وقتی برای تور به آمریکا رفته و تو...p2
#استی #استری_کیدز #هیونجین
آروم آروم بهت نزدیک میشد و تو عقب میرفتی
+ولم کن بزار برم
- امشب مال منی بیب
خیلی ترسیده بودی و با حس کردن دیوار پشت سرت ترست بیشتر شد
- نگران نباش بهت سخت نمیگیرم کوچولو
چند ساعت بعد...
÷خانوم حالتون خوبه؟
چشماتو به زور باز کردی، یه خانوم جلوت نشسته بود و داشت باهات حرف میزد اما هیچی نمیشنیدی؛ فقط اتفاقات چند ساعت پیش مدام از جلو چشمات گذر میکرد
سریع از جات بلند شدی و از اون خراب شده زدی بیرون، توی راه چند بار چشمات سیاهی رفت، درد داشتی و نمیتونستی درست راه بری،اشکات مدام روی زمین میریخت اما بلاخره خودتو به خونه رسوندی
فردا هیونجین از تور برمیگشت، هیچوقت نمیخواستی اینطوری شه از خودت متنفر بودی،از بدنت از صورتت از بی عرضه بودنت از همه چیزت...
تصور اینکه قرار بود همچین چیزی رو به هیون بگی دیوونت میکرد پس تصمیم گرفتی هیچوقت به زبون نیاریش
*فردا*
×های بیب
+اوه عزیزم برگشتی
رفتی توی بغل هیون و محکم بغلش کردی
+دلم برات خیلی تنگ شده بود
×منم همینطور بیبی،حالت چطوره؟
لبخند فیکی زدی
+وقتی تو کنارمی مگه میشه بد باشم؟
آروم آروم بهت نزدیک میشد و تو عقب میرفتی
+ولم کن بزار برم
- امشب مال منی بیب
خیلی ترسیده بودی و با حس کردن دیوار پشت سرت ترست بیشتر شد
- نگران نباش بهت سخت نمیگیرم کوچولو
چند ساعت بعد...
÷خانوم حالتون خوبه؟
چشماتو به زور باز کردی، یه خانوم جلوت نشسته بود و داشت باهات حرف میزد اما هیچی نمیشنیدی؛ فقط اتفاقات چند ساعت پیش مدام از جلو چشمات گذر میکرد
سریع از جات بلند شدی و از اون خراب شده زدی بیرون، توی راه چند بار چشمات سیاهی رفت، درد داشتی و نمیتونستی درست راه بری،اشکات مدام روی زمین میریخت اما بلاخره خودتو به خونه رسوندی
فردا هیونجین از تور برمیگشت، هیچوقت نمیخواستی اینطوری شه از خودت متنفر بودی،از بدنت از صورتت از بی عرضه بودنت از همه چیزت...
تصور اینکه قرار بود همچین چیزی رو به هیون بگی دیوونت میکرد پس تصمیم گرفتی هیچوقت به زبون نیاریش
*فردا*
×های بیب
+اوه عزیزم برگشتی
رفتی توی بغل هیون و محکم بغلش کردی
+دلم برات خیلی تنگ شده بود
×منم همینطور بیبی،حالت چطوره؟
لبخند فیکی زدی
+وقتی تو کنارمی مگه میشه بد باشم؟
۱۳.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.