هفت فرشته پارت ۱۴
این پارت هم ومد مغزم رو خوردیننن
+👈تو
⚠️بقیه اعضا با اسم نوشته میشوند⚠️
نامجون:من وقتی داشتم کتاب هام رو مطالعه میکردم یه پادزهری رو خوندم که برای زنده کردن انسان هاست ولی به یه چیزی نیاز داریم
جیمین: چی؟
نامجون: خون خوناشام
جیمین: من خونم رو میدم
نامجون : ولی جیمین میدونی که تو هر چقدر خونت کمتر بشه ضعیف تر میشی
جیمین: برام مهم نیست مهم اینه که ا/ت دوباره زنده بشه و بهمون لبخنده بزنه
نامجون: باشه پس صبر کن تا بقیه وسایل رو بیارم
نامجون به طرف جنگل رفت و وسایل های لازم رو جمع کرد به طرف اعضا رفت و روبه جیمین گفت:
نامجون: جیمین حاظری
جیمین: آره
نامجون با یه چاقو دست جیمین رو برید و یه کم خون ازش گرفت تمام وسایل رو با هم قاطی کرد و سمت تو اومد وقتی میخواست پادزهر رو تو دهنت بریزه شوگا گفت:
شوگا: اون مرده نمیتونه دهنش رو باز کنه و بخوره
جین گفت:
جین: خودم بهش میدم
به سمتت اومد و کنارت روی تخت نشست کمی از پادزهر رو تو دهنش ریخت و آروم لب هاش رو روی لبهات گذاشت و تمام پادزهر رو تو دهنت ریخت
با ریخته شدن چیز تلخی تو دهنت و حس لب های گوشتی کسی روی لبات از جات پریدی و تمام اعضا رو در ناراحتی تمام دیدی
اعضا با دیدن تو به سمتت اومدن و با هم بغلت کردن
جیمین: هی بچ چان خوشحالم زنده ای
تهیونگ: عروس خانم اگه میمردی من خودم رو نمیبخشیدم
+: هی بچه ها بسه دیگه
بهوش نگاهی کردی که دیدی کوک داره گریه میکنه
+: بانی کوچولو چرا داری گریه میکنی
کوک: اولن من کوچولو نیستم دومن کی این لغب رو برام انتخاب کردی سومن خوب دلم برات تنگ میشد
+: من انقدر براتون عزیزم
جیهوپ: عزیز تر از چیزی که فکرشو بکنی
لبخندی بهشون زدی و با گریه گفتی:
+: فکر کردم برای نجاتم نمیآید و منو فراموش کردین چون دو روز بود ازت خبری نبود
شوگا نیشخندی زد و گفت:
شوگا: فقط همین
+: اممم خوب حسودیم هم شد که نکنه یه دختر دیگه آورده باشید
با این حرفت تمام اعضا خندیدن و گفتن: تو خیلی حسودی
+: اهههه نخندین
جین: بیاین تا اون عوضی ها نیومدن برگردیم
نامجون: باشه بریم
همتون به خونه برگشتن چون همه خسته بودین تو به اتاقت رفتی جلوی کمدت وایستادی و لباس هات رو در آوردی تا یه لباس دیگه بپوشی ولی با صدای سه نفر برگشتی که دیدی تهیونگ و کوک و جیمین جلوت روی تخت نشستن
جیمین: بدن زیبایی داری
با خودت اومدی فهمیدی که لختی سریع پشت کمد قائم شدی گفتی:
+: از اتاقم برین بیرون
تهیونگ: کجا با این عجله حالا حالا ها کار داریم خانمی
کوک: بانی کوچولو میخواد شب سختی رو برات بسازه😉
(پارتی بعدی ۱۸+)
خوب اینم از این قسمت نظرات به ۴۰ تا ۴۵ برسه پارت بعد رو میزارم💛💚💙
لطفا با نظراتتون باعث انرژی من بشین تا پارت بعد رو زود آپ کنم😍💖💕
+👈تو
