فیک =خوناشام جذاب من
فیک =خوناشام جذاب من
پارت 2
جونگ هیون : منظورت چیه
جونگ کوک : تو ازدواج کردی الانم که زنت بارداره و اینجا زندگی میکنی بعد ازدواجت تبدیل به یه خوناشام کامل شدی و قدرت به دست اوردی اما من هنوز نیمه خوناشامم
که زن داداش از پله ها اومد پایین و دستش روی کمرش بود و یه ظرف توی دستش همیشه سعی میکرد با این کاراش خودشو برای اعضای خانواده لوس کنه و کاری کنه همه از من بدشون بیاد تا وارس همه چیز بشه هیونگ
اسمشم هیونجینه
هیونگ رفت پیششو ظرف از دستش گرفت
جونگ هیون : عزیزم گفتم که به خودت فشار نیار
هیونجین : اخه ددی بعضیااا اصلا از جاشو تکون نمیخورن (لوس)[و منظورش کوک بود]
کوک : اخه میدونی چیه اون بعضیااا میخواد فضولشو پیدا کنه
هیونجین : وای بهت برخورد کوکی کوچولو
کوک : هه
اومد روبهروم سر مبل نشست و هیونگ رفت ظرفه رو گذاشت و اومد کنارش نشست
جونگ هیون : حال نی نی من چطوره
دستشو گذاشت رو شکمش
هیونجین : خوبه بابایی (لوس و خودشو میماله به جونگ هیون)
کوک : من میرم اتاقم
بلند شدم برم که گفت
هیونجین: وظیفه امگا ها رو که میدونی کوک
کوک : از خونه بیرون نرفتن
هیونجین : مهمترین چیز و یادت رفت
کوک
میدونستم دوباره ....
هیونجین: بچه دار شدن
کوک : اولش خودت اینکارو بکن بعد نوبت منم میرسه مگه بهم نگفتی کوچولو پس هنوز وقت برای من زیاده ،ننه امگا
بعد از پله ها رفتم بالا توی اتاقم
که مامانم اومد
(اسم مامان کوک: جینا اسم بابای کوک : جین)
جینا : کوک برای 3 نصفه شب قرار با یه الفای خوناشام داری
کوک : ا الفا
جینا : چیشده عزیزم
کوک : مامان الفاها وحشیه ان من میترسم اونا وقتی امگا میبینن دیونه میشن
جینا : نترس کیم تهیونگ میتونه خودشو کنترل کنه
کوک : از کجا مطمئنی
که بابام اومد تو
جین : تا کی میخوای ادامه بدی کوک تو باید ازدواج کنی بچه دار بشی تو یه امگایی نکنه یادت رفته درزم برای اینکه خوناشام کاملم بشی
کوک : باشه اما اگه خوشم نیومد مجبورم نکنید (بغض)
جین : باشه بغض نکن مرد
کوک : (تکخنده الکی)
جینا : کدوم لباسو میخوای بپوشی
کوک : اممممممممم خوب بابا نظرتو چیه
جین : خب بهتره مول همیشه با استایل خودت بری
کوک : باشه
(ساعت3:10نصفه شب)
ویو ته
چندوقتی بود منتظر کوک بودم اما خبری ازش نبود
تا اینکه بوی خیلی خوبی فضا رو پر کرد یه پسر از در خیلی حل اومد تو نفس نفس میزد
با دیدن من اومد رو به روم نشست
کوک : ببخشید .......دیر ......کردم (نفس نفس)
تهیونگ :( پوزخند )اشکال نداره بانی
کوک : بانی ?(کیوت)
تهیونگ : چون شبیه خرگوشایی
کوک : اخه کجام شبیه خرگوشاست
تهیونگ : همه جات بیبی
کوک : ما هنوز باهم درست حسابی حرف نزدیم
تهیونگ : من تورو میخوام تو هرچی میخوای بپرس
کوک : خب سوال یک
پارت 2
