رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 15
ارسلان
صبح ارشام اومد دنبال دیانا
دیانا داشت میرفت
من:صبر کن دیانا بیا
دیانا:ها؟
من:بیا میخوام برای اخرین بار بغلت کنم
اروم دیانا رو بغل کردم
من:مراقب خودت باش(:
دیانا:باشه
دیانا سوار ماشین ارشام شد
ارشام اومد پیشم
من:داداش مراقبش باشی ها نمیخوام اصلا اذیت شه
ارشام:خیالت راحت نگران نباش از گل نازک تر بهش نمیگم
من:خدافظ
ارشام:خدافظ
ارشام رفت سوار ماشین شد و رفت
گوشیمو در اوردم زنگ زدم شقایق
من:الو سلام شقایق بیا اینجا
شقایق:اوکی الان میام
گوشیمو قطع کردم رفتم بالا تو اتاقم
یه حدود یه ربع بعد شقایق اومد تو اتاقم
شقایق:سلام چیزی شده؟
من:اره
شقایق:چی؟
من:دیانا رفت
شقایق:وا کجا رفت؟
من:بهم گفت ازم متنفره نمیتونه تحملم کنه
شقایق:خب تو چیکار کردی
من:فرستادمش پیش رفیقم
شقایق:ای بابا اگه مشکلت این بوده که چیزی نیس کاش قبلش بهم میگفتی یه دقیقه واست ابش میکردم
من:مگه درباره زنجیر گردنبند حرف میزنی که میگی ابش کنم؟ اون یه انسانه😐💔
شقایق:منظورم اینکه ردش کنم بره
من:ولی نمیخوام بره چون من زندگیشو خراب کردم از زندگیش میرم ولی از دور میپامش
شقایق:نگران نباش من پیشتم
من:توهم یکی مثل اونی
شقایق بغلم کرد
شقایق:قول میدم پیشت بمونم
من:ای بابا صد دفعه گفتم خودتو به من نچسبون دختره ی نچسب
شقایق:باشه دیگه خدا نکنه تو کلافه بشی از زمین و اسمان ایراد میگیری چرا زمین گرده چرا اسمون ابیه
من:😂
من:هنوز نیم ساعت نیس رفته ولی دلم براش تنگ شده چرا من میخوامش و اون ازم متنفره؟
شقایق:تازه داری میرسی به حرفای من تازه داری میفهمی من چه حالی دارم(:
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ارسلان
صبح ارشام اومد دنبال دیانا
دیانا داشت میرفت
من:صبر کن دیانا بیا
دیانا:ها؟
من:بیا میخوام برای اخرین بار بغلت کنم
اروم دیانا رو بغل کردم
من:مراقب خودت باش(:
دیانا:باشه
دیانا سوار ماشین ارشام شد
ارشام اومد پیشم
من:داداش مراقبش باشی ها نمیخوام اصلا اذیت شه
ارشام:خیالت راحت نگران نباش از گل نازک تر بهش نمیگم
من:خدافظ
ارشام:خدافظ
ارشام رفت سوار ماشین شد و رفت
گوشیمو در اوردم زنگ زدم شقایق
من:الو سلام شقایق بیا اینجا
شقایق:اوکی الان میام
گوشیمو قطع کردم رفتم بالا تو اتاقم
یه حدود یه ربع بعد شقایق اومد تو اتاقم
شقایق:سلام چیزی شده؟
من:اره
شقایق:چی؟
من:دیانا رفت
شقایق:وا کجا رفت؟
من:بهم گفت ازم متنفره نمیتونه تحملم کنه
شقایق:خب تو چیکار کردی
من:فرستادمش پیش رفیقم
شقایق:ای بابا اگه مشکلت این بوده که چیزی نیس کاش قبلش بهم میگفتی یه دقیقه واست ابش میکردم
من:مگه درباره زنجیر گردنبند حرف میزنی که میگی ابش کنم؟ اون یه انسانه😐💔
شقایق:منظورم اینکه ردش کنم بره
من:ولی نمیخوام بره چون من زندگیشو خراب کردم از زندگیش میرم ولی از دور میپامش
شقایق:نگران نباش من پیشتم
من:توهم یکی مثل اونی
شقایق بغلم کرد
شقایق:قول میدم پیشت بمونم
من:ای بابا صد دفعه گفتم خودتو به من نچسبون دختره ی نچسب
شقایق:باشه دیگه خدا نکنه تو کلافه بشی از زمین و اسمان ایراد میگیری چرا زمین گرده چرا اسمون ابیه
من:😂
من:هنوز نیم ساعت نیس رفته ولی دلم براش تنگ شده چرا من میخوامش و اون ازم متنفره؟
شقایق:تازه داری میرسی به حرفای من تازه داری میفهمی من چه حالی دارم(:
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۷.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.