درگیرِ مافیاها
پارت ۴۴
از زبان جونگکوک:
تهیونگ از روی تختش با بی حوصلگی بلند شد و اومد طرف من و گفت : چطوری میتونی توی بدترین شرایط ممکنم انقد مسخره بازی در بیاری آخه
جونگکوک: چون ما هیچوقت شرایطمون خوب نبوده اگه من پیشت نبودم که از بس نمی خندیدی دیگه فکت وا نمیشد
تهیونگ: بسه بریم پایین دیگه...
منو تهیونگ رفتیم داخل جلسه و نشستیم:
ایل سوک: اون دختر قانونای خونه منو بهم ریخت باید میرفت تازه اگر جونگ هیون رفیق قدیمیم نبود قطعا دختره رو میکشتم حالا چیزی که میخوام بگم اینه که چون اون دختر دیگه تو دست ما نیست و ما گروگانی نداریم ممکنه از سر تلافیم که شده قراردادو با مشکل مواجه کنن و بخوان مارو لو بدن
ووشیک: ما زود براش یه فکری میکنیم ولی درستش این بود که از قبل به ما میگفتین بعد ولش میکردین بره
جانگ شین: نیاز نیس خودتونو اذیت کنین من همین الانم براش یه فکری دارم
ایل سوک و ووشیک: چه فکری؟
جانگ شین: اونو میبرم پیش خودم ولی نه به عنوان گروگان شاید بعدا باهاش ازدواج کنم
همه دهنشون وا موند منو تهیونگ ولی تعجب نکردیم البته تهیونگ حال خیلی بدی داشت خوب میتونستم از چهرش اینو بفهمم ولی کاری ازم برنمیومد و اونم مجبور بود پیش ایل سوک عکس العمل نشون نده
جانگ شین: نمیخواد تعجب کنید وقتی ا/ت پیش من باشه دیگه پدرشم دست و پاش بستس
ووشیک: چجوری راضیش میکنی ببریش؟
جانگ شین: اونش با من...
حرفامون که تموم شد اونا رفتن عمو ایل سوک هم گفت کار داره و رفت به سئول؛ بعد از اونا تهیونگ با سرعت از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش انقد با عصبانیت از جاش بلند شد که حتی منم ازش ترسیدم ولی نگرانش شدم و دنبالش دویدم تو اتاقش دیدم لپ تاپشو برده بالای سرش تا اومدم بگم نکن دیدم اونو زد تو آینه و جفتشون داغون شدن میخواستم جلوشو بگیرم ولی بعد فکر کردم بهتره خشمشو خالی کنه؛ هرچی دستش میومد و خورد میکرد و باهاش نعره میکشید یه دونه هم آینه کوچولو رو دیوار اتاقش مونده بود که با مشت کوبید توش و دستش زخمی شد دویدم طرفش و گفتم: چیکار کردی دیوونه میخواستم دستشو بگیرم نگاش کنم ببینم چقد زخم شد ولی دستشو کشید و گفت ولش کن کاش بمیرم ولی نمیمیرم که
جونگکوک: باز چرا دیوونه شدی نقشه ما بخوبی پیش میره و همه چیو درست میکنیم
تهیونگ: ولی اون جانگ شین عوضی حروم لقمه ا/ت منو میخواد منم عین یه مترسک جلوش نشسته بودم وقتی اسم ا/ت منو میبرد
جونگکوک: بس کن بیا دستتو ببندم ...
از زبان جانگ شین:
دو روز بعد جلسمون با ایل سوک به تلفن ا/ت زنگ زدم و باهاش یه قرار ملاقات تو خونشون گذاشتم برای همین آماده شدم که برم پیشش؛ من اولین بار بود که واقعا عاشق شده بودم ...
خونه ی جونگ هیون:
از زبان جانگ شین:
رفتم تو خونشون خدمتکارشون گفت منتظر بمونم تا ا/ت بیاد...
