فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 28 بخش دوم
بعد از کلی انتظار شوگا اومد با اون موهای جذاب و بلندش وقتی منو دید انگار عصبی به نظر اومد کنار بچه ها هیچی بهم نگفت ..چند لحظه بعد گفتم:بجه ها من میرم دستشویی بچه ها گفتن باشه رفتم داخل دستشویی و خواستم که درو ببندم که یهو یکی جلوشو گرفت و
اومد تو شوگا بود عصبی بود ترسیدم درو بست و قفل کرد اومد سمتم و من عقب عقب میرفتمتا اینکه خوردم به سکوی دستشویی شوگا اومد نزدیکم و پیشونیش رو گذاشت روی پیشونیم گفتم:چکار میکنی؟
گفت:سعی میکنم خشممو خالی کنم
گفتم:چیزی شده شوگا؟
گفت:اخه این چه لباسیه که پوشیدی دقت کردی چقدر پسرا بد نگاهت میکنن؟
گفتم من به خاطر اونا که اینکن لباسو نپوشیدم به خاطر خو.........
لباشو کوبید به لبام تعجب کردم اول ولش همکاری نکردم اما بعدش موهای جذاب و بلندش رو گرفتم و همکاری کردم دوطرف رونمو گرفت و بغلم کرد و گذاشتتم روی سکو و همچنان منو میبوسید همینجور که میبوسید گفت:بیبی......برو ....لباساتو عوض ....کن ...باشه؟
گفتم :باشه.....عشقم و از لباش جدا شدم و رفتم بیرون و لباسموعوض کردم (عکسشو گذاشتممم) رفتیم پایین و سو گفت:چرا لباستو عوض کردی؟
گفتم :اه خیلی توش اذیت بودم این الان اوکیه
کیکو اوردن رفتم کیکو فوت ردم و همه برام دست زدن وکادو هارو دادن منم صبر کردم که خودم اخر شب بازشون کنم و بازشون نکردم 3 ساعت بعد همه رفتن و خودمم داشتم بیهوش میشدم از خستگی شوگا اومد سمتم وگفت:بیبی اشب میای پیش من؟
گفتم:ببخشید عزیزم ولی نه نمیتونم مامانم چند شبه بهم شک کرده
گفت باشه و یه بوسه روی لبام گذاشت و رفت
نامجون اومد وگفت:ا/ت مراقب باش بیرون پر از گرگه گفتم:اوپا چشم میشه بیای کولم کنی خیلی خستم خندید و اومد کولم کرد و رفتیم تو ماشین که من خوابم برد...
(فردا)
بلند شدم و دیدم ساعت 10 گفتم:وای مدرسم دیدم نامج.ن با یه لیوان اب پرتغال اومد تو اتاقم وگفت:بد خواب نشی اونی
گفتم:وای مدرسم چیشد زنگ نزدن؟
گفت:زنگ زدنگفتم بهشون حالش خوب نیست و نمیونه بیاد اومد و اب پرتغالو داد دستم
گفتم:حالا اگ مامان بود منو به زور بیدار میکرد ممنونم از خدا برای همچین اوپایی واقعا
نامجون خیلی مغرورانه گفت:او من واقعا بهت حسودیم میشه
گفتم :چرا؟
گفت:برای اینکه برادر به این مهربونی و جنتلمنی و خوشتیپی داری
گفتم:خودتو جمع کن (خنده) میای بریم ساحل؟
گفت:باشه ....
منتظر پارت بعد باشید:)
اومد تو شوگا بود عصبی بود ترسیدم درو بست و قفل کرد اومد سمتم و من عقب عقب میرفتمتا اینکه خوردم به سکوی دستشویی شوگا اومد نزدیکم و پیشونیش رو گذاشت روی پیشونیم گفتم:چکار میکنی؟
گفت:سعی میکنم خشممو خالی کنم
گفتم:چیزی شده شوگا؟
گفت:اخه این چه لباسیه که پوشیدی دقت کردی چقدر پسرا بد نگاهت میکنن؟
گفتم من به خاطر اونا که اینکن لباسو نپوشیدم به خاطر خو.........
لباشو کوبید به لبام تعجب کردم اول ولش همکاری نکردم اما بعدش موهای جذاب و بلندش رو گرفتم و همکاری کردم دوطرف رونمو گرفت و بغلم کرد و گذاشتتم روی سکو و همچنان منو میبوسید همینجور که میبوسید گفت:بیبی......برو ....لباساتو عوض ....کن ...باشه؟
گفتم :باشه.....عشقم و از لباش جدا شدم و رفتم بیرون و لباسموعوض کردم (عکسشو گذاشتممم) رفتیم پایین و سو گفت:چرا لباستو عوض کردی؟
گفتم :اه خیلی توش اذیت بودم این الان اوکیه
کیکو اوردن رفتم کیکو فوت ردم و همه برام دست زدن وکادو هارو دادن منم صبر کردم که خودم اخر شب بازشون کنم و بازشون نکردم 3 ساعت بعد همه رفتن و خودمم داشتم بیهوش میشدم از خستگی شوگا اومد سمتم وگفت:بیبی اشب میای پیش من؟
گفتم:ببخشید عزیزم ولی نه نمیتونم مامانم چند شبه بهم شک کرده
گفت باشه و یه بوسه روی لبام گذاشت و رفت
نامجون اومد وگفت:ا/ت مراقب باش بیرون پر از گرگه گفتم:اوپا چشم میشه بیای کولم کنی خیلی خستم خندید و اومد کولم کرد و رفتیم تو ماشین که من خوابم برد...
(فردا)
بلند شدم و دیدم ساعت 10 گفتم:وای مدرسم دیدم نامج.ن با یه لیوان اب پرتغال اومد تو اتاقم وگفت:بد خواب نشی اونی
گفتم:وای مدرسم چیشد زنگ نزدن؟
گفت:زنگ زدنگفتم بهشون حالش خوب نیست و نمیونه بیاد اومد و اب پرتغالو داد دستم
گفتم:حالا اگ مامان بود منو به زور بیدار میکرد ممنونم از خدا برای همچین اوپایی واقعا
نامجون خیلی مغرورانه گفت:او من واقعا بهت حسودیم میشه
گفتم :چرا؟
گفت:برای اینکه برادر به این مهربونی و جنتلمنی و خوشتیپی داری
گفتم:خودتو جمع کن (خنده) میای بریم ساحل؟
گفت:باشه ....
منتظر پارت بعد باشید:)
۹۵۷
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.