⚠️بقیه اعضا با اسم نوشته میشوند⚠️
نامجون:من وقتی داشتم کتاب هام رو مطالعه میکردم یه پادزهری رو خوندم که برای زنده کردن انسان هاست ولی به یه چیزی نیاز داریم
جیمین: چی؟
نامجون: خون خوناشام
جیمین: من خونم رو میدم
نامجون : ولی جیمین میدونی که تو هر چقدر خونت کمتر بشه ضعیف تر میشی
جیمین: برام مهم نیست مهم اینه که ا/ت دوباره زنده بشه و بهمون لبخنده بزنه
نامجون: باشه پس صبر کن تا بقیه وسایل رو بیارم
نامجون به طرف جنگل رفت و وسایل های لازم رو جمع کرد به طرف اعضا رفت و روبه جیمین گفت:
نامجون: جیمین حاظری
جیمین: آره
نامجون با یه چاقو دست جیمین رو برید و یه کم خون ازش گرفت تمام وسایل رو با هم قاطی کرد و سمت تو اومد وقتی میخواست پادزهر رو تو دهنت بریزه شوگا گفت:
شوگا: اون مرده نمیتونه دهنش رو باز کنه و بخوره
جین گفت:
جین: خودم بهش میدم
به سمتت اومد و کنارت روی تخت نشست کمی از پادزهر رو تو دهنش ریخت و آروم لب هاش رو روی لبهات گذاشت و تمام پادزهر رو تو دهنت ریخت
با ریخته شدن چیز تلخی تو دهنت و حس لب های گوشتی کسی روی لبات از جات پریدی و تمام اعضا رو در ناراحتی تمام دیدی
اعضا با دیدن تو به سمتت اومدن و با هم بغلت کردن
جیمین: هی بچ چان خوشحالم زنده ای
تهیونگ: عروس خانم اگه میمردی من خودم رو نمیبخشیدم
+: هی بچه ها بسه دیگه
بهوش نگاهی کردی که دیدی کوک داره گریه میکنه
+: بانی کوچولو چرا داری گریه میکنی
کوک: اولن من کوچولو نیستم دومن کی این لغب رو برام انتخاب کردی سومن خوب دلم برات تنگ میشد
+: من انقدر براتون عزیزم
جیهوپ: عزیز تر از چیزی که فکرشو بکنی
لبخندی بهشون زدی و با گریه گفتی:
+: فکر کردم برای نجاتم نمیآید و منو فراموش کردین چون دو روز بود ازت خبری نبود
شوگا نیشخندی زد و گفت:
شوگا: فقط همین
+: اممم خوب حسودیم هم شد که نکنه یه دختر دیگه آورده باشید
با این حرفت تمام اعضا خندیدن و گفتن: تو خیلی حسودی
+: اهههه نخندین
جین: بیاین تا اون عوضی ها نیومدن برگردیم
نامجون: باشه بریم
همتون به خونه برگشتن چون همه خسته بودین تو به اتاقت رفتی جلوی کمدت وایستادی و لباس هات رو در آوردی تا یه لباس دیگه بپوشی ولی با صدای سه نفر برگشتی که دیدی تهیونگ و کوک و جیمین جلوت روی تخت نشستن
جیمین: بدن زیبایی داری
با خودت اومدی فهمیدی که لختی سریع پشت کمد قائم شدی گفتی:
+: از اتاقم برین بیرون
تهیونگ: کجا با این عجله حالا حالا ها کار داریم خانمی
کوک: بانی کوچولو میخواد شب سختی رو برات بسازه😉
(پارتی بعدی ۱۸+)
خوب اینم از این قسمت نظرات به ۴۰ تا ۴۵ برسه پارت بعد رو میزارم💛💚💙
لطفا با نظراتتون باعث انرژی من بشین تا پارت بعد رو زود آپ کنم😍💖💕
۶۴.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.