جادوی او³
کوک
پدر از اتاق اون دختره اومد بیرون و منو دید ک با شیرموزم وسط وایستاده بودم:×هیییع زهرهام ترکید بچه،هفففففف
+دختره کیه؟
×ک.کدوم دختره رو میگی؟
میدونی اولش فک کردم طفره میره ولی خب الان ک دقت میکنم دخترای زیادی دور و بر پدر هستن، هم تو کارائوکه هم سیاهچاله (دوستان قارچ های عزیزم، سیاهچاله اسم مکانیه ک جئون حرومی مون آدما رو توش با بقیه رفیقاش و زیر دستاش گروگان میگیره یا شکنجه میکنه؛ ولی خب کوکی هیچی نمیدونه و فکر میکنه پدرش و رفیقای پدرش میرن اونجا تا ورق بازی کنن...جانگ کوک از هیچی خبر نداره دیگه عع🥸)
+همین دختره ک تو اتاق قبلی یانگ آجوما میمونه
×عا اونو میگی...(در حال پردازش یه بهونه...یونو؟) خ.خدمتکاره آره خدمتکاره
+اما ما که، خانم یانگ و کانگ ایل و سوهی رو داریم(این سه تا خدمتکار های خونشون هستن سنا رو میگم نمیدونم چرا ولی حس کردم باید سنشونو بدونید، خانم یانگ: پنجاه و سه سالشه و از بیست سالگی برای جئون کار میکنه؛ کانگ ایل(این بچه پسره هااا🫠) :سی و یک سالشه؛ سوهی:بیست و پنج سالشه(دخترم سوهی برای کوک یه جورایی مثل خانم یانگ برای جئون عه،یونو؟)عاره دگه)
×خب پسرم منطقی باش، همه این کار هارو ک سه نفر نمیتونن انجام بدن، غذا درست کردن، ظرف شستن، لباس شستن، تمیز کاری خونه، آماده کردن لباسا...
"ده دقیقه بعد"
×شستن ماشین...
+باشه باشه بسه بابا قانع شدم به یه خدمتکار دیگه احتیاج داشتیم، کافیه
×اما هنوز کلی کار مونده
+نه نه نه من قانع شدم آره قانع شدم..
×عاو باشه*لبخند پیروزی*
"فردا"
یومی
محکم بغضمو قورت دادم، بسه، کاری ک باید انجام بشه دیر یا زود انجام میشه...میتونم صورتمو بپوشونم...آره صورتمو میپوشونم...
از جام پاشدم و درو باز کردم و کلمو آوردم بیرون، همه رفتن؟
اومدم بیرون تا دنبال یانگ آجوما بگردم، کلی تو راهرو ها و همه جا گشتم...عاااا حتما رفتن جایی...از ته راهرو رفتم بیرون ک ب پذیرایی رسیدم...واااااااووووووو، چقد بزرگهههه، رو کاناپه نشستم، چقد نرمه، لم دادم ک جانگ کوک بالا سرم سبز شد...
+عععععععع*اون عععع معروفه😂🫠*
_یااا ترسوندیم زنیکه
+تو منو سکته میدی بعد من شدم زنیکههه
_یااا یااا یااا یااا باشه باشه صداتو نیار بالا
+*خنده سلیطه* میگم...بقیه کجان؟
_همم؟ عااا یانگ آجوما با کانگ ایل رفتن خرید، سوهی ام فکر میکنم تو اتاق من باشه (داره اتاقو تمیز میکنه منحرفای بدبخت🫠) +پ..پدرت...؟
×او یومی شی اینجایی
بیچاره شدم...لبخند کجی زدم و دور زدم ب سمت جئون:+ب.ب.بله
×جاهایی ک گفتمو تمیز کردی؟
+چی؟
با نگاه یه چیزی گفت ک نفهمیدم ولی خب خوب میتونم نقش بازی کنم پس...:+بله تمیز کردم
×عوم خوبه، جانگ کوک من امشب با یومی شی میخوایم بریم کارائوکه چون یومی یکی از کاراش همینه
_چی؟ اون رقصندست!؟؟؟
جوری ک بدش گرفت ازم فاصله گرفت، پسرگه کثافت!
×نه بابا معلومه که نه، تو فکر کردی پدر تو کسیه ک یه هر....z...ه رو تو خونه خودش راه بده
پدر پسری آشغالن!
