چندپارتی از کوک...پارت ۱
#اجبار#
(رایا+کوک-پدر رایا÷پدرکوک=)
+سلام بزارین خودمو معرفی کنم رایا ام ۱۹ سالمه پدرم ی شرکت داره و امروز با شریکش ی مهمونی ترتیب دادن....
...زمان حال....
÷رایا دخترم اماده ای زود باش الان دیر میشه ها
+اره اره اومدمممم ...بریم
÷باشه
...مهمونی...
÷سلام اقای جئون(پدرکوکو میگه)
=اوه سلام اقای پارک خوش امدید
ایشون همون دخترتونن؟
÷اه بله دخترم خودتو معرفی کن
+سلام من رایا ام و ۱۹ سالمه و اهل کره جنوبی همون سئول هستم
=هوم خوشبختم دخترم ...ایشون هم پسرم هستن پسرم خودتو معرفی کن
-سلام کوک هستم ۲۰ سالمه اهل کره جنوبی در سئول هستم
=اقای پارک شما بفرمایید بچه ها برید توی حیاط و باهم اشنا بشین
+-چشم
...توی حیاط...درحال قدم زدن...
-اوممم اسمت رایا بود؟
+هوم...و ت ؟
-کوک
+اهان...داشتیم با کوک کلی صحبت میکردیم و همدیگه رو کم کم میشناختیم...
(۲ ساعت بعد ...ساعت حال ۱۲)
+ببخشید ی سوال
-هوم
+چرا چراغای مهمونی خاموش شد
-نمدونم بیا بریم ببینیم....ااا در قفله
+اوه ن ینی ...رفتنننن ؟؟؟
- اره فک کنم...
+بزار زنگ بزنم ب بابام
-منم زنگ میزنم
-+جواب نمیده!
+اااا راستی قرار بود بابام و بابات راجب ی چیز مهم باهم حرف بزنم نمدونم درمورد چی ولی امشب قرار بود برن خونه ی شما...
-پس مجبوریم روی این تاب بخابیم تا صبح
+ولی هوا خیلی سرده
-کاری نمیشه کرد بریم
نشستیم روی تاب
+هوفف(سردش شد)
-ت...ت سردته؟
+هوم...یهو کتشو در اورد و انداخت روم
+ولی ت...
-چیزی نیس ت بخاب
-بعد ربع ساعت خابش برد ...بیشتر ب صورتش دقت کردم
پوست سفید ...گونه های صورتی..چشم های بادومی...لب های سرخ ک همه باهم ی صورت کیوت رو تشکیل میدادن...!
میلرزید برای همین بغلش کردم و سرش رو با دستای گرمم قاب کردم....
...صبح...
(رایا+کوک-پدر رایا÷پدرکوک=)
+سلام بزارین خودمو معرفی کنم رایا ام ۱۹ سالمه پدرم ی شرکت داره و امروز با شریکش ی مهمونی ترتیب دادن....
...زمان حال....
÷رایا دخترم اماده ای زود باش الان دیر میشه ها
+اره اره اومدمممم ...بریم
÷باشه
...مهمونی...
÷سلام اقای جئون(پدرکوکو میگه)
=اوه سلام اقای پارک خوش امدید
ایشون همون دخترتونن؟
÷اه بله دخترم خودتو معرفی کن
+سلام من رایا ام و ۱۹ سالمه و اهل کره جنوبی همون سئول هستم
=هوم خوشبختم دخترم ...ایشون هم پسرم هستن پسرم خودتو معرفی کن
-سلام کوک هستم ۲۰ سالمه اهل کره جنوبی در سئول هستم
=اقای پارک شما بفرمایید بچه ها برید توی حیاط و باهم اشنا بشین
+-چشم
...توی حیاط...درحال قدم زدن...
-اوممم اسمت رایا بود؟
+هوم...و ت ؟
-کوک
+اهان...داشتیم با کوک کلی صحبت میکردیم و همدیگه رو کم کم میشناختیم...
(۲ ساعت بعد ...ساعت حال ۱۲)
+ببخشید ی سوال
-هوم
+چرا چراغای مهمونی خاموش شد
-نمدونم بیا بریم ببینیم....ااا در قفله
+اوه ن ینی ...رفتنننن ؟؟؟
- اره فک کنم...
+بزار زنگ بزنم ب بابام
-منم زنگ میزنم
-+جواب نمیده!
+اااا راستی قرار بود بابام و بابات راجب ی چیز مهم باهم حرف بزنم نمدونم درمورد چی ولی امشب قرار بود برن خونه ی شما...
-پس مجبوریم روی این تاب بخابیم تا صبح
+ولی هوا خیلی سرده
-کاری نمیشه کرد بریم
نشستیم روی تاب
+هوفف(سردش شد)
-ت...ت سردته؟
+هوم...یهو کتشو در اورد و انداخت روم
+ولی ت...
-چیزی نیس ت بخاب
-بعد ربع ساعت خابش برد ...بیشتر ب صورتش دقت کردم
پوست سفید ...گونه های صورتی..چشم های بادومی...لب های سرخ ک همه باهم ی صورت کیوت رو تشکیل میدادن...!
میلرزید برای همین بغلش کردم و سرش رو با دستای گرمم قاب کردم....
...صبح...
۹.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.