WINNER 21
جونگین تا اسم J رو دید از دختر عذر خواهی کرد و برای جواب دادن تلفن جایی رفت که مطمئن باشه سوآ چیزی نمیشنوه
تماس رو وصل کرد و قبل از اینکه چیزی بخواد بگه J شروع به صحبت کرد
»حواست جمع باشه ، تنها شانسیه که برای نجات اون داری ..
/گفتم که درست انجامش میدم .. فقط آسیبی به جونگوون نرسه ...
»مراقب باش مینهو قبل از اینکه عکسارو بگیرید نیاد ، سریع انجامش بده
پسر تایید کرد و بعد از تموم شدن تماس پیش سوآ برگشت
توی ذهنش همه چیز به هم ریخته بود ، چرا داشت همچین کاری میکرد ؟ اون دختر واقعا بیگناه و پاک بود ..
به لبخند شیرینش نگاهی کرد .. واقعا وجدانش اجازه میداد همچین کاری کنه؟
ولی با فکر کردن به جونگوونـی که روی تخت بیمارستان خوابیده تمام اینا بی اهمیت میشد ..
درسته ، به هر حال هر کسی به فکر خودش و عزیزانشه .. جونگینم به فکر نجات خواهر کوچیکترش بود
+جونگینا ؟ حواست کجاست؟
/عا .. همینجا ..
چند ثانیه مکث کرد ، نگاهی به ساعت انداخت
باید سریعتر کارش رو انجام میداد
برای گارسون دستی تکون داد که چند دقیقه بعد براشون مشروب آورد
تشکر کرد که گارسون رفت
دو پیک ویسکی ریخت و به سوآ نگاه کرد ..
با چشم اشاره کرد که دختر گفت
+خب .. من .. معمولا الکل نمیخورم ..
/هی قرار بود امشب مثل دوتا دوست با هم وقت بگذرونیم .. برای تنوع بد نیست ، چه اشکالی داره؟
اینو گفت و یکی از پیک هارو برداشت
دختر که انگار قانع شده بود ولی با تردید دستشو سمت پیک برد ..
خودش باید هوشیار میموند ، پس فقط تظاهر به خوردن کرد و از طرفی نمیخواست با وارد شدن محتویات پاکت پودر تح.ریک کننده به بدنش نقشه رو خراب کنه ..
و به نظر میومد خوب تونسته بود سوآ رو وادار به انجام کاری که J گفته بود بکنه ..
---
مدتی گذشت ، خوشبختانه یا بدبختانه ظرفیت سوآ کمتر از چیزی که تصور میکرد بود .. کاملا مشخص بود که مست شده و از سرخ شدن بینی و گونه ها و نگاه خمارش تاثیر دارویی که J داده بود مشخص بود
دختر هر لحظه احساس گرمای بیشتری میکرد و نفس های کش داری میکشید
جونگین متوجه موقعیتی که درست طبق نقشه به وجود اومد بود ، سعی کرد تمام احساس عذاب وجدانشو قورت بده و فقط به جونگوون فکر کنه ..
دست سمت کرواتش برد و شلش کرد ، از روی صندلیش بلند شد و سمت دختر رفت
(روم شطرنجی دیگه خودتون میدونید چیشد😭📿)
---
بلخره به حیاط عمارت رسید ، چشماشو بست و سرشو چند ثانیه روی فرمون گذاشت
روز خوبی براش شروع نشده بود ولی کی فکرشو میکرد که این روز تازه نقطه ی شروعِ پایان همه چیزه؟
از ماشین پیاده شد و وارد عمارت شد
کمی دور تر از ورودی ، یونگبوک و کانگمین رو به روی هم نشسته بودن و صحبت میکردن
با وارد شدن مینهو هر دو سمت در برگشتند
یونگبوک لبخندی به برادر بزرگترش زد
&مینهویا .. حالت خوبه؟
لبخند خسته ای زد و سر تکون داد .. یونگبوک باعث میشد تو بد ترین حالت ممکنم لبخند بزنه .. چی برادرشو انقدر شیرین میکرد؟
لبخندش به محض اینکه نگاهش به کانگمین افتاد محو شد
فقط راهشو کشید و رفت
:مینهو
طوری به راهش ادامه داد که انگار صدای مرد رو نشنیده ، اون پدرش بود .. از خون اون بود ولی چطور انقدر از اون مرد متنفر بود؟ شاید بخاطر رفتار پول پرستانه ای که داشت؟ به هر حال با تمام نفرتش .. خودشم خوب میدونست برای زندگی خوبی که داره باید مطیع اون مرد باشه
به طبقه ی بالا رسید که چشمش به در اتاق سوآ خورد
نزدیک رفت و تقه ای به در زد .. چند ثانیه صبر کرد ولی صدایی نشنید ، بازم همین کارو تکرار کرد و اسم دخترو صدا زد
ولی بعد از بازم نشنیدن صدایی در اتاق رو باز کرد و دید کسی اونجا نیست .. توی بالکنم کسی نبود ...
-معمولا تو اتاقشه ..کجا رفته ..
چند قدم عقب رفت و همونطور که بالای پله ها ایستاده بود طوری که کانگمین و یونگبوک که توی سالن بودن بشنون گفت
-سوآ کجاست؟
&تقریبا چند ساعت پیش رفت بیرون هیونگ
مینهو ابرویی بالا انداخت
کجا میتونه رفته باشه؟
شماره ی سوآ رو گرفت و منتظر حواب دادن شد
ولی بعد با شنیدن صدای یه پسر نگران شد
/الو؟
-تو دیگه کی هستی؟
/اوه .. لی مینهو ..
