سناریو
وقتی همزمان عاشقت میشن
پارت24
گوشیم زنگ ورد هیوجین بود و تهیونگ کنارم بود دید که هیوجین
زنگ زد
ویو تهیونگ: این پسره مسخره اینجا هم مارو ول نمی کنه. اه، حال بهم زن
ویو ا. ت:
از سالن اومدم بیرون
جواب دادم گفتم : الو. سلام
هیوجین: الو. سلام . کجایی .
میریم بیرون
ا. ت: من ایرانم عروسیم دیوانه
هیوجین: آها باشه خداحافظ
ا. ت: خداحافظ
اومدم داخل سالن قیافه تهیونگ باید میدیدی نویسنده( نویسنده: الان گفتی
فهمیدم) عصبانی بود صورتش قرمز بود بهتر که طرفش نرم
م. ت: ا. ت بیا
ا. ت تو ذهنش : شت
ا. ت: اومدم
مامانم داشت من به فامیلمون نشون میداد که خیلی بزرگ شدم
این موقعیت خیلی رومخ بود کیفم گرفتم رفتم داخل اتاق پرو
که یکم رژ بزنم که تهیونگ اومد و همین اول کاری نزدیک بود برینم
به شورتم
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ : میشه ازت یه خواهشی کنم( قیافش هنوز عصبی بود)
ا. ت: بگو؟
تهیونگ:ا.ت میشه اطراف هیوجین نگردی
ا. ت: ها
تهیونگ : همینی که گفتم
ا. ت: نمیشه اون دوستمه
تهیونگ : که این طور
واز اتاق پرو رفتم و خدایا من از دست این نجات بده
الهی امین
وا پدر مشکلی نداره ، مادرم مشکلی نداره این این وسط چی میگه
نمیدونم مشکلشون باهم چیه
از اتاق پرو رفتم بیرون و رفتم کنار مامان اینا تهیونگ داشت منو با عصبانیت
نگاه میکرد واقعا دیگه آخرای عروسی معذب شدم
و عروسی تمام شد و داشتیم بر می گشتیم خونه
تهیونگ این دفعه رفت تو ماشین مامانم اینا
وا این چرا اینجوری میکنه
تو ماشین بودیم و به سمت خونه داشتیم حرکت میکردیم
فردا پاتختی هستش
عموم پاتختی بین دوتا عروسی انداخت تا اعضا هم باشن( منظورم از دوتا عروسی اینکه جدیدا اگه دیده باشید خانواده عروس جدا عروسی میگیره
و خانواده دوماد جدا) به اعضا هم گفته بود
رسیدیم خونه رفتم لباسم عوض کردم پیژامه پوشیدم
آرایشم پاک کردم
موهام تو همون حالت بود دیگه باید فردا برم همونم
الان با کنم حوصله ندارم
خوابم نمی برد مامان بابام رفتن خوابیدن
اعضا هم مثل جغد بیدار بودن
من رفتم یه فیلم ترسناک زدم تو حال نشسته بودم اعضا هم اومدم کنارم و تهیونگ پیشم نشست خیلی داشتم با نگاهش معذب میشدم
عصبی هم نگاه میکرد وسط فیلم بودی گوشیم گرفتم براش تایپ کردم
چته بد نگاه میکنی
تهیونگ: هیچی
ا. ت: پس انقد منو عصبی نگاه نکن ، خسته شدم از دستت
دارم بهت میگم اون دوستمه خیلی وقتا که حالم بد بود اون کنارم
بود و اوایل کره که بدترین روزا داشتم اون پیشم بود
نمی تونم الکی الکی ولش کنم که این رسم رفاقت نیست
پارت24
گوشیم زنگ ورد هیوجین بود و تهیونگ کنارم بود دید که هیوجین
زنگ زد
ویو تهیونگ: این پسره مسخره اینجا هم مارو ول نمی کنه. اه، حال بهم زن
ویو ا. ت:
از سالن اومدم بیرون
جواب دادم گفتم : الو. سلام
هیوجین: الو. سلام . کجایی .
میریم بیرون
ا. ت: من ایرانم عروسیم دیوانه
هیوجین: آها باشه خداحافظ
ا. ت: خداحافظ
اومدم داخل سالن قیافه تهیونگ باید میدیدی نویسنده( نویسنده: الان گفتی
فهمیدم) عصبانی بود صورتش قرمز بود بهتر که طرفش نرم
م. ت: ا. ت بیا
ا. ت تو ذهنش : شت
ا. ت: اومدم
مامانم داشت من به فامیلمون نشون میداد که خیلی بزرگ شدم
این موقعیت خیلی رومخ بود کیفم گرفتم رفتم داخل اتاق پرو
که یکم رژ بزنم که تهیونگ اومد و همین اول کاری نزدیک بود برینم
به شورتم
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ : میشه ازت یه خواهشی کنم( قیافش هنوز عصبی بود)
ا. ت: بگو؟
تهیونگ:ا.ت میشه اطراف هیوجین نگردی
ا. ت: ها
تهیونگ : همینی که گفتم
ا. ت: نمیشه اون دوستمه
تهیونگ : که این طور
واز اتاق پرو رفتم و خدایا من از دست این نجات بده
الهی امین
وا پدر مشکلی نداره ، مادرم مشکلی نداره این این وسط چی میگه
نمیدونم مشکلشون باهم چیه
از اتاق پرو رفتم بیرون و رفتم کنار مامان اینا تهیونگ داشت منو با عصبانیت
نگاه میکرد واقعا دیگه آخرای عروسی معذب شدم
و عروسی تمام شد و داشتیم بر می گشتیم خونه
تهیونگ این دفعه رفت تو ماشین مامانم اینا
وا این چرا اینجوری میکنه
تو ماشین بودیم و به سمت خونه داشتیم حرکت میکردیم
فردا پاتختی هستش
عموم پاتختی بین دوتا عروسی انداخت تا اعضا هم باشن( منظورم از دوتا عروسی اینکه جدیدا اگه دیده باشید خانواده عروس جدا عروسی میگیره
و خانواده دوماد جدا) به اعضا هم گفته بود
رسیدیم خونه رفتم لباسم عوض کردم پیژامه پوشیدم
آرایشم پاک کردم
موهام تو همون حالت بود دیگه باید فردا برم همونم
الان با کنم حوصله ندارم
خوابم نمی برد مامان بابام رفتن خوابیدن
اعضا هم مثل جغد بیدار بودن
من رفتم یه فیلم ترسناک زدم تو حال نشسته بودم اعضا هم اومدم کنارم و تهیونگ پیشم نشست خیلی داشتم با نگاهش معذب میشدم
عصبی هم نگاه میکرد وسط فیلم بودی گوشیم گرفتم براش تایپ کردم
چته بد نگاه میکنی
تهیونگ: هیچی
ا. ت: پس انقد منو عصبی نگاه نکن ، خسته شدم از دستت
دارم بهت میگم اون دوستمه خیلی وقتا که حالم بد بود اون کنارم
بود و اوایل کره که بدترین روزا داشتم اون پیشم بود
نمی تونم الکی الکی ولش کنم که این رسم رفاقت نیست
۴.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.