Meeting Again
part⑤
کارم تموم شده بود و رفتم توی آشپزخونه که دیدم همگی به علاوه بابا سر میز نشستهن
+صبح بخیر بابا جونم
به جونگکوک هیچی نگفتم حتی نگاشم نکردم طوری رفتار کردم انگار وجود نداره. یه صندلی خالی کنار کوک بود و یه صندلی کنار مامان. همیشه پیش جونگکوک نشسته بودم ولی اینبار پیش مامان نشستم. نگاهاشو رو خودم حس میکردم ولی بهش اهمیت ندادم. خطاب به بابا گفتم
+کارای شرکت چطور پیش میره؟
ب: مثل همیشه، حالا که همگی دور هم جمع شدیم بزار موضوعی رو به اطلاعتون برسونم مامانتون میدونه فقط موندید شما دوتا.
هردومون به سمت بابا برگشتیم و منتظر بهش خیره شدیم. بابا چاپستیکش رو گذاشت و با جدیتی که همیشه توی چهره و صداش بود شروع کرد
ب: متاسفانه ما مدل و سفیر توی شعبه ی دوم کم آوردیم، پس با سهام داران مشورت کردم و همه نظرشون روی پسر خوندهم جلب شد
چشمام از حدقه بیرون زده بودند. کوک غذا توی گلوش پرید.
+هااان؟؟
ب: جونگکوک قطعا چهره ی پر جذبه ای داره، فقط کافیه کمی روی اندامت کار کنی وگرنه همه چیت اوکیه.
+بابا اصن تو کی وقت گیر آوردی بری با سهام داران شعبه ی دوم که توی پاریسه مشورت کنی؟
ب: انقدر وضعیت اضطراری بود که مجبور شدیم جلسه رو به طور مجازی برگزار کنیم
دیگه چیزی نگفتم
ب: فردا درموردش بیشتر حرف میزنیم فعلا دیرم شده
از سر میز بلند شد و بعد چند دقیقه صدای بسته شدن در اومد. منم بلند شدم و رفتم توی اتاقم
(Flash back'2'Hours)
حوصلم توی اتاقم سر رفته بود دو ساعت بود توی اتاقم نشستم و بیرون نرفتم تا با کوک چشم تو چشم نشم. تا الان قطعا مامان رفته بود شرکت و نمیدونم جونگکوک خونهست یا نه درو نیمه باز کردم و نگاه کوتاهی انداختم تا ببینم خونه هست یا نه.
انگار بیرون رفته بود پامو که از اتاقم گذاشتم بیرون گذاشتم چیزی زیر پام خش خش کرد... نگاهی به زیر پام انداختم که با یه کیسه پر از خوراکی مواجه شدم، کنارشم یه پاکت بود که روش نوشته بود "prada" چشام برقی زدند. بدون اینکه خودم متوجه بشم لبخند بزرگی روی صورتم بود که یهو صدای آشنایی شنیدم
_خوشت اومد؟
سرمو بالا آوردم که دیدم عین جن وایساده روبروم. پوکر شدم و هیچی نگفتم دستاشو باز کرد و گفت
•اسلاید بعدی کیفی که برای جیونگ گرفته•
کارم تموم شده بود و رفتم توی آشپزخونه که دیدم همگی به علاوه بابا سر میز نشستهن
+صبح بخیر بابا جونم
به جونگکوک هیچی نگفتم حتی نگاشم نکردم طوری رفتار کردم انگار وجود نداره. یه صندلی خالی کنار کوک بود و یه صندلی کنار مامان. همیشه پیش جونگکوک نشسته بودم ولی اینبار پیش مامان نشستم. نگاهاشو رو خودم حس میکردم ولی بهش اهمیت ندادم. خطاب به بابا گفتم
+کارای شرکت چطور پیش میره؟
ب: مثل همیشه، حالا که همگی دور هم جمع شدیم بزار موضوعی رو به اطلاعتون برسونم مامانتون میدونه فقط موندید شما دوتا.
هردومون به سمت بابا برگشتیم و منتظر بهش خیره شدیم. بابا چاپستیکش رو گذاشت و با جدیتی که همیشه توی چهره و صداش بود شروع کرد
ب: متاسفانه ما مدل و سفیر توی شعبه ی دوم کم آوردیم، پس با سهام داران مشورت کردم و همه نظرشون روی پسر خوندهم جلب شد
چشمام از حدقه بیرون زده بودند. کوک غذا توی گلوش پرید.
+هااان؟؟
ب: جونگکوک قطعا چهره ی پر جذبه ای داره، فقط کافیه کمی روی اندامت کار کنی وگرنه همه چیت اوکیه.
+بابا اصن تو کی وقت گیر آوردی بری با سهام داران شعبه ی دوم که توی پاریسه مشورت کنی؟
ب: انقدر وضعیت اضطراری بود که مجبور شدیم جلسه رو به طور مجازی برگزار کنیم
دیگه چیزی نگفتم
ب: فردا درموردش بیشتر حرف میزنیم فعلا دیرم شده
از سر میز بلند شد و بعد چند دقیقه صدای بسته شدن در اومد. منم بلند شدم و رفتم توی اتاقم
(Flash back'2'Hours)
حوصلم توی اتاقم سر رفته بود دو ساعت بود توی اتاقم نشستم و بیرون نرفتم تا با کوک چشم تو چشم نشم. تا الان قطعا مامان رفته بود شرکت و نمیدونم جونگکوک خونهست یا نه درو نیمه باز کردم و نگاه کوتاهی انداختم تا ببینم خونه هست یا نه.
انگار بیرون رفته بود پامو که از اتاقم گذاشتم بیرون گذاشتم چیزی زیر پام خش خش کرد... نگاهی به زیر پام انداختم که با یه کیسه پر از خوراکی مواجه شدم، کنارشم یه پاکت بود که روش نوشته بود "prada" چشام برقی زدند. بدون اینکه خودم متوجه بشم لبخند بزرگی روی صورتم بود که یهو صدای آشنایی شنیدم
_خوشت اومد؟
سرمو بالا آوردم که دیدم عین جن وایساده روبروم. پوکر شدم و هیچی نگفتم دستاشو باز کرد و گفت
•اسلاید بعدی کیفی که برای جیونگ گرفته•
۱.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.