Vempire love
Vempire love
Part:8
که دوباره حس کردم یکی پشت سرمه آروم نگاهی کردم کسی نبود ولی یکم دیگه دقت کردم...یه موجود بلند و گنده بد قوارهای بود درست نمیتونستم ببینم اون موجود چه شکلیه نزدیک بود از ترس خودمو خیس کنم جیغ کشیدم و دوباره فرار
کردم
و اون موجود هم دنبالم میومد فک کنم گرگی چیزی باشه که پام خورد به سنگ و افتادم زمین زود بلند شدم بزور دویدم صدای شر شر میومد فک کنم به یه رود رسیدم سعی کردم اون صدا رو دنبال کنم درسته یه رود بود حداقل اونجا درخت کم و قشنگ نور ماه معلوم بود ولیی مشکل اینجاست چجوری برم اونطرف رود آب خیلی عمیق بود نمیتونستم شنا کنم پشتمو نگاه کردم ا.ا.اون موجود گرگ نبود حتی سگ هم نبود شبیه انسان بود ولی خیلی گنده و ترسناک بود خواستم فرار کنم ولی..بازم از اون موجود دو نفر بودن به سمت چپم نگاهی کردم اما اینبار یه چیزی شبیه گرگ ولی بزرگتر از گرگ بود ا.اینجا چه خبرهه ینی داستان من اینجا تموم میشه؟اینجا؟قراره وسط این جنگل مرموز اون موجودات ترسناک بمیرم؟
هر لحظه اون موجودات نزدیک و نزدیک تر میشدن و من عقب تر میرفتم و نفس نفس میزدم اون موجودی که شبیه گرگ بود به سمتم حمله کرد منم از ترس بیشتر رفتم عقبتر که افتادم
_درسته اینجا ته خط داستان من بود پایان من چشامو بستم و منتظر بودم بیوفتم تو آب
اما...به جاش فرو رفتم تو جای گرم و نرم
او.اون یه انسانه؟! نفس زدناش شبیه یه انسان بود عادی اما گرم یه حس آرامشی بهم دست داد که از ترسم کم میشد سرمو آروم بلند کردن و با چشمانی قرمز که انگار از خون تشکیل شده بود نگاه کردم عجیبه ولی حس خوبی بهم میداد اون چشمای قرمز و خوشگلی
بودن
ولی اگه اون انسانه پس چرا چشماش قرمزه؟
شاید انسان نباشه شایدم مثه موجودات دیگه اونم میخواد منو بکشه با صدای بم و خماری به خودم اومدم
×اینجا جای تو نیست دختر کوچولو...
︶ ͡ ۫ ˓ ʚ♡ɞ ˒ ۫ ͡ ︶.
حیحی حدس بزنید کیه🤭
خیلی ضایعه است خدایش😐😂
Part:8
که دوباره حس کردم یکی پشت سرمه آروم نگاهی کردم کسی نبود ولی یکم دیگه دقت کردم...یه موجود بلند و گنده بد قوارهای بود درست نمیتونستم ببینم اون موجود چه شکلیه نزدیک بود از ترس خودمو خیس کنم جیغ کشیدم و دوباره فرار
کردم
و اون موجود هم دنبالم میومد فک کنم گرگی چیزی باشه که پام خورد به سنگ و افتادم زمین زود بلند شدم بزور دویدم صدای شر شر میومد فک کنم به یه رود رسیدم سعی کردم اون صدا رو دنبال کنم درسته یه رود بود حداقل اونجا درخت کم و قشنگ نور ماه معلوم بود ولیی مشکل اینجاست چجوری برم اونطرف رود آب خیلی عمیق بود نمیتونستم شنا کنم پشتمو نگاه کردم ا.ا.اون موجود گرگ نبود حتی سگ هم نبود شبیه انسان بود ولی خیلی گنده و ترسناک بود خواستم فرار کنم ولی..بازم از اون موجود دو نفر بودن به سمت چپم نگاهی کردم اما اینبار یه چیزی شبیه گرگ ولی بزرگتر از گرگ بود ا.اینجا چه خبرهه ینی داستان من اینجا تموم میشه؟اینجا؟قراره وسط این جنگل مرموز اون موجودات ترسناک بمیرم؟
هر لحظه اون موجودات نزدیک و نزدیک تر میشدن و من عقب تر میرفتم و نفس نفس میزدم اون موجودی که شبیه گرگ بود به سمتم حمله کرد منم از ترس بیشتر رفتم عقبتر که افتادم
_درسته اینجا ته خط داستان من بود پایان من چشامو بستم و منتظر بودم بیوفتم تو آب
اما...به جاش فرو رفتم تو جای گرم و نرم
او.اون یه انسانه؟! نفس زدناش شبیه یه انسان بود عادی اما گرم یه حس آرامشی بهم دست داد که از ترسم کم میشد سرمو آروم بلند کردن و با چشمانی قرمز که انگار از خون تشکیل شده بود نگاه کردم عجیبه ولی حس خوبی بهم میداد اون چشمای قرمز و خوشگلی
بودن
ولی اگه اون انسانه پس چرا چشماش قرمزه؟
شاید انسان نباشه شایدم مثه موجودات دیگه اونم میخواد منو بکشه با صدای بم و خماری به خودم اومدم
×اینجا جای تو نیست دختر کوچولو...
︶ ͡ ۫ ˓ ʚ♡ɞ ˒ ۫ ͡ ︶.
حیحی حدس بزنید کیه🤭
خیلی ضایعه است خدایش😐😂
۳.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.