-هی گوشی سوآ چرا دستته؟ تو کی ای دیگه؟
/جونگینم ..
تماس رو وصل کرد و قبل از اینکه چیزی بخواد بگه J شروع به صحبت کرد
»حواست جمع باشه ، تنها شانسیه که برای نجات اون داری ..
/گفتم که درست انجامش میدم .. فقط آسیبی به جونگوون نرسه ...
»مراقب باش مینهو قبل از اینکه عکسارو بگیرید نیاد ، سریع انجامش بده
پسر تایید کرد و بعد از تموم شدن تماس پیش سوآ برگشت
توی ذهنش همه چیز به هم ریخته بود ، چرا داشت همچین کاری میکرد ؟ اون دختر واقعا بیگناه و پاک بود ..
به لبخند شیرینش نگاهی کرد .. واقعا وجدانش اجازه میداد همچین کاری کنه؟
ولی با فکر کردن به جونگوونـی که روی تخت بیمارستان خوابیده تمام اینا بی اهمیت میشد ..
درسته ، به هر حال هر کسی به فکر خودش و عزیزانشه .. جونگینم به فکر نجات خواهر کوچیکترش بود
+جونگینا ؟ حواست کجاست؟
/عا .. همینجا ..
چند ثانیه مکث کرد ، نگاهی به ساعت انداخت
باید سریعتر کارش رو انجام میداد
برای گارسون دستی تکون داد که چند دقیقه بعد براشون مشروب آورد
تشکر کرد که گارسون رفت
دو پیک ویسکی ریخت و به سوآ نگاه کرد ..
با چشم اشاره کرد که دختر گفت
+خب .. من .. معمولا الکل نمیخورم ..
/هی قرار بود امشب مثل دوتا دوست با هم وقت بگذرونیم .. برای تنوع بد نیست ، چه اشکالی داره؟
اینو گفت و یکی از پیک هارو برداشت
دختر که انگار قانع شده بود ولی با تردید دستشو سمت پیک برد ..
خودش باید هوشیار میموند ، پس فقط تظاهر به خوردن کرد و از طرفی نمیخواست با وارد شدن محتویات پاکت پودر تح.ریک کننده به بدنش نقشه رو خراب کنه ..
و به نظر میومد خوب تونسته بود سوآ رو وادار به انجام کاری که J گفته بود بکنه ..
---
مدتی گذشت ، خوشبختانه یا بدبختانه ظرفیت سوآ کمتر از چیزی که تصور میکرد بود .. کاملا مشخص بود که مست شده و از سرخ شدن بینی و گونه ها و نگاه خمارش تاثیر دارویی که J داده بود مشخص بود
دختر هر لحظه احساس گرمای بیشتری میکرد و نفس های کش داری میکشید
جونگین متوجه موقعیتی که درست طبق نقشه به وجود اومد بود ، سعی کرد تمام احساس عذاب وجدانشو قورت بده و فقط به جونگوون فکر کنه ..
دست سمت کرواتش برد و شلش کرد ، از روی صندلیش بلند شد و سمت دختر رفت
(روم شطرنجی دیگه خودتون میدونید چیشد😭📿)
---
بلخره به حیاط عمارت رسید ، چشماشو بست و سرشو چند ثانیه روی فرمون گذاشت
روز خوبی براش شروع نشده بود ولی کی فکرشو میکرد که این روز تازه نقطه ی شروعِ پایان همه چیزه؟
از ماشین پیاده شد و وارد عمارت شد
کمی دور تر از ورودی ، یونگبوک و کانگمین رو به روی هم نشسته بودن و صحبت میکردن
با وارد شدن مینهو هر دو سمت در برگشتند
یونگبوک لبخندی به برادر بزرگترش زد
&مینهویا .. حالت خوبه؟
لبخند خسته ای زد و سر تکون داد .. یونگبوک باعث میشد تو بد ترین حالت ممکنم لبخند بزنه .. چی برادرشو انقدر شیرین میکرد؟
لبخندش به محض اینکه نگاهش به کانگمین افتاد محو شد
فقط راهشو کشید و رفت
:مینهو
طوری به راهش ادامه داد که انگار صدای مرد رو نشنیده ، اون پدرش بود .. از خون اون بود ولی چطور انقدر از اون مرد متنفر بود؟ شاید بخاطر رفتار پول پرستانه ای که داشت؟ به هر حال با تمام نفرتش .. خودشم خوب میدونست برای زندگی خوبی که داره باید مطیع اون مرد باشه
به طبقه ی بالا رسید که چشمش به در اتاق سوآ خورد
نزدیک رفت و تقه ای به در زد .. چند ثانیه صبر کرد ولی صدایی نشنید ، بازم همین کارو تکرار کرد و اسم دخترو صدا زد
ولی بعد از بازم نشنیدن صدایی در اتاق رو باز کرد و دید کسی اونجا نیست .. توی بالکنم کسی نبود ...
-معمولا تو اتاقشه ..کجا رفته ..
چند قدم عقب رفت و همونطور که بالای پله ها ایستاده بود طوری که کانگمین و یونگبوک که توی سالن بودن بشنون گفت
-سوآ کجاست؟
&تقریبا چند ساعت پیش رفت بیرون هیونگ
مینهو ابرویی بالا انداخت
کجا میتونه رفته باشه؟
شماره ی سوآ رو گرفت و منتظر حواب دادن شد
ولی بعد با شنیدن صدای یه پسر نگران شد
/الو؟
-تو دیگه کی هستی؟
/اوه .. لی مینهو ..
-هی گوشی سوآ چرا دستته؟ تو کی ای دیگه؟
/جونگینم ..
۳.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.