پارت ... ۲۲
الان درست مقابل ما بود چیکار کنم بهش بخندم باهاش مهربون باشم آههه اصن نمیدونم چیکار کنم ...
به طرف مامان قدم برداشت با حرکتی که زد ناچار بهش خیره شدم مامان رو بغل کرد خدای من این پسر عقل تو کلش نیست ...
نه انگاری نیست بعد از اینکه مامان مهربونم رو ول کرد ... نگاهی به من کرد ...
تهیونگ : خاله خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود خیلی خوشحالم دوباره آمدم کره
... این چرا بدفعه ای لوس شد البته کار همیشش اینه لوس ناناز
مامان مین جو :وای منم دلم برات تنگ شده ... خیلی بزرگ شدی همینطور مرد تر و جذاب تر
تهیونگ :یعنی من جذاب نبودم خاله چطور دلت میاد ...
مامان مین جو :همه جوره برای خودت جذابی عزیزم
تهیونگ لوس از حرف مامان لبخندی زد نگاهی به من کرد منم سعی کردم آرامشم رو حفس کنم و همین طور غرورم
تهیونگ :مشتاق دیدار دختر خاله عزیز ... خیلی بزرگ شدی
مین جو :از حرفش خونم به جوش آمد یعنی من چاق شدم ...
مشتاق دیدار ولی تو از من بزرگ تری میدونی که
تهیونگ: درسته چون من یه مردم ... با صدای مردی که تهیونگ صدا میزد همه به پشت برگشتیم اون اون اینجا چیکار میکنه بلای جونممممم
شرط برای پارت بعد
لایک :۱۰۰
به طرف مامان قدم برداشت با حرکتی که زد ناچار بهش خیره شدم مامان رو بغل کرد خدای من این پسر عقل تو کلش نیست ...
نه انگاری نیست بعد از اینکه مامان مهربونم رو ول کرد ... نگاهی به من کرد ...
تهیونگ : خاله خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود خیلی خوشحالم دوباره آمدم کره
... این چرا بدفعه ای لوس شد البته کار همیشش اینه لوس ناناز
مامان مین جو :وای منم دلم برات تنگ شده ... خیلی بزرگ شدی همینطور مرد تر و جذاب تر
تهیونگ :یعنی من جذاب نبودم خاله چطور دلت میاد ...
مامان مین جو :همه جوره برای خودت جذابی عزیزم
تهیونگ لوس از حرف مامان لبخندی زد نگاهی به من کرد منم سعی کردم آرامشم رو حفس کنم و همین طور غرورم
تهیونگ :مشتاق دیدار دختر خاله عزیز ... خیلی بزرگ شدی
مین جو :از حرفش خونم به جوش آمد یعنی من چاق شدم ...
مشتاق دیدار ولی تو از من بزرگ تری میدونی که
تهیونگ: درسته چون من یه مردم ... با صدای مردی که تهیونگ صدا میزد همه به پشت برگشتیم اون اون اینجا چیکار میکنه بلای جونممممم
شرط برای پارت بعد
لایک :۱۰۰
۲۵.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.