شرط:۵۰
از زبان جونگکوک:
تهیونگ از روی تختش با بی حوصلگی بلند شد و اومد طرف من و گفت : چطوری میتونی توی بدترین شرایط ممکنم انقد مسخره بازی در بیاری آخه
جونگکوک: چون ما هیچوقت شرایطمون خوب نبوده اگه من پیشت نبودم که از بس نمی خندیدی دیگه فکت وا نمیشد
تهیونگ: بسه بریم پایین دیگه...
منو تهیونگ رفتیم داخل جلسه و نشستیم:
ایل سوک: اون دختر قانونای خونه منو بهم ریخت باید میرفت تازه اگر جونگ هیون رفیق قدیمیم نبود قطعا دختره رو میکشتم حالا چیزی که میخوام بگم اینه که چون اون دختر دیگه تو دست ما نیست و ما گروگانی نداریم ممکنه از سر تلافیم که شده قراردادو با مشکل مواجه کنن و بخوان مارو لو بدن
ووشیک: ما زود براش یه فکری میکنیم ولی درستش این بود که از قبل به ما میگفتین بعد ولش میکردین بره
جانگ شین: نیاز نیس خودتونو اذیت کنین من همین الانم براش یه فکری دارم
ایل سوک و ووشیک: چه فکری؟
جانگ شین: اونو میبرم پیش خودم ولی نه به عنوان گروگان شاید بعدا باهاش ازدواج کنم
همه دهنشون وا موند منو تهیونگ ولی تعجب نکردیم البته تهیونگ حال خیلی بدی داشت خوب میتونستم از چهرش اینو بفهمم ولی کاری ازم برنمیومد و اونم مجبور بود پیش ایل سوک عکس العمل نشون نده
جانگ شین: نمیخواد تعجب کنید وقتی ا/ت پیش من باشه دیگه پدرشم دست و پاش بستس
ووشیک: چجوری راضیش میکنی ببریش؟
جانگ شین: اونش با من...
حرفامون که تموم شد اونا رفتن عمو ایل سوک هم گفت کار داره و رفت به سئول؛ بعد از اونا تهیونگ با سرعت از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش انقد با عصبانیت از جاش بلند شد که حتی منم ازش ترسیدم ولی نگرانش شدم و دنبالش دویدم تو اتاقش دیدم لپ تاپشو برده بالای سرش تا اومدم بگم نکن دیدم اونو زد تو آینه و جفتشون داغون شدن میخواستم جلوشو بگیرم ولی بعد فکر کردم بهتره خشمشو خالی کنه؛ هرچی دستش میومد و خورد میکرد و باهاش نعره میکشید یه دونه هم آینه کوچولو رو دیوار اتاقش مونده بود که با مشت کوبید توش و دستش زخمی شد دویدم طرفش و گفتم: چیکار کردی دیوونه میخواستم دستشو بگیرم نگاش کنم ببینم چقد زخم شد ولی دستشو کشید و گفت ولش کن کاش بمیرم ولی نمیمیرم که
جونگکوک: باز چرا دیوونه شدی نقشه ما بخوبی پیش میره و همه چیو درست میکنیم
تهیونگ: ولی اون جانگ شین عوضی حروم لقمه ا/ت منو میخواد منم عین یه مترسک جلوش نشسته بودم وقتی اسم ا/ت منو میبرد
جونگکوک: بس کن بیا دستتو ببندم ...
از زبان جانگ شین:
دو روز بعد جلسمون با ایل سوک به تلفن ا/ت زنگ زدم و باهاش یه قرار ملاقات تو خونشون گذاشتم برای همین آماده شدم که برم پیشش؛ من اولین بار بود که واقعا عاشق شده بودم ...
خونه ی جونگ هیون:
از زبان جانگ شین:
رفتم تو خونشون خدمتکارشون گفت منتظر بمونم تا ا/ت بیاد...
شرط:۵۰
۱۹.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.