جونگ هیون : منظورت چیه
جونگ کوک : تو ازدواج کردی الانم که زنت بارداره و اینجا زندگی میکنی بعد ازدواجت تبدیل به یه خوناشام کامل شدی و قدرت به دست اوردی اما من هنوز نیمه خوناشامم
که زن داداش از پله ها اومد پایین و دستش روی کمرش بود و یه ظرف توی دستش همیشه سعی میکرد با این کاراش خودشو برای اعضای خانواده لوس کنه و کاری کنه همه از من بدشون بیاد تا وارس همه چیز بشه هیونگ
اسمشم هیونجینه
هیونگ رفت پیششو ظرف از دستش گرفت
جونگ هیون : عزیزم گفتم که به خودت فشار نیار
هیونجین : اخه ددی بعضیااا اصلا از جاشو تکون نمیخورن (لوس)[و منظورش کوک بود]
کوک : اخه میدونی چیه اون بعضیااا میخواد فضولشو پیدا کنه
هیونجین : وای بهت برخورد کوکی کوچولو
کوک : هه
اومد روبهروم سر مبل نشست و هیونگ رفت ظرفه رو گذاشت و اومد کنارش نشست
جونگ هیون : حال نی نی من چطوره
دستشو گذاشت رو شکمش
هیونجین : خوبه بابایی (لوس و خودشو میماله به جونگ هیون)
کوک : من میرم اتاقم
بلند شدم برم که گفت
هیونجین: وظیفه امگا ها رو که میدونی کوک
کوک : از خونه بیرون نرفتن
هیونجین : مهمترین چیز و یادت رفت
کوک
میدونستم دوباره ....
هیونجین: بچه دار شدن
کوک : اولش خودت اینکارو بکن بعد نوبت منم میرسه مگه بهم نگفتی کوچولو پس هنوز وقت برای من زیاده ،ننه امگا
بعد از پله ها رفتم بالا توی اتاقم
که مامانم اومد
(اسم مامان کوک: جینا اسم بابای کوک : جین)
جینا : کوک برای 3 نصفه شب قرار با یه الفای خوناشام داری
کوک : ا الفا
جینا : چیشده عزیزم
کوک : مامان الفاها وحشیه ان من میترسم اونا وقتی امگا میبینن دیونه میشن
جینا : نترس کیم تهیونگ میتونه خودشو کنترل کنه
کوک : از کجا مطمئنی
که بابام اومد تو
جین : تا کی میخوای ادامه بدی کوک تو باید ازدواج کنی بچه دار بشی تو یه امگایی نکنه یادت رفته درزم برای اینکه خوناشام کاملم بشی
کوک : باشه اما اگه خوشم نیومد مجبورم نکنید (بغض)
جین : باشه بغض نکن مرد
کوک : (تکخنده الکی)
جینا : کدوم لباسو میخوای بپوشی
کوک : اممممممممم خوب بابا نظرتو چیه
جین : خب بهتره مول همیشه با استایل خودت بری
کوک : باشه
(ساعت3:10نصفه شب)
ویو ته
چندوقتی بود منتظر کوک بودم اما خبری ازش نبود
تا اینکه بوی خیلی خوبی فضا رو پر کرد یه پسر از در خیلی حل اومد تو نفس نفس میزد
با دیدن من اومد رو به روم نشست
کوک : ببخشید .......دیر ......کردم (نفس نفس)
تهیونگ :( پوزخند )اشکال نداره بانی
کوک : بانی ?(کیوت)
تهیونگ : چون شبیه خرگوشایی
کوک : اخه کجام شبیه خرگوشاست
تهیونگ : همه جات بیبی
کوک : ما هنوز باهم درست حسابی حرف نزدیم
تهیونگ : من تورو میخوام تو هرچی میخوای بپرس
کوک : خب سوال یک
۵۰۳
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.