_هفففف فکر کردم واقعنی یه همچین کسیو آوردی
جئون اومد نزدیک و دستشو رو شونم گذاشت و محکم فشار داد، میخواستم چیزی بگم ک با نگاهش متوقف شدم...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
پدر از اتاق اون دختره اومد بیرون و منو دید ک با شیرموزم وسط وایستاده بودم:×هیییع زهرهام ترکید بچه،هفففففف
+دختره کیه؟
×ک.کدوم دختره رو میگی؟
میدونی اولش فک کردم طفره میره ولی خب الان ک دقت میکنم دخترای زیادی دور و بر پدر هستن، هم تو کارائوکه هم سیاهچاله (دوستان قارچ های عزیزم، سیاهچاله اسم مکانیه ک جئون حرومی مون آدما رو توش با بقیه رفیقاش و زیر دستاش گروگان میگیره یا شکنجه میکنه؛ ولی خب کوکی هیچی نمیدونه و فکر میکنه پدرش و رفیقای پدرش میرن اونجا تا ورق بازی کنن...جانگ کوک از هیچی خبر نداره دیگه عع🥸)
+همین دختره ک تو اتاق قبلی یانگ آجوما میمونه
×عا اونو میگی...(در حال پردازش یه بهونه...یونو؟) خ.خدمتکاره آره خدمتکاره
+اما ما که، خانم یانگ و کانگ ایل و سوهی رو داریم(این سه تا خدمتکار های خونشون هستن سنا رو میگم نمیدونم چرا ولی حس کردم باید سنشونو بدونید، خانم یانگ: پنجاه و سه سالشه و از بیست سالگی برای جئون کار میکنه؛ کانگ ایل(این بچه پسره هااا🫠) :سی و یک سالشه؛ سوهی:بیست و پنج سالشه(دخترم سوهی برای کوک یه جورایی مثل خانم یانگ برای جئون عه،یونو؟)عاره دگه)
×خب پسرم منطقی باش، همه این کار هارو ک سه نفر نمیتونن انجام بدن، غذا درست کردن، ظرف شستن، لباس شستن، تمیز کاری خونه، آماده کردن لباسا...
"ده دقیقه بعد"
×شستن ماشین...
+باشه باشه بسه بابا قانع شدم به یه خدمتکار دیگه احتیاج داشتیم، کافیه
×اما هنوز کلی کار مونده
+نه نه نه من قانع شدم آره قانع شدم..
×عاو باشه*لبخند پیروزی*
"فردا"
یومی
محکم بغضمو قورت دادم، بسه، کاری ک باید انجام بشه دیر یا زود انجام میشه...میتونم صورتمو بپوشونم...آره صورتمو میپوشونم...
از جام پاشدم و درو باز کردم و کلمو آوردم بیرون، همه رفتن؟
اومدم بیرون تا دنبال یانگ آجوما بگردم، کلی تو راهرو ها و همه جا گشتم...عاااا حتما رفتن جایی...از ته راهرو رفتم بیرون ک ب پذیرایی رسیدم...واااااااووووووو، چقد بزرگهههه، رو کاناپه نشستم، چقد نرمه، لم دادم ک جانگ کوک بالا سرم سبز شد...
+عععععععع*اون عععع معروفه😂🫠*
_یااا ترسوندیم زنیکه
+تو منو سکته میدی بعد من شدم زنیکههه
_یااا یااا یااا یااا باشه باشه صداتو نیار بالا
+*خنده سلیطه* میگم...بقیه کجان؟
_همم؟ عااا یانگ آجوما با کانگ ایل رفتن خرید، سوهی ام فکر میکنم تو اتاق من باشه (داره اتاقو تمیز میکنه منحرفای بدبخت🫠) +پ..پدرت...؟
×او یومی شی اینجایی
بیچاره شدم...لبخند کجی زدم و دور زدم ب سمت جئون:+ب.ب.بله
×جاهایی ک گفتمو تمیز کردی؟
+چی؟
با نگاه یه چیزی گفت ک نفهمیدم ولی خب خوب میتونم نقش بازی کنم پس...:+بله تمیز کردم
×عوم خوبه، جانگ کوک من امشب با یومی شی میخوایم بریم کارائوکه چون یومی یکی از کاراش همینه
_چی؟ اون رقصندست!؟؟؟
جوری ک بدش گرفت ازم فاصله گرفت، پسرگه کثافت!
×نه بابا معلومه که نه، تو فکر کردی پدر تو کسیه ک یه هر....z...ه رو تو خونه خودش راه بده
پدر پسری آشغالن!
_هفففف فکر کردم واقعنی یه همچین کسیو آوردی
جئون اومد نزدیک و دستشو رو شونم گذاشت و محکم فشار داد، میخواستم چیزی بگم ک با نگاهش متوقف شدم...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
۶.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.