سناریو کوتاه(کوتاه که چه عرض کنم) از سانزو
سناریو کوتاه(کوتاه که چه عرض کنم) از سانزو
*وقتی میخوای بری بیرون
حوصلت سر رفته بود و سانزو خونه نبود.تصمیم گرفتی بری بیرون و یه هوایی بخوری تا سانزو برگرده.تیشرت نخی سفید و ساده با شلوار جین آبی و رنگ و رو رفته ای انداختی تنت و از خونه زدی بیرون.بی هدف پیاده راه افتادی و به ذهنت رسید چرا نری کتابفروشی؟راهتو به سمت کتابفروشی کج کردی و وقتی وارد مغازه شدی،ناباورانه به کسی که جلوت بود نگاه کردی،
(ا.ت_ سانزو+)
_سانزوووووو (پریدی بغلش)
+ا.ت تو اینجا چیکار میکنی؟
_من باید این سوالو از تو بپرسم
+اومده بودم برای تو کتاب بخرم
_منم حوصلم سر رفته بود اومدم اینجا یکم هوا بخورم
سانزو پول کتابی که میخواست بخره رو به فروشنده پرداخت و (ناموسن حال میکنین چه با جزییات مینویسم؟)کتاب فرهنگ لغت (فرهنگ لغتتتتت جررررر😂🗿)رو تو دستاش گرفت و با ا.ت سمت خونه راه افتادن
*وقتی دوستای قدیمیت که باهاشون دعوات شده بود اذیتت میکنن
اون روز تولد سانزو بود و تصمیم گرفتی تا نیومده خونه بری براش کیک بخری و سورپرایزش کنی.یه پیرهن آستین بلند قرمز کم رنگ پوشیدی با دامن بلند هم رنگش و از خونه رفتی بیرون.تو راه کیک فروشی بودی که تصمیم گرفتی بری یکم تو پارک نزدیک خونه بشینی و به طرح کیک فکر کنی و اینکه چجوری میخوای سانزو رو سورپرایز کنی.هنوز ۲۰ تا اومدن سانزو مونده بود پس از لحاظ زمانی،مشکلی نداشتی،رفتی و رو نیمکت نشستی و کیفتو کنارت گذاشتی.همون لحظه چشمت به کسایی خورد که اصلا دوست نداشتی ببینیشون.داشتن میومدن طرف تو.روتو اونور کردی و اعتنایی بهشون نکردی.با صدای خنده ی منزجر کننده ای خود به خود توجهت به اونور جلب شد.وقتی نگاشون کردی،حس کردی خونت به جوش اومده.پنج نفر بودن.یکیشون کیفتو،قبل از اینکه بتونی حرکتی کنی قاپید و اول بازش کرد و محتویاتش رو ریخت رو زمین و بعد خود کیفو پرت کرد اونور.عصبانی شدی و بلند شدی که با صدای یکی ازونا که میگفت:هه چی شده؟کشتیات غرق شده؟اون دوس پسر مو پشمکیت کجاس؟دختره ی احمق
طاقت نیاوردی و یه مشت محکم نصار پوزَش کردی.اولش هول شد ولی بعد بهت گفت:چه گوهی خوردی دختره ه_ر_ز_ه ی عوضی؟
همون لحظه دختره با صورت رو زمین افتاد و پشتش سانزو رو با چاقویی تو دستش دیدی.بقیه اون پنج نفر در رفته بودن.پریدی بغل سانزو:فرشته نجاتممم
+ا.ت قشنگم،این دنیا پر از آدمای کصافتی مث ایناس،دیگه هیچوقت تنها جایی نرو
_باشه سانزو
و باهم رفتید و یه کیک خوشگل برا سانزو گرفتین
تامامممم
من دسام شکست نوشتممم اونوقت تو لایک نمیکنیییی؟؟🗿
*وقتی میخوای بری بیرون
حوصلت سر رفته بود و سانزو خونه نبود.تصمیم گرفتی بری بیرون و یه هوایی بخوری تا سانزو برگرده.تیشرت نخی سفید و ساده با شلوار جین آبی و رنگ و رو رفته ای انداختی تنت و از خونه زدی بیرون.بی هدف پیاده راه افتادی و به ذهنت رسید چرا نری کتابفروشی؟راهتو به سمت کتابفروشی کج کردی و وقتی وارد مغازه شدی،ناباورانه به کسی که جلوت بود نگاه کردی،
(ا.ت_ سانزو+)
_سانزوووووو (پریدی بغلش)
+ا.ت تو اینجا چیکار میکنی؟
_من باید این سوالو از تو بپرسم
+اومده بودم برای تو کتاب بخرم
_منم حوصلم سر رفته بود اومدم اینجا یکم هوا بخورم
سانزو پول کتابی که میخواست بخره رو به فروشنده پرداخت و (ناموسن حال میکنین چه با جزییات مینویسم؟)کتاب فرهنگ لغت (فرهنگ لغتتتتت جررررر😂🗿)رو تو دستاش گرفت و با ا.ت سمت خونه راه افتادن
*وقتی دوستای قدیمیت که باهاشون دعوات شده بود اذیتت میکنن
اون روز تولد سانزو بود و تصمیم گرفتی تا نیومده خونه بری براش کیک بخری و سورپرایزش کنی.یه پیرهن آستین بلند قرمز کم رنگ پوشیدی با دامن بلند هم رنگش و از خونه رفتی بیرون.تو راه کیک فروشی بودی که تصمیم گرفتی بری یکم تو پارک نزدیک خونه بشینی و به طرح کیک فکر کنی و اینکه چجوری میخوای سانزو رو سورپرایز کنی.هنوز ۲۰ تا اومدن سانزو مونده بود پس از لحاظ زمانی،مشکلی نداشتی،رفتی و رو نیمکت نشستی و کیفتو کنارت گذاشتی.همون لحظه چشمت به کسایی خورد که اصلا دوست نداشتی ببینیشون.داشتن میومدن طرف تو.روتو اونور کردی و اعتنایی بهشون نکردی.با صدای خنده ی منزجر کننده ای خود به خود توجهت به اونور جلب شد.وقتی نگاشون کردی،حس کردی خونت به جوش اومده.پنج نفر بودن.یکیشون کیفتو،قبل از اینکه بتونی حرکتی کنی قاپید و اول بازش کرد و محتویاتش رو ریخت رو زمین و بعد خود کیفو پرت کرد اونور.عصبانی شدی و بلند شدی که با صدای یکی ازونا که میگفت:هه چی شده؟کشتیات غرق شده؟اون دوس پسر مو پشمکیت کجاس؟دختره ی احمق
طاقت نیاوردی و یه مشت محکم نصار پوزَش کردی.اولش هول شد ولی بعد بهت گفت:چه گوهی خوردی دختره ه_ر_ز_ه ی عوضی؟
همون لحظه دختره با صورت رو زمین افتاد و پشتش سانزو رو با چاقویی تو دستش دیدی.بقیه اون پنج نفر در رفته بودن.پریدی بغل سانزو:فرشته نجاتممم
+ا.ت قشنگم،این دنیا پر از آدمای کصافتی مث ایناس،دیگه هیچوقت تنها جایی نرو
_باشه سانزو
و باهم رفتید و یه کیک خوشگل برا سانزو گرفتین
تامامممم
من دسام شکست نوشتممم اونوقت تو لایک نمیکنیییی؟؟🗿
۲.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.