسره عنتر بت میگه بیب در جواب بهش میگی لاو یعنی چی اصلا من با این سنم دوست دختر ندارم هنوزززززززز بعدش خواهر ۲۱ سالم میره سر دیت
نتونستم جلوی خندمو بگیرم.
۱